گوی

1.
یکی از سخت ترین جاهای زندگی آنجاست که تو، واقعیت تو، ورای گفته ها و نگفته هایت، ورای سخن و ما قال ت، باید با حال و وجود و هیکل و قد و قیافه و رفتارت پاسخگو باشی. 

 

2.
دیشب یکی از بچه ها من را کشیده کنار و در مورد ورود به حوزه مشورت می خواست. به قول خودش دو سوال خصوصی می خواست بپرسد. یکی اینکه تا کی باید درس بخوانم؟! و سوال دومش این بود که کی می خواهم ازدواج کنم؟! سوال اول را توضیح دادم. سوال دوم را نه. سوال اول را با حال جواب دادم و سوال دوم را هم با حال! رفتارم در مورد سوال اول مشخص بود و در مورد سوال دوم هم. 

 

3.
امروز هم مدیر یکی از مدارس شهر داشت سوال اول را می پرسید. حس کردم می خواهد پیشنهادی برای فعالیت اقتصادی بدهد. 

 

4.
یکی از مسائلی که ممکن است طلبه با آن مواجه بشود، هویت طلبگی است. هویتی که گاهی برای خودت مشخص نیست و گاهی تر برای بقیه. دومی اندازه اولی مهم نیست، هر چند که شیوعش بیشتر است. بقیه معمولا دنبال مسئله ای مشت پر کن هستند. تاریخ دان های ما و فلاسفه ما و خیلی از علمای علوم انسانی ما اگر عنوان معلم و استاد دانشگاه و پژوهشگر فلان موسسه را پیدا نکنند، معمولا جامعه درکشان نمی کند. یعنی نمی فهمد تاریخ دانی به چه درد می خورد؟! همین قضیه برای طلبه ها هم هست. یکی از رفقای خوب تعریف می کرد که تا زمانی که استاد حوزه علمیه نشده بود، مدام سوال الان چه کار می کنی را باید با عبارت های کشدار و توضیحات مفصل باید پاسخ می داد. الان فرق رفتارش با قبل چیست؟! هیچ! روزی یک ساعت تدریس می کند. همین. ولی جامعه یک مسئله مشت پرکن پیدا کرده و با همین قانع می شود. کاری ندارد چه چیزی تدریس می کنی و برای چند نفر؟! فقط عنوان ملموس برایش آورده ای و همین هم برای قانع شدنش کافی است. 

 

5.
گاهی عصر و گاهی شبِ روزهای تعطیل کلاس داشتم. استاد بود و من. بعدتر هم شدیم سه نفر برای این درس. پدر می پرسید استاد واقعا برای تو تنها می آید؟! واقعا برای سه نفر؟! واقعا پولی نمی گیرد؟! چه طور می شود یعنی؟! و این سوال را من سوال کف جامعه می دانم. درکی نسبت به این محیط وجود ندارد که چرا روز تعطیل، که چرا آن وقت شب، که چرا بدون پول... 

 

6.
امروز مدیر مدرسه از شهریه می پرسید و وقتی گفتم، گفت پس هیچی! و بعد از زبان دیگری نقدی را نسبت به شهریه مطرح کرد. حرمت امامزاده با متولی است. من متولی حمایتم. حوزه تف هم کف دست طلبه نیندازد من باید جلوی بقیه دفاع کنم. حالا که حوزه دارد زحمت می کشد هدفمند کند شهریه ها را چرا نباید پشتش بایستم؟! و توضیح دادم که قبلتر چه فضایی بوده و الان چه اتفاقات خوبی در حال وقوع است. بله حوزه زحمت می کشد و پیشرفت می کند. این نبود هم من دفاع می کردم! شهریه حوزه، کمش یا زیادش، بودش یا نبودش، نباید باعث بشود زبان نقد بقیه به حوزه باز شود. 

 

7.
ادا و اطوارهای روشن فکری مال کتاب هاست و کافه ها. من نه وسط کتابم و نه کافه! من آدم واقعی ام و از کف واقعیت دارم با بقیه صحبت می کنم. تعصب می کشم. تعصب حوزه. تعصب جمهوری اسلامی. تعصب جامعه ام را. بلدم نقد کنم! زبان بسته نیستم. بیشترین تعارضات را با برخی عرف ها من دارم! ولی دفاع می کنم. 

 

8.
قبول دارم که اگر الان رئیسی بود شلوار از پای همه ما درآورده بودند و شسته بودند و روی طناب پهن کرده بودند که رئیسی این را گفت و آن را گفت، ولی با این وجود از پزشکیان دفاع می کنم. حتی تعصب می کشم! نه که بخواهم حق و باطل گم بشود. ابدا! حق و باطل را هم می گویم ولی از پزشکیان تا جایی که توان داشته باشم دفاع می کنم. نتوانستیم رای جمع کنیم و او توانست! حالا ادا و اطوارهای طرح زمزمه استیضاح و عدم کفایت جای این شکست را پر نمی کند! مثل مرد پای قواعد میز بایستید. پای این مرد بایستید! پای رئیس جمهورمان. و تاکید می کنم که نباید حق و باطل گم شود. من حق را می گویم. باطل را هم نشان می دهم ولی تعصب کشیدن و ایستادگی پای میز هم باید رقم بخورد. باید. 

 

9.
نمی خواهم از هویت طلبگی دور بشوم ولی این را هم بگویم بد نیست. می توان هزار و یک چیز را دید. ولی دیدن امید وسط ناامیدی ها هنر مردان خداست. نه خیالبافی و نه توهم! نه. ولی امید را باید دید. در همه جا. هر جا کفه نقد به دیدن خوبی ها چربید، شک نکنید که افتاده ایم در زمین دشمن. 

 

10.
وقتی یکی می گوید به وجود امثال شما نیاز است، سریع همه وجودم هشدار می دهد که بناست یک کار جدید برایت بتراشند و آن را وظیفه جلوه بدهند و بخواهند تو انجام بدهی. همیشه به وجود امثال شما نیاز است و شما خیلی توانمندید را برای خر کردن استفاده می کنند. اصلا به وجود شما نیاز نیست و دو هفته بعد هم فحش می کشند به اول و آخر شما! شک نکنید. آدم باید خودش عاقل باشد و گول این حرف ها را نخورد. وظیفه را دیگری می تواند نشان بدهد ولی دیگری نمی تواند وظیفه بتراشد! من ممکن است از چیزی غافل باشم و آن را ندانم و ممنون بقیه ام که به من آن را نشان می دهند ولی بیشتر از آن برای کسی مثل من یعنی دخالت بیجا در کار من! خیلی حس می کنی فلان جا نیاز به وجود طلبه هست، زحمت می کشی از اطرافیان که از قضا خیلی بچه های خوب و گلی هم هستند می فرستی حوزه تا چند سال بعد برگردند و آن وظیفه را انجام بدهند. من نه سوپرمنم که همزمان هزار کار بلد باشم و با یک حرکت همه را از هلاکت نجات بدهم و نه اگر سوپرمن بودم این کار شدنی بود! 

 

11.
تصویر سوپرمن برای طلبه ها، آفتش می شود بحران هویت. طلبه خیال می کند که اگر حامد کاشانی نشود و مورد مدح همه نباشد خدمت نکرده است! خب؟! هیچ! با این حساب از هر هزار نفر باید 999 نفر را از مدار خارج کنی! و بگویی بی فایده اند. که نیستند. که فایده دارند. منتهی جامعه ملموس طلبِ ما، دنبال آورده ی ملموس است. انگار هویج بکاری و دو ماه بعد هویج برداشت کنی. زبیر آن همه با اهل بیت علیهم السلام بود و ته ماجرا فرزندش او را بدبخت کرد! بعد انتظار داری من سر دو ماه به تو چه تحویل بدهم؟! هوم؟! 

 

12.
دیشب می پرسید اگر من طلبه بشوم موفق می شوم؟! پرسیدم فلانی موفق است؟! گفت نه و تو موفقی! گفتم پس موفق نمی شوی! گفت چرا؟! گفتم ذهنیتت از موفقیت همان ذهینت ملموس خواه است و فلانی که این همه زحمت می کشد را نمی بینی پس خودت را هم قطعا نخواهی دید. فکر می کنی اگر سخنران بشوی، استاد دانشگاه بشوی یا هر چه بشوی، حس موفقیت خواهی کرد؟! نه! چون آن جا هم مطمئنا چیزی برای گیر دادن پیدا می کنی.

 

13.
همه این ها البته حرف است. من حال و رفتاری دارم. بقیه رفتار را می بینند. 

 

14.
ما در مواجهه با جامعه ملموس طلب، چند رفتار می توانیم داشته باشیم. من انزوا را پسندیده ام. طرف اگر فحش بدهد، من سه چهار تا روی آن می گذارم و به خودم می دهم! دیوانگی را مسیر خوبی دیده ام. طرف مقابل می بیند که من چیزی برای از دست دادن ندارد، خیالش راحت می شود و می رود. رفتار خوبی نیست واقعا! ولی واقعا حوصله توضیح دادن ندارم. حالا مثلا تو که ماشین و خانه و شغل داری چه گلی به سر خودت و خانواده ات زدی که انتظار داری من هم مثل سوسک فضله جمع کن بیفتم دنبال جمع کردن؟! همینجا توضیح بدهم و یادآوری کنم که الدنیا مزرعة الآخرة و امکانات را باید استفاده کرد! من نمی گویم هر که دنبال دنیا برود خریت کرده و اشتباه رفته! نه. من فقط می گویم من فضله جمع کن نیستم. جواب هم پس نمی دهم. ندارم که ندارم! سرم را بالا می گیرم و می گویم ندارم. نمی خواهید؟! خب طبیعی است که آدم دیوانه ها را نمی پسندید. شما را به سلامت و ما را هم به طریق دیوانگی خودمان! این یک رفتار است که واقعا درست نیست. ولی من تنبلم، سنم بالا رفته و حتی مغرورم و دلایل مزخرف دیگر، فعلا کمی این مسیر را پیش می برم. رفتار متعارف و متداولش البته اقناعِ عملی اطرافیان است. همین مسیری که امروزه خیلی ها مجبورند طی کنند و البته که معمولا اطرافیان باز هم شاکی خواهند بود و خواهند ماند. اما چاره ای نیست. وقتی می خواهی در جامعه زیست داشته باشی، باید همین مسیر را بروی. باید معلم بشوی، باید عنوانی پیدا کنی که ملموس باشد و بعد هم به قسط و هزار ضرب و زور ماشینی و خانه ای و ... . آخرش هم البته فحش را از دورتر ها می خوری که فلانی پول مفت گیر آورد و ماشین خرید. ولی این بنظرم مسیر خوبی است. مسیر سوم اقناع است برای کارهایی که انجام می دهی. این مسیر انصافا صبر بالایی می خواهد. یعنی از بین بردن تصویر سوپرمن برای بقیه کار طاقت فرسایی است. طرف دست کارگری را سمتت می گیرد و دستت را نوازش می کند و می گوید سنگین تر از قلم بلند نکرده؟! و تو نباید با دست سنگین بکوبی توی گوشش! بعد هم خیلی خوشمزه توضیح بدهی که عزیزم فلان و بهمان. حالا همین ها دست دکتر را می بوسند چون نازایی همسرشان را درمان کرده، ولی تو باید پاسخگو باشی که چرا دستت به زمختی سیرجمع کن ها نیست. سخت است واقعا. این دسته خیلی آخوندی می کنند. مواجه های سه گانه ای که گفتم یک طرف، مواجهه دیگر وا دادن است. به انواع و اقسامش. بروی در زمینی که آن ها می خواهند. سوپر من بشوی. یادم است قدیم الایام طلبه ای نوشته بود فاحشگی بکنی! لفظش زشت بود ولی عمق معنا را خوب می رساند. هم در زمینه رسانه خفن باشی، هم سنی نداشته باشی، هم خوشگل باشی، هم با اولین نگاه ملت را تا اوج دین بالا ببری، هم آب دهانت شفا باشد، هم از قضا دست پر پولی داشته باشی و تو کمک نکنی بقیه چطور دست به جیب بشوند؟! رسما بشوی عروس هزار داماد. مودبانه فاحشه. سوپرمن خارجی این لفظ است. محتوا یکی است در هر صورت. همه فن حریف و اوف اصلا! و الا موفق نیستی. بروی در این زمین و خودت را جرواجر کنی و آخرش هم هیچ به هیچ! یا اینکه کلا ول کنی و بروی دنبال زندگی عادی مثل بقیه. 

 

15.
وقتی جملات آخر بند قبل را می نوشتم داشتم فکر می کردم چطور الان من باید توضیح بدهم که طلبه باید جامع الاطراف باشد و حق دخالت در هر مسئله ای که به آخرت پیوند می خورد را دارد؟! چطور باید توضیح بدهم که جامع الاطراف بودن فقط به علم نیست؟! چطور باید توضیح بدهم که جامع الاطراف بودن یک فرآیندی است که برای همه حاصل نمی شود اما باید در مسیر آن حرکت کرد؟! چطور باید توضیح بدهم که جز این، حرفی اگر زده می شود قطعا مسیر اشتباهی است! جز مسیر جامع الاطرافی یعنی چه مسیری؟! مسیر تخصصِ بدون مبنا! تخصص بدون پشتوانه ی جامع! تخصص بدون پشتوانه جامعیت می دانید چه می شود؟! همین آشی که الان هست! متخصص اقتصاد حرفش را می زند و بعد مشکلات روانی برای جامعه ایجاد می شود! گردن هم نمی گیرد. می گوید من توصیه اقتصادی کردم! فکر کنید دکتری بخواهد قلب را درست کند و کلیه را از کار بیندازد. کسی از او قبول می کند؟! نه! در نهایت شخص مرده است. چه با مشکل کلیه و چه مشکل قلب! حالا مسیر تخصص بدون جامعیت هم همین است. جامعه را می کشد. از بین می برد. علم بدون عمل! علم نامتوازن! همه جامعه را از متلاشی می کند. پس جملات آخر بند قبل را بد برداشت نکنید. 

 

16.
کلا کمال گرایی و ملموس طلبی به لجن کشیده همه چیز را. به قول خانم دزیره از مادرها انتظارد ارند که ابَرمامانِ فعالِ اجتماعی باشند! بدون پشتوانه ی پس و پیش ماجرا. تهش هم یقه شان را بگیرند که شما موفق نیستید. قیافه تان موفق نیست! مکانیک کارش این است که پراید تو را راه بیندازد. حالا بلد نیست هیوندا تعمیر کند یعنی مکانیک نیست؟! 

 

17.
ما باید از ملموس طلبی و ملموس خواهی فاصله بگیریم. نرم افزار می چربد بر سخت افزار! نه که پس بزنیم سخت افزار را! نه! ولی سخت افزار را همه چیز پنداشتن اشتباه است. تو حالا هی از اف سی و پنج های سگ هار منطقه بگو! چه فایده؟! وقتی نرم افزار اف سی و پنج ها در حال متلاشی شدن است. پرداختن به قدرت نرم افزاری ایران، لازم است! شما عنوان بتراش برای این پرداختن. چه می گویید بهش؟! فعالیت رسانه ای؟! فرهنگی؟! تربیتی؟! هر چی. لازم است و باید انجام بشود. توسط همه ما. به قدر وسع...

 

18.
به راه بادیه رفتن بِه از نشستن باطل...

نظرات  (۱۴)

۱. من نمیدونم چرا با متن‌های طولانی، اونم عمیق، مشکل دارم، از این جهت که واقعا جای بحث دارن ولی کو فرصت من؟

۲. شما جوان هستید و از زاویه زمان فعلی دارید به حوزه نگاه می کنید، در این زمانه ای که حوزه و حتی دانشگاه به کما رفته اند.
اگر مثل ما، آن زمان نیم قرن پیش حوزه را دیده بودید ، بعد، زمان الان حوزه را، آنوقت بهتر در می یافتید اصلا حوزه یعنی چه و چه باید باشد که نیست، الآن واقعا نیست.

۳. نمی دونم واقعا پزشکیان چه دفاع کردنی داره که برای چندمین بار دارید سنگش رو به سینه می زنید؟؟؟!!!!
پاسخ:
سلام علیکم

1.
من همیشه به خودم میگم اگه ننویسم کو فرصت بعدا نوشتن؟!

2.
اجازه دارم قبول نکنم؟!

3.
باید به متن بحران جزئی نگری رو هم اضافه می کردم. من صورت سوال رو بد متوجه شدم یا چیز دیگه ایه؟! شما سوالتون اینه که چرا دارم سنگ رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران رو به سینه میزنم؟!
۱۸ تیر ۰۴ ، ۱۷:۰۲ ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ
سلام
فرمایشاتتون کاملا حق
ولی هرکاری میکنم اصلا نمیتونم از رئیس جمهور حمایت کنم!
همه ما خوب میدونیم وخودش هم چندبار گفته که من بلد نیستم!
پاسخ:
سلام علیکم

از بالا به مسئله نگاه کنید
اولا خیلی از ماها (استثنائا شما جزو این مسئله نیستید به گمانم) عادت کردیم به انتقاد. دلم برای رئیسی سوخت، ثمره انتقادهای زیاد دوست و دشمن بود! و ما بازیگر این نقش بودیم. چه خبره این همه نقد بی حاصل؟! حق و باطلی هم که توی اکثر موارد معلوم نمیشه! ظنیات و حدسیات رو میاریم وسط و اسمش رو میذاریم نقد!!!باید با این روحیه مبارزه کرد...
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن...! واقعا باید بریم به این سمت.
ثانیا پدر شما که خدا حفظش کنه هر چقدر هم خدای نکرده به شما بدی کرده باشه پدرتونه. از همسر نداشته مثال بزنم بهتره که دعواتون بشه نمیرید وسط کوچه داد بزنید شوهرم عادت داره زیرپوش صورتی بپوشه!!! داد می زنید؟! نمی زنید که.
ثالثا منم جیگرم آتیش میگیره! ولی باید کلان ماجرا رو ببینیم و تصمیم بگیریم. کلان ماجرا هم جمله امامه که فریاد ها بر سر آمریکا باید زده بشه! و خط آمریکایی...
رابعا می دونم چقدر احمق جلوه می کنم وقتی میام از یه جایگاه و شخصیت دفاع می کنم که توی چشم ماها نقدهایی بهش وارده... ولی مسیر درست همینه! حمایت علنی و تببین خط حق و باطل. چه پزشکیان و چه روحانی و چه رئیسی. چه منتظری و چه بنی صدر :) خط وحدت به هیچ وجه نباید شکسته بشه... خلیفه کشی نباید باب بشه حتی اگه خلیفه سوم راس کار باشه و من نپسندمش... خلیفه کشی ممنوعه! 
و من طرف فریاد بر سر آمریکام! دشمنم اونه. حواسم به داخل هست ولی فحشم مال اونه. خط آمریکا رو هم داد میزنم و فحش میدم...
4.
قابل توجه بود. خاطرم هست زمانی که چند سالی وقفه تحصیلی داشتم هرکس از راه می‌رسید می‌پرسید چکار می‌کنی؟ یا چکار می‌کنی «مگه»؟ اما حالا که درحال تحصیلم کسی چنین چیزی نمی‌پرسه درحالی که شاید در اون چندسالی که تحصیل آکادمیک نداشتم به همین اندازه و شاید بیشتر مطالعه می‌کردم.
.
فکر نمی‌کردم توقع ابرقهرمان بودن دامن طلبه‌ها رو هم گرفته باشه!
پاسخ:
سلام علیکم

چقدر خوشحال شدم پیامتون رو دیدم
از وقتی چند سال قبل متاسفانه رفتید از بیان، گاهی سر می زدم و ناامید بر می گشتم...
چند وقت قبل هم سر زدم و نبودید و الان خوشحالم که هستید
نمی دونم چی شد که برگشتید ولی قدمتون پر از خیر باشه الهی...

و مسئله ابرقهرمان بودن خیلی ها رو دچار بحران کرده...
راست میگید که حرمت امام‌زاده به متولی‌اشه
نمیخوام بگم برای حوزه هیچ حرمتی قائل نیستم اما تقریبا نزدیک به صفره برام
چون طلبه.هایی که دیدم و تعریف‌هایی که خود طلبه ها از حوزه کردن این ذهنیت رو برام ساختن

نمی‌فهمم مشکلتون با ملموس بودن چیه!
طلبه باید به نقطه وصلی به جامعه داشته باشه
تو دنیای موازی میرن علامه‌ی دهر میشن و مدرک جمع میکنن که چی؟
سوپرمن کسی نخواست. حضور در بطن جامعه رو خواستیم که خییییییقیلیییییی پایینه.
حالا ایم حضور دویست میلیون شکل میتونه داشته باشه
یکی پیج میزنه (با کمتر از صد فالور حتی! کمیت نخواستیم فقط همینکه نیت کنه کافیه)
یکی تولید محتوا میکنه
یکی کتاب مینویسه
یکی تولید علم میکنه
یکی تشکیلات (در حد مسجد محله) راه می‌اندازه
یا نه تو یه تشکیلاتی عضو میشه و کمک می‌رسونه
یکی فعالیت فرهنگی میکنه
یکی تبلیغی
با یه قشر خاص و یه گروه کوچیک ارتباط می‌گیره
یکی اصلا دست دوستاش رو می‌گیره میارتشون نماز جمعه
یکی وقت می‌ذاره رو محرومیت زدایی
یکی تدریس میکنه
و و و...
هزاران مدل حضور و بروز در جامعه وجود داره
فقط مهم اینه تو بین مردم وجود داشته باشه! ولو جامعه‌ای ده نفری اصلا‌. ولی همینم اکثرا نیست

با کسی که زیر ۵ ساله وارد حوزه شده و در حال آموزش و قوی شدنه کاری ندارم
خطابم با طلبه‌های بالای ۶ ساله
بچه ۷ ساله هم ۶ سال درس میخونه بعدش میشه نوجوان و وظیفه اجتماعی به گردنش میفته!!!
پاسخ:
سلام علیکم

دستتون درد نکنه 

ملموس بودن در جامعه ما گره خورده با جزئی نگری و منقطع بینی. طول و عرض موشک ها برای ما برنده و بازنده ی ماجرا رو تعیین می کنه! تعداد سین زده شده ها! تعداد آدمای توی خیابون. تعداد دفعات چاپ مجدد کتاب. بعد به کسی مثل صدرا برمی خوریم که دویست سال کتابهاش خاک خورد! هیچکس سمتش نرفت و بعد از دویست سال کتابهاش مورد اقبال قرار گرفت و بنای خیلی از مسائل رو همون کتاب ها گذاشتن. چه تحلیلی دارید برای این ماجرا؟! ملموس نیست دیگه! دو قرن مگه کمه؟! مقدمه ی اسفار ملاصدرا دلشکستگی ش از جامعه رو به تصویر کشیده. صدرا دویست سال بعد هم زنده می موند نتیجه کارهاش رو نمیدید! ما یاد گرفتیم کوچولو کوچولو ببینیم و منقطع! مسخره است اصلا این نوع نگاه. یه دوربین بیارید دویست سال بعد کارهای ما رو هم نشون بده، اون وقت من با شما در زمینه ملموس نگاه کردن هم قدم میشم. تا وقتی که کوچولو بین هستیم، من سعیم اینه که پیرو دستورات باشم تا نتایج! ما مامور به وظیفه ایم نه نتیجه توی این مختصات معنا پیدا می کنه... 

ما یک میلیون طلبه داشته باشیم که با پنج نفر در ارتباط باشن، به عبارتی میشه پنج میلیون نفر! دوباره شما اعتراضتون باقی خواهد ماند! من هنوز هم توپ رو میندازم توی زمین تکثر و تنوع کارها. حضور در جامعه ده نفری شما رو هیچ وقت قانع نمیکنه. هیچ وقت! شما دور و اطراف خودتون رو می بینید و من هم دارم آدم هایی رو می بینم که سخت به خونه و زندگیشون میرسن و زن و بچه شون شاکیه از تعداد کارها و تهش مگه این ها با چند نفر در ارتباطن؟! تا تعداد طلبه ها بالا نره اوضاع همینه. کم کاری هست؟! بله. کیفیت خوب نیست؟! گاهی بله و گاهی نه. اما جمعیت کمه. طبیعی هم هست که وقتی جمعیت کم باشه دوباره همون تصویر ابرقهرمان برای طلبه ها باقی خواهد ماند. 

وظیفه اجتماعی رو خیلی ها دارن انجام میدن. واقعا. اگه ساعت حرکت نمیکنه ضعف در خیلی از چرخ دنده ها ممکنه باشه... 
من به شوخی و جدی گفتم که همه وظیفه اجتماعی داریم. ولی چقدر می رسیم که این کار ها رو پیگیری کنیم؟! همه چی که گردن طلبه ها نیست! با ورد و جادو که کار جلو نمیره! آدم میخواد. آدم بلند مدت و پای کار. خیلی ها بعد از یه مدت میذارن میرن... چند نفر سراغ دارید که بعد از ازدواج پای تشکیلات مونده باشن؟! چند نفر بعد از سی سال؟! وقتی بذارن برن و به فکر نباشن، انتظار شعبده بازی یه مقدار زیادیه دیگه... نیست؟!

من منکر کم کاری ها نیستم
منکر ناامیدی ام
منکر بدبینی ام
منکر انداختن همه تقصیرها گردن یه قشرم
همه باید پای کار باشن تا نتیجه حاصل بشه! اونم شاید دویست سال بعد... 
۱۸ تیر ۰۴ ، ۱۸:۰۷ ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ
کاملاً موافقم که خیلی وقت‌ها انتقادها به سمت تخریب یا بیان ظن و گمان پیش می‌ره تا رسیدن به حقیقت. نقد واقعی باید مستند، منصفانه و با هدف بهبود باشه. اینکه چطور می‌تونیم فرهنگ نقد سازنده رو تقویت کنیم، یک چالش مهم برای جامعه ست.
خلیفه کشی ممنوعه ولی دفاع ازش هم جالب نیست.

وقتی یکی داخل خونه باعث بشه خدایی نکرده آبروتون بره یا خجالت زده بشین(مثلا حرف زدن بلد نباشه و همش خراب کاری کنه) و کارهایی که میکنه دائم شمارو تامرز سکته ببره .... عکس العملتون چیه؟
پاسخ:
اولا چرا جالب نیست؟!!! ثانیا ما در مورد رئیس جمهور ایران اسلامی صحبت می کنیم! 

اینجا یکی از جاهای سخته بنظرم. اگه کسی لخت وسط کوچه بپره و داد بزنه که آی به من ظلم شده، قطعا ظالم آبروش میره ولی با دقت که نگاه کنیم تهش مظلوم هم اشتباه کرده. نکرده؟! هرکاری که درست نیست... 
دو سه باری هست گره ی ذهنی برام پیش میاد و بعدش اتفاقی میام اینجا رو می‌خونم و دقیقا مطلب نوشته شده درباره ی همون مسئله ست :)
پاسخ:
ان شاءالله که گرهی باز کنه...
ببخشید که آشفته است...
سلام و خیلی ممنونم از لطف شما.
تعجب کردم که می‌شناختید.
بنده قبلا می‌خوندم وبلاگتون رو؟ چرا به خاطر ندارم؟!
پاسخ:
سلام
نه نمی خوندید...
من می خوندمتون فقط و ارتباط دو طرفه نبوده
یکی دو سه تا خاطره از شما هم هست که معمولا زیاد این طرف و اون طرف گفتم
یکیش خواستگاری تون بود! که گفتید تازه فهمیدم چرا اجازه پدر برای دختر لازمه... این رو من خیلی جاها نقل کردم
به ما نوشتن نیومده!
بعد این همه سال گفتم شماره تماسم در بیان رو عوض کنم که بتونم از امکان پیامکیش استفاده کنم، حالا فهمیدم سیستم پیامکیش چند ساله قطعه و کد رو نمی‌فرسته و دیگه هم اجازه ورود به وبلاگ رو نمیده! یعنی عملا وبلاگم از دست رفت! شماره تماس‌ها پاسخگو نیستن، امیدی هم به پیام به پشتیبانی نیست. افسوس..
برگشت ما هم اینطوری تموم شد.
پاسخ:
سلام و الحمدلله که قدم ما خیر بود و وبتون بست :/

اینطوری تموم نشه لطفا
یه وب دیگه یا یه جور دیگه :/ من امیدوار شدم به اومدنتون تازه... 

۱۸ تیر ۰۴ ، ۲۰:۲۸ هیپنو تیک
سلام و وقت به خیر ...


اول تشکر می کنم بابت نام گذاری یک پدیده و معرفی اون با عنوان "ملموس طلب"

۲ تا مسئله ...

اول اینکه من خیلی غصه دارم که در نشریات دانشجوییمون با این حجم پررنگ کردن نقش دانشگاه، نقش حوزه رو پررنگ نمی کنیم

علتش هم اینه که می گیم ممکنه بچه ها گارد بگیرن، اما به این معنا نیست که نقش حوزه رو نادیده بگیریم، نه... اصلا. لااقل شخص من خیلی نگاهم به حوزه است و بذار حتی این اعتراف باشه که بگم دانشگاه بدون حوزه ناقص و ناتوانی و حوزه بدون دانشگاه و هر دو این ها بدون فنی حرفه ای ها و ملی مهارت ها... ما بعد از تثبیت جایگاه دانشجو اولین گاممون برای همگرایی حوزه و دانشگاه در این نسخه اخیر نشریه ان شاالله منتشر میشه...

مسئله بعدی درباره آقای پزشکیان... من به آقای پزشکیان رأی دادم ولی بسیار زیاد از عملکرد ایشون دفاع می کنم . اینکه یه عده میان و بدنه اصلاح طلب ها رو نفوذی، ... و .... می نامند رو اصلا نمی پذیرم و حتی نقد می کنم بهشون، چون خودم درد می کشم از یه سری بی اخلاقی ها در هر دو طرف احزاب.

اما آقای پزشکیان هم یک سری مواضعی می گیرن که آدم می مونه گاهی... خدایا حالا از این چطوری دفاع کنم؟...

من تقریبا مطمئنم که ایشون دلشون با محور مقاومته ولی گاهی رفتار های متضاد نشون می دن مثل همین اتفاقات و مصاحبه های این چند روز که هم موضع گیری قوی و خوب از ایشون می بینیم و هم موضع گیری متوسط و نا مشخص
پاسخ:
سلام علیکم
وقت شما هم به خیر

اول اینکه خدا خیرتون بده... 

رای دادید؟!!! اشتباه تایپی بود فکر کنم! نه؟!
موافقم...

مسئله ام واقعا نگاه ناامیدانه و بدبینانه ایه که هست. این نگاه صفر و صدی باید پس زده بشه. بعد هم جلوی دشمن صدای واحد شنیده بشه. حق و باطل داخلی هم باید قطعا تبیین بشه. همه اینها کنار هم... 

قبول دارم...
اختیار دارید..

نوشتن بدون مخاطب سخته. مخاطب‌ها و دوستان وبلاگ بنده طی ده سال بلکه بیشتر به دست اومده بودند. و الان تقریبا به همه‌شون هیچ دسترسی ندارم. خیلیا رو حتی آدرس وبلاگشون رو هم بلد نیستم. (الان که گفتم تازه غصه‌م گرفت.) شما هم تو بازدید اخیر بودید که تونستم پیداتون کنم.
نمی‌دونم چه کنم واقعا.

پاسخ:
اگه اختیار دارم که میگم لطفا بنویسید :| والا! :/ 

نوشتن بدون مخاطب نیست اینجا... من بیان رو یه خانواده می دونم. خیلی اوقات نوشتم و هیچ کس هیچ واکنشی نشون نداده ولی بعدا فهمیدم که خیلی هم بدون اثر نبوده. و من اینجا رو به خیلی جاهای دیگه ترجیح میدم... مخاطب هم کم کم پیدا میشه... نمی گم یه دفعه صد هزار نفر میان! ولی یکی یکی ممکنه اضافه بشه! گاهی! شاید... اما من مخاطب اینجا رو به خیلی جاها ترجیح میدم... اینجایی ها ریشه دارند. واقعی هستند برای من. انگیزه ای برای دروغ هم ندارند راستش! جایی که مخاطب نباشه انگیزه دروغ هم کم میشه... وقتی این همه خصوصیت خوب هست الحمدلله، تا وقتی که پرتمون نکنن بیرون هستیم ان شاءالله

نمیدونم راستش :( ولی یه جور بنویسید دیگه... چه معنی داره ننویسید؟!
قبول دارم صحبتتون رو.
آدم‌های اینجا متفاوت و به قول شما واقعی‌ترن.
بیان که دیگه امکانش نیست چون حتی واسه ایجاد وبلاگ جدید هم نیاز به کد تایید شماره تماس هست که ارسال نمی‌کنه. (دوست داشتم الان یکی از مسئولین محترم بیان جلوم بود و عصبانیتم رو سرش خالی می‌کردم!)
بعد این شکست احتمالا فقط بتونم به نوشتن تو کانال فکر کنم. هرچند که اون فضا و حس رو نداره.
پاسخ:
کانال توی ایتا رو استثنائا می تونم به عنوان یه لنگه کفش توی بیابون قبول کنم! ولی ان شاءالله اینجا درست میشه و دوباره می نویسید... منتظر می مونیم! مثل چندین سال گذشته...
آقا من به شما تبریک میگم چون هم ابرقهرمان شدین و هم ملموس
اینکه متن عمیق و چالشی و فکر برانگیز به این بلندی بنویسین و این همه مخاطبهای فعال و بحث بکن داشته باشین یعنی هم ابرقهرمانین و هم عنوان ملموستون هست بلاگر موفق طلبه!

امیدواری شما همیشه و همیشه روزنه نوری بوده برام
ولی یه چیزی اذیتم می کرد که توی این پست نبود خوشبختانه

حالا نمیگم چی
پاسخ:
سلام علیکم
یادتون باشه منم الکی ازتون تعریف کنم یه بار! جبران تعریف الکی تون :)
ممنون از محبتتون البته

چه چیزی که نمی خواید بگید آیا؟!
برای کاربر هو مورو
همین مشکل شما رو آقای قنادیان داشتن و مدتی بلاگشون در دسترس نبود ولی بعدش درست شد ازشون سوال کنین چطوری
a-ghannadin.blog.ir
پاسخ:
خانم هومورو! این هم یه روزنه امید! 
ممنونم از مخاطبتون.
ولی آدرسی که گفتید رو می‌زنم وبلاگی به این نام نیست که!
اشتباه تایپی داره؟
پاسخ:
گذرگاه فکر و ذکر
لینکش توی پیوندهای اینجا هست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.