گوی

1.
نمی‌دانم این حرفم چه‌قدر عمومیت دارد راستش. گاهی ما از منظر خود به مسئله نگاه می‌کنیم که وای! شب تا صبح کار کردیم. بعد بچه‌مان توی اتاق کناری دارد برای دوستش تایپ می‌کند: «آره بابا! مامان هم از صبح تا شب دور خودش می چرخه و آخرسر هم نون و پنیر میذاره جلوی من! کلی هم فضاسازی می‌کنه که نون و پنیر سالمه. خب گوشت هم سالمه دیگه! آره نوید! بدبختی یکی دو تا نیست که! شما شام چی دارید؟!» یعنی خروجی کار ما از چشم مخاطب کار، تقریبا هویج است برای فیل. کالعدم. نیست. نابود. پوچِ پوچ. حالا این حرفی که می‌خواهم بگویم نمی‌دانم چه‌قدر عمومیت دارد و هویج برای فیل است یا نه؟!

 

2.
کسانی که دغدغه فعالیت های اسلامی دارند، اعم از طلاب و دانشجویان و ...، در هر زمانی روی مسئله ای تمرکز می‌کنند. یعنی کنشگری ایشان در زمینی اتفاق می‌افتد و به نحوی خاص. حسم این است که این چند سال، حجم کنشگری ها در زمین نوجوان و جوان، هم بیشتر شده و هم عمیق‌تر. منظور از بیشتر نه اینکه تعداد نفراتی که در این عرصه کار می‌کنند بیشتر شده باشد که نظری راجع به آن ندارم. منظورم از بیشتر تعاضد و همیاری و همکاریِ گروهی و کاروانی‌ست که منجر به ایجاد اثری بیش از حرکت فردی شده است. همانطور که ما در نماز جماعت، با افزوده شدن نفرات، شاهد تصاعد در حسنات هستیم، می توانیم بگوییم که ایجاد یک جمع قوی هم تصاعد در بازدهی را ایجاد می کند. إن یکن منکم عشرون صابرون! اگر بیست تا درست و حسابی کنار هم جمع بشوند، بر چند نفر غلبه می کنند؟! آفرین! یغلبوا مئتین. بر دویست نفر. این جمع هر چه‌قدر عمق کمتری پیدا کند، تعداد نفراتی که می تواند بر آنان غلبه کند هم کاهش پیدا میکند. از خودم نمی گویم. قرآن می گوید: «ٱلۡـَٰٔنَ خَفَّفَ ٱللَّهُ عَنکُمۡ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمۡ ضَعۡفࣰاۚ فَإِن یَکُن مِّنکُم مِّاْئَةࣱ صَابِرَةࣱ یَغۡلِبُواْ مِاْئَتَیۡنِۚ وَإِن یَکُن مِّنکُمۡ أَلۡفࣱ یَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفَیۡنِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّـٰبِرِینَ». یعنی این قوت درونی شما که کم شد، نسبت یک به بیست تغییر کرد به یک به دو. در هر صورت، تصاعد در انسجام واضح است به‌نظرم. دو نفر منسجم گاهی کار بیست نفر را انجام می‌دهند. حالا حساب کنید این دو نفر منسجم، دو نفر «بهشتی یک ملت بود» باشند. چه می‌شود؟! منظورم از بیشتر این بود که یعنی تعاضد و همیاری‌ای که در قالب کار تشکیلاتی دارد اتفاق میفتد، خیلی ثمرات بیشتری دارد.  

 

3.
منظور از عمیق‌تر هم عبور و گذر از لایه رویین رفتاری‌ست. هم سنی از من گذشته، هم سنی از خیلی از شما بزرگواران. آدم‌های مختلفی را دیدیم و تجربه کردیم. رفتارهای گوناگونی را دیدیم. این تجربه چیز کمی نیست و نمی‌توان آن را ندیده گرفت. شاید شما اینطور نبوده باشید ولی من اینطور بودم که لایه ی رویینِ رفتاری بقیه کلافه ام می کرد. فرض کنید کسی امروز نمازش قضا می‌شد، من کار را تمام شده می دانستم. نه اینکه امروز برعکس شده باشم و کاری به لایه ی رویین رفتاری نداشته باشم که چنین حرفی حماقت است! نه. منظورم این است که علاوه بر حفظ ظاهر، باید به اعماق رفتار هم مراجعه کرد و در بلند مدت رفتار یک شخص را مد نظر قرار داد. خیلی‌ها بودند که عکس‌شان در هیئت و جلسه قرآن و کارهای جهادی منتشر شد به اسم مزدوران نظام! الان همیشان جزو معارضین‌ند. و برعکس! این چرخش ها در زندگی خیلی اتفاق میفتد. گاهی چندین و چند بار. ناراحت بشویم و یا خوشحال؟! ناراحتی و خوشحالی دارد ولی عمیق‌تر باید نگاه کرد؛ به ریشه هایی که طرف را به این سمت و آن سمت می‌چرخانند. اینکه چهارتا روسری الان برداشته شده را من نمی‌توانم به معنای چرخش عمیق در نظر بگیرم. همان طور که از گناهش نمی توانم بگذرم! بی‌حجابی گناه است ولی این گناه عمق هم پیدا کرده؟! باید روی این مسئله فکر کرد. و کار! کار روی عمیق شدن خیلی رفتارها. این که شخصی دو روز روسری بردارد انگاری دوبار صدای مداحی به گوشش خورده باشد. حیا را فعلا از بین نبرده ولی قبح را ریخته. حیا گاهی عمیق‌تر از این حرفهاست که راحت از بین برود. در بعضی اشخاص! :) حالا وقتی می‌گویم کارهای مذهبی عمیق‌تر شده، یعنی طرف چند صباحی از هیئت و امام حسین علیه السلام و همه چی فاصله می‌گیرد، به هر عنوانی. می‌رود چرخ‌هایش را می‌زند و بعد برمی‌گردد. بله! آن آدم پر شور و حرارت نیست ولی برگشته. ولی بعد از ازدواج و پیدا کردن کار، آرام شده. بعد از خانه خریدن آرام شده. این را هم دارم می‌بینم. یعنی همانی که وسط ز.ز.آ فحش‌کش کرد ما را و کیک ایستگاه صلواتی را نمی‌گرفت که ما مزدوران نظام بودیم، الان خودش آمده. به هر دلیلی!  البته که این‌ها هم در بازه زمانی سه ساله‌است انگار! ولی من منظورم از عمق، چیزی فراتر از این حرف‌هاست. هیئت رفتن هم الزاما مد نظرم نیست. رفتارهای دینی منظورم است. اینکه در اداره‌ای استخدام شده و پیشنهاد رشوه می‌دهند و نمی‌پذیرد. اینکه معلم شده و زنگ می‌زند از ایده‌هایش برای نهادینه شدن رفتارهای دینی در نوگلان بهشتی(!) صحبت می‌کند. منظورم از عمیق‌تر ‌دقیقا یعنی اینکه کنشگری ها به سمتی رفته است که اشخاص را نمک‌گیر دین کرده... 

 

4.
به چند نفری تا به حال این مطلب را گفته‌‌ام که حداقل طبق مشاهدات میدانی من، تعداد مجموعه‌هایی که در زمینه نوجوان و جوان کار تربیتی می‌کنند، الحمدلله بیشتر از قبل شده. شاید زدن این حرف‌ها به صورت علنی زیاد درست نباشد اما همانطور که قبل‌تر گفته می‌شد و اصلا مشهور بود که مدارس فلان و بهمان در تهران وابسته به این نوع فکر و آن گرایش‌ند، در شهرستان‌ها هم حداقل آن چیزی که من دارم می بینم، مجموعه های فرهنگی بدون هیچ معارضی در حال قبض مدارس خاص‌ند و البته کم کم به سمت مدارس غیرخاص هم کشیده می‌شوند. گاهی ورود ساختاری دارند و گاهی ورود غیرساختاری. روی کلمه بدون معارض هم تأکید دارم. این شناختی‌ست که من پیدا کرده‌ام. ممکن است به هر دلیلی از جمله فقرِ داده، حرف من غلط باشد اما به عنوان واقعیت بخشی از جامعه به‌نظرم قابل پذیرش است.

 

5.
چرا به سمت مدارس خاص؟! چون اولا بنای کار عمیق دارند و روی قشر نوجوان و نونهال و بعد جوان سرمایه گذاری می کنند و ثانیا، ایده نخبه پروری کم کم دارد فراگیر می‌شود. می‌دانم سر کلمه نخبه، مدرسه خاص، کار عمیق، ورود ساختاری و غیر ساختاری، هزار ان قلت و قلت دارید! نصف بزرگوارانی که اینجا را می‌خوانند احتمالا معلمند یا بالاخره در یک مرکز آموزشی کار می کنند و با این جماعت سر و کله می زنند. خیلی از حرف‌های شما را می‌دانم. سر نخبه من هم حرف دارم! سر کار عمیق. سر ورود به مدارس و خاطراتی که احیانا دوست دارید تعریف کنید. خیلی‌هایش را هم در وب‌های‌تان خوانده‌ام. دوست داشته باشید می‌شود اندازه وسع من هم راجع به این‌ها صحبت کرد. من فقط در حال گزارشم و برخی کارها را رد و تایید نمی‌کنم.

 

6.
تا اینجا گزارش! اما از اینجا به بعد خاطره و توصیه :) مادر یکی از اطفال، همکار ما بود انگار. آن‌طور که رفقا گزارش دادند، طلبه بود. فرزندش؟! پایه دهم اگر اشتباه نکنم. یعنی 15،16 ساله. جمع این اطفال را که به من تحویل دادند، من همانی را تحویل دادم به بعد از خودم که تحویل گرفته بودم! یعنی نه کسی زیاد شد و نه کم. قبل از من بیشتر بودند انگار اما طبق خاصیت کارهای من که الحمدلله هیچ جذابیتی ندارم :)) کسی جذب جدید نشد. این طفلی که مادرش طلبه بود، از زمره اطفالی بود که دوست داشت بیاید و قبلا هم می آمد البته. بنا به دلایلی فاصله گرفته بود. یکی دو بار آمد که من فضای خاصی را برایش درست کردم و آن فضا را نپسندید. از طرق دیگری هم پیگیری کردیم که به بهانه های دیگری پاگیر شود، بالاخره نشد. این وسط یا مادرش زنگ زد یا من، یادم نیست دقیقا. گفت از گوشی‌اش فیلم‌های نامناسب پیدا شده و بدون اینکه خودش متوجه بشود گوشی‌اش را خراب کرده‌اند تا دسترسی‌اش موقتا قطع شود. تصمیم خودش و همسرش این بوده. به هر دلیلی. بعد به من می گفت شما باید جذابیت داشته باشید که بچه ی من به شما گرایش پیدا کند و در این مسیر قدم بگذارد و فلان. خب قاعده ما هم همیشه همین بوده که گفته ایم و هزار بار هم می گوییم که خانواده اصل است و ما کمک کار خانواده ایم. به خاطر همین اصل بودن هم مدام سعی می کنیم ارتباط ما با خانواده قطع نشود و خانواده با مجموعه انس بگیرد. گاهی فرزندی وارد مجموعه شده و الان پدرش بیشتر از در مجموعه فعالیت دارد :)) من به مادرخانم مستقیم تاکید کردم که خانواده اصل است. غیر مستقیم هم گفتم که مسئولیت خودش را نباید گردن ما بیندازد! یعنی اینکه ما توقع داشته باشیم بقیه برای ما کاری بکنند، خب توقع بی جایی است. شما مهدکودک هم که بروی، قاعده و قانون دارد و هر خواسته ای را نمی توانی داشته باشی. کار ما ها هم قاعده و قانون دارد. من همینم! با همه ضعف هایم. سعی می کنم جذابیت را با استفاده از عوامل بیرونی جبران کنه ولی به هر دلیلی نتوانسته ام بعضی ها را با محوریت خودم نگه دارم. یعنی در واقع هیچ کس را نتوانسته ام :))))) هرکسی آمده و رفته، جذب مجموعه ی فعالیت های مجموعه شده و به شخص من وابسته نبوده که خیلی هایی که الان توی مجموعه رفت و آمد دارند، اصلا سالی یک بار هم با من تماس ندارند :)))) شما ببین چه‌قدر من جذاب بودم! به مادر مستقیم گفتم ما در کنار کار خانواده فعالیت می کنیم و خانواده اصل است، و غیر مستقیم گفتم توقع بیجا نداشته باش! حالا بچه ات فیلم دیده دلیل نمی شود که من ژانگولر بشوم آقازاده جذب بشود! :))) 

 

7.
حجم توقع خانواده‌ها فوق‌العاده بالاست گاهی. خدا را شکر کمتر به تور من این‌ سنخ خانواده‌ها خورده‌‌اند اما بین رفقای معلم و در مدرسه زیاد می‌بینم. یعنی اینکه فرزندش نتوانسته فلان مهارت را پیدا کند، حتما می‌بایستی توی مدرسه به او آموزش بدهند! یک قسم از توقع به معلم و اجتماع منتقل می‌شود، قسم دیگری به خودِ این بدبختِ طفل معصوم. جرواجر کردند فرزند را سر کنکور که معظم له حتما آن رشته مطلوب پدر و مادر را قبول شود و اصلا دونِ شأن است پدر و مادر دکتر و مهندس و وکیل و مدیر باشند و آقازاده، برود مثلا آچار دست بگیرد. کور کردند هرچی استعداد بود. بدون اغراق عرض می‌کنم که یکی از بچه‌های ما، سر همین خواسته مادرش، موهای سرش در طی یک‌سال کنکور کامل ریخت. الان چهارتا شوید باقی‌‌مانده که آن هم با هر بار باد و طوفان نصفش می‌ریزد. بعد از دو سال بالاخره رشته مورد علاقه خانواده را قبول شد ولی معظم له الان موی یک آقای پنجاه و سه ساله را دارد. 

 

8.
هدایت و ضلالت دست خداست. به این اگر باور نداشته باشیم الکی خودمان را گول می‌زنیم. همه عالم زحمت می‌کشند و تلاش می‌کنند که مسیر را باز کنند اما این خداست که میانداری می‌کند. وظیفه‌ی ما تلاش است قطعا ولی اگر نشد، نشد! به من چه؟! به تو چه؟! دل‌مان می‌سوزد؟! بله ولی به ما ربطی ندارد. گاهی دایه‌ی مهربان‌تر از مادر می‌شویم! خود طرف نمی‌خواهد، به هر دلیلی! بعد مقصرش می‌شود پدر و مادر! معلم. جامعه. یا هرچیزی! من نمی‌دانم این ادا و اطوارها کِی توی جامعه ما رسوخ پیدا کرد؟! بابا هرکسی مسئول رفتار خودش است. چاقو را فرو کرده در چشم طرف مقابل، بعد یکی این‌طرف تر فاز برمی‌دارد که من خوب طلبگی نکردم و الا او چاقو در دست نمی‌گرفت :| باشد! خب چرا صبح تا شب از خوب طلبگی نکردنت حرف می‌زنی؟! خوب طلبگی کن! خوب پدر و مادری کن! چرا هی فقط حرف می‌زنی؟! بعد چرا بقیه وظایفت را به خاطر این مسخره بازی ها کنار می گذاری؟! فکر کن حضرت نوح (ع) می‌خواست مثل تو باشد! یا باید می‌پرید توی دریا و یا دپرس می‌شد یک گوشه می نشست و زانو بغل می کرد که خدایا خوب پیغمبری نکردم و فلان! کرد؟! نه مسلمان، نه مسیحی، نه یهودی! حداقل نوحی باش! آقازاده معظم، طفل مکرم، گوساله محترم، غلط اضافی کرده! تو هم معصوم نیستی! می‌دانم! به خود من هزار بار دروغ گفتی! :))))) ولی خر نشو غصه بی‌خود بخور! خر نشو وظایف دیگر را کنار بگذار! 

 

9.
تصویر مطلوب از فرزند؟! دکترِ نمازخوانِ همه چی سر جایش دار! ترجیحا تار بنوازد. عصر به عصر به سگ های بی صاحب غذا بدهد. یتیمی را از طریق خیریه سرپرستی بکند. عاشق دختر بهترین خانواده ی اطراف بشود. و کدام خانواده ایست که آرزوی چنین تصویری را برای فرزندش نداشته باشد؟! با همین دستفرمان، پدر خانواده وقتی نمی تواند مقدمات دکتر شدن فرزندش را فراهم کند، مورد شماتت قرار می گیرد. بچه کمی گاو بشود بعدا یقه پدر را می گیرد که تو نرفتی و نکردی و نخواستی و الا من کوه استعداد بودم و یک خاطره از استعدادش هم می چسباند تنگش! حالا باز اینکه پدر و مادر از فرزند توقع داشته باشند کمی قابل درک است اما اینکه فرزند یقه پدر و مادر را بگیرد، اصلا! مدام توی گوشش خوانده اند که دیدی جفتک می ندازی؟! ریشه در کودکی ت داره! بعد نمی گویند مخاطب این حرف توی احمق نیستی و مخاطب پدر و مادرت هستند که اگر رفتار اشتباهی دارند اصلاح کنند، نه اینکه تو بروی یقه شان را بگیری. 

 

10.
بهترین ما، فرزندان‌مان را آدم‌های خوب بار می‌آوریم. همین پسرهایی که همیشه مرتبند و در دانشگاه جزوه خوبی می نویسند و بعد سربازی سریع جذب یکی از ارگانهای فوق العاده می شوند و همه از نظم و ادبشان تعریف می کنند. ایدئال ما همین است. نسخه دخترانه اش هم قابل تصویر است که به خودتان واگذار می کنم. حالا این نسخه ها و ایدئال ها خوبند؟! صدر در صد. کافی چطور؟! آب خالی هم نیستند، چه برسد به کافی! 

 

11.
جامعه ما به آدم خوب نیاز دارد. خیلی. اما جامعه ای که آدم های خوبش، آن را جلو نبرند، مطمئنا آدم های بدش آن را عقب خواهند برد. خوب های ما سر در لاک فرو برده اند. آسه برو، آسه بیا، که گربه شاخت نزنه. هرکدام ما هم الحمدلله بهانه خوبی داریم. خوب های مان بهانه تهذیب داریم. عرفی ترهای مان دغدغه معیشت. خیلی عرفی ترهای مان هم که کلا دغدغه ای نداریم نسبت به این مسائل و به ما چه اصلا؟! هوم؟! جامعه با آدمِ خوب جلو نمی رود. این آدم باید برای پیش بردن جامعه فعالیت داشته باشد، نه اینکه فقط زندگی اش را جلو ببرد. و بچه های خوب ما فقط زندگی شان را جلو می برند. ما اینها را جلوبرنده بار نمی آوریم. همین که آزارشان به کسی نرسد کافی است. مثل همان خانواده های آن طرفی که می گویند بچه ما همین که آزارش به کسی نرسد کافی است و چادر و حجاب و مشروب و همه چی هم با هم و سلامتیش صلوات و جیغ و هورا. نسخه ایدئال ما با نسخه ایدئال آن ها یکی ست. مالِ ما فقط چادر به سر می کند و کمی ریش دارد. 

 

12.
جامعه به سمتی می رود، نه الان، از قدیم همین بوده، که تو یا فعّالِ جلوبرنده ی خوب می شوی یا چرخ روزگار چنان تو را در ورطه بدها بیندازد که خودت هم نفهمی. اولش همه چیز خوب است اما یک باره به خودت می آیی و می بینی از بچه مذهبی بودن، فقط... فقط هیچی! فقط خاطره ای باقی مانده برایت. ترس بیخود نمی اندازم. قرآن می خوانم: تلک الایام نداولها. می چرخانیم روزگار را. چرا؟! چون فلان و فلان و فلان و البته «وَلِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکَافِرِینَ». خدا دنبال خالص کردن است. 

 

13.
البته که به همین فعالیت کردن هم امیدی نیست. که خدا هدایت می کند. و یضل من یشاء. اما وظیفه هست. باید انجام داد. چرخ روزگار منتظر ما نمی ایستد. طرف مقابل دارد فعالیت می کند. تو بعد رها کرده ای؟!

 

14.
فرزند خوب بار آوردن در این زمانه، کار سهل ممتنعی است. می توانی به رفتار خودت و همسرت تکیه کنی. به پشتوانه مذهبی خانواده های تان. آموزش های زیادی برای فرزندت بگذاری. مهر مادری و اقتدار پدری! شیر مادر و نان پدر. می شود. نشدنی نیست. سخت است ولی نشدنی نیست و هزاران خانواده اینگونه فرزندانشان را بار می آورند. اما کافی نیست. باور کنیم که کافی نیست. شما نیاز دارید که او را در عرصه های مختلف فعال کنید. نیاز دارید که او را از یک عنصر فردی، به یک عنصرِ جمعی تبدیل کنید. انحصار استعداد فرزند در پیشبرد یک زندگیِ خوب، کور کردن استعداد است. مثل نماز فرادی. میشد جماعت بخوانی و خیلی خیلی ثواب ببری ولی خب، به همین ثواب فردی اکتفا کردی. تو باختی! بدم باختی. چوب می خوری آن دنیا؟! نه. ولی حسرت را چرا! که فرزندت را حرام کردی. او را در حد یک زندگی خوب داشتن بار آوردن. نه پیش بَرنده ی جامعه.

 

15.
پیشران ساختن، یک کار جمعی است. جمع خانواده و مدرسه و مسجد. می شود بار هر سه تا را خانواده به دوش بکشد، مثل کسی که می خواهد با وجود هواپیما، سینه خیز تا خودِ استرالیا برود جهت زیارت جناب کانگورو. می شود مسجد بار هر سه تا را. می شود مدرسه بار هر سه تا را. همانطور که می شود سینه خیز! اما اشتباه است دیگر. نه؟! قبول دارید؟!

 

16.
چرا مسجد و مدرسه و خانواده؟! به دلایل مختلف. حصر ندارم البته. مسئله با حکمت عملی بالا نیامده که بخواهم رویش تعصب داشته باشم. ممکن است پشتیبان این حرف حکمت عملی باشد ولی فعلا استدلالی از آن سنخ برایش ندارم. به گمانم فعلا می شود در این ساختار دستکاری کرد.

 

17.
حالا با این اوصاف به فعالیت مجموعه های فرهنگی (به عنوان نماینده مسجد) در مدارس و همکاری با خانواده های ایشان فکر کنید. به بایسته های این حرکت. به لوازم آن. به کارهایی که ما می توانیم انجام بدهیم. به عنوان خانواده، مدرسه و مسجد... 

نظرات  (۳)

من الان چند وقته دارم برنامه ریزی میکنم اوقات فراغتمو چی کار کنم
مونده تا برسم به برنامه ریزی برای اوقات فراغت بچه هام
بعد شما اینجا ایستادی که بچه ها رو جوری بار بیارین که برای اوقات فراغت بقیه هم بتونن برنامه ریزی کنن
به زبان نجوم فاصله یک مولکول آب در لیوان توی دست من از کهکشان اندرومدا، میشه فاصله فکر من و فکر شما


جسارتا متن به راحتی به نصف این قابل خلاصه سازیه...ا چت جی پی تی بپرسین!
پاسخ:
اولین قدم تغییر نگاهه که سعی کردم با این همه طول و تفصیل بگم نگاه درست چیه
طول و تفصیل مال همین بود که فاصله رو انقدر نبینیم، اگر دیدیم هم طی شدنی ببینیمش... همونطوری که خیلی ها طی اش کردن

ببخشید بابت زیاد توضیح دادن... هنوز با این ابزارآلات جدید یاد نگرفتم کار کنم
مورد ۹ چقدر توقع من از خودم بود:))
پاسخ:
والد درون و این حرف ها :)
نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم عجیب حرف دل آدم رو بدون حاشیه و کامل می رسونین.
اتفاقا مورد نه دقیق وضعیت من و داداشم هستش . جفتمون تو بیست سالگی کچل شدیم سر امتحانا😭😂
مورد ده هم وقتی پدر و مادری کمالگرا داشته باشید گاها واقعا گم می کنید خود واقعی تون چیه ...
انگار بفرستنتون تو قوطی رنگ بلکه بلبل شید بیاید بیرون آخرش هم می گن چرا یه اون خوبی که می خواستیم نبودی ...بعد حتی خودمون هم نمی دونیم که اردکیم یا غاز یا شاید هم فقط یک پرستو؟ سعی می کنیم بچسبیم به تصور ایده آل بلبل بودن...دردناکه
پاسخ:
سلام
اینجا رو می خوندید؟! فکر نمی کردم بخونید... اشتباه می کردم پس و محبت کردید می خوندید

کچل یعنی واقعی یا شوخی؟! من اینی که گفتم واقعی و جدی بود. موهاش ریخت. 

آدما اختیار دارن... بیش از حد جلوی اختیار رو بگیریم، نتیجه خوبی به دست نمیاد. چه با کمالگرایی افراطی چه با اجبار چه ... 

هرکسی یه خصلت و خاصیتی داره و به یه کاری میاد و البته که خصلت ها و خاصیت ها قابل ایجاد هم هستن به نظرم. مهم اینه که بدونیم چی میکنیم و به قول شما تهش معلوم نشه چی هستیم، خب دردناکه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.