1.
داشتم فکر می کردم که اگر مسجدی در اختیار داشتم می توانستم برای هر وعده کتابی انتخاب کنم و بین دو نماز، چند خطی از کتاب را بخوانم. ایده اش البته مال من نیست. یکی از اساتید بین دو نماز گاهی سعدی میخواند و گاهی فرازهایی از امام (ره) و گاهی نهج البلاغه و گاهی... که خلاصه هر دفعه کتابی در دست داشت. منتهی او کتاب را که شروع میکرد، باهدف شروع میکرد. یعنی میدانست چرا فلان کتاب را باید در دست بگیرد و چه بخش هایی از آن را بخواند. من نه! دوست دارم همه چی در دست بگیرم و بخوانم. بیکاریم دیگر. حالا به جای دیدن فلان کلیپ، کتاب دستشان بگیرند به جایی برنمی خورد. می خورد؟!
2.
هکسره را بلد بودم و مشکلی با آن نداشتم. علاوه بر آن تازگی ها فهمیدهام چهطور میشود نیمفاصله را در تایپ رعایت کرد. حال و حوصله یادگیری قواعدش را ندارم. ضمن اینکه فشردن همزمانِ سه کلید برایم سخت است. هشت پا که نیستم! در تایپ ده انگشتی هم همزمان دو انگشت درگیر میشوند، نه ده انگشت! خلاصه که نیمفاصله نگاریهایم تازه در ابتدای کار است و خرده نگیرید و ان شاءالله میروم بعدتر یاد میگیرم قواعد کاملش را.
3.
و فلاسفه علم را مقدم بر اراده و اراده را مقدم بر عمل میدانند. یعنی شما تا ندانی، حال نداری و تا حال نداشتی باشی، اراده نداری و تا اراده نداشته باشی، به سمت کار نمیروی. زین سبب، دانایی مقدمه عمل است و نادانی مقدمه عمل! چون که انسان بالاخره باید در زندگی تصمیم بگیرد و کاری را انجام دهد. حتی خودِ کاری را انجام ندادن هم به نوعی انجام یک کار است. حالا این کار، یا ناشی از ادراکات صحیح ماست یا ناشی از ادراکات ناصحیح ما. یا دانایی ما را به عمل می کشاند یا نادانی! در هر صورت چاره ای جز دانستن نیست.
4.
و کتاب، راه دانستن است.
5.
کتاب، حتی تنهایی های مان را هم پر می کند. دوست ندارم از این تعبیر استفاده کنم ولی واقعیتی است به گمانم. کتاب برای مان حرف می زند و حرف می زند و حرف می زند. تو خیال کن تنها نیستی و تنها نیستی و تنها نیستی. که آدمی، در این عصر، از تنهایی فراری است. شاید در همه اعصار فراری بوده باشد! نمی دانم. اما الان گستره فرارش خیلی زیاد است. لحظه ای بدون گوشی نمی تواند باشد که تنهایی، امانش را می برد. و کتاب، حداقل دوست مفیدی است برای تنهایی.
6.
آدمی چهقدر حقیر ست. از هر سو که نگاه می کنی حقارتش توی صورتت کوبیده می شود. از نیم ساعت بعدِ غذا خوردن بگیر که نیاز به دفع فضولات پیدا می کند تا آخر شب، که بی جان یک گوشه باید بیفتد و استراحت کند. و همین تنهایی. به هر دری می کوبد که آن را پر کند. به هر دری.
7.
دوست دارم به جایی برسم که تنهایی ام فقط با قرآن پر بشود.
8.
تنهایی را هم دوست دارم راستش.
9.
طفولیتم را یادم هست که بدو بدو کتاب می خواندم و از خواندن کتاب سیر نمی شدم.
10.
باید به سمت نسل شماره نُه حرکت کنیم.
فکری می کنیم یا تداعی ای بر ما مشخص می شود و بعد در طی آن احساسی به ما دست می دهد، آن احساس باعث می شود دست به رفتاری بزنیم و ادامه ی ماجرا...
حالا کجا فکر می کنیم معمولا؟ کجا؟
در خلوت....
چطور رفتار ما رو کنترل می کنن؟ با پر کردن خلوتمون
وقتی تنها می شیم یا فضای خلوت و خالی داریم معمولا چه کار می کنیم؟
(بقیه رو نمی دونم ولی خودم احتمالا از تلفن همراه استفاده می کنم)
+ می خوام بگم چیزی که خلوت ما رو پر می کنه ، چیزیه که حقیقتا عاقبت و سرانجام ما رو معلوم می کنه ...
++ هیچ برنامه ریز فرهنگی داخلی ای به این نکته توجه نکرده بود... تبلت برای پر کردن وقت آدم ها در wc ؟ نه این زیادی دون شأنه! ... اما برای دشمن اصلا دون شأن نبود
+++ نمی دونم چرا این رو گفتم ولی حقیقتا ساعتی تفکر بهتر از ۷۰ سال عبادت.. این روابط رو روحانی دانشگاهمون با فکر کردن روی این قاعده روانشناسی ساده بهش رسیده بود... مطالعه خوبه و اگه با تفکر و تدبر و الگو پیدا کردن همراه بشه خیلی بهتر هم میشه.. این کتاب هایی که شما می خونید روزی ۱ ساعت اگه روی همش فکر کنید و رابطی از این دست در بیارید ازشون نسلی رستگار میشه...