1.
صبح با این پست مواجه شدم. در مورد همین کتابی که بدو بدو دارم می خوانمش است. «بی شک این چند روز که به امید خدا می روم بابل به رفقای خوبم معرفی خواهم کرد. کاش این کتاب دست همه برسد. کاش به زبانهای مختلف ترجمه شود.» حرف دل من هم بود. آن قدر حرف دلم بود که منتظر بودم تمام شود، بیایم در موردش بنویسم. نه بنویسمِ تنها. می دانم اینجا چند معلم هست. که معلم ها می توانند به دانش آموزان این کتاب را برسانند. که دانشجو هست. می دانم دانشجو ها می توانند به دوستان شان برسانندش. حرف دلم بود آن قدر که می خواستم برای بعضی رفقای خودم هم تهیه کنم. حرف دلم بود آن قدر که همین الان هم به چند نفر از رفقا معرفی کرده ام و درصدد خریدش هستند و یا شروع به خواندنش کردند.
2.
3.
کتاب حاوی روایت صحنه های عجیبی است. چند کتاب در حیطه داعش خوانده ام. یکی از کتاب ها وارد فضای جهاد نکاح شده بود. تخیلی! یکی یورگن تودنهوفر بود که از قلب رقه گزارش می کرد. همسایه های خانم جان را که خانم دزیره انداخت میان دامنم و دامن خیلی از شما بزرگواران. یکی دو کتاب دیگر هم بود. جاده یوتیوب هم بود! الان یادم آمد. خداحافظ سالار هم که در دل سوریه شروع می شود. همینطور بشمرم فکر کنم زیادتر بشوند! خواستم بگویم خیلی هم از فضای داعش دور نیستم. اصلا خودم خیلی خشونت دارم! اما این کتاب، روایت جنگ از دل شهر است. همه آن روایت ها، روایت حضور چند ماهه و چند روزه در جنگ، در بیرون از شهر بود معمولا! یا در یک فضای تصنعی. تحت الحفظ! به عنوان فرمانده. به عنوان خبرنگار. به عنوان یک داعشیِ تازه جذب شده! هیچ کدام به عنوان یک شهروندی که بناست چندین سال در آن حال و هوا نفس بکشد نبوده است. و همین، خودش برای جذابیت ماجرا کافی است.
کتاب حاوی روایت صحنه های عجیبی است. چند کتاب در حیطه داعش خوانده ام. یکی از کتاب ها وارد فضای جهاد نکاح شده بود. تخیلی! یکی یورگن تودنهوفر بود که از قلب رقه گزارش می کرد. همسایه های خانم جان را که خانم دزیره انداخت میان دامنم و دامن خیلی از شما بزرگواران. یکی دو کتاب دیگر هم بود. جاده یوتیوب هم بود! الان یادم آمد. خداحافظ سالار هم که در دل سوریه شروع می شود. همینطور بشمرم فکر کنم زیادتر بشوند! خواستم بگویم خیلی هم از فضای داعش دور نیستم. اصلا خودم خیلی خشونت دارم! اما این کتاب، روایت جنگ از دل شهر است. همه آن روایت ها، روایت حضور چند ماهه و چند روزه در جنگ، در بیرون از شهر بود معمولا! یا در یک فضای تصنعی. تحت الحفظ! به عنوان فرمانده. به عنوان خبرنگار. به عنوان یک داعشیِ تازه جذب شده! هیچ کدام به عنوان یک شهروندی که بناست چندین سال در آن حال و هوا نفس بکشد نبوده است. و همین، خودش برای جذابیت ماجرا کافی است.
4.
روایت جنگ از دل شهر، فضای عجیبی را رقم می زند. دا را خوانده اید؟! من نصف و نیمه رهایش کردم. نوجوان تر بودم که می خواندم. تمام نمی شد آن زمان برایم! مجبور شدم اختیاری تمامش کنم و نیمه کاره ماند. موت اختیاریِ کتاب! اما این کتاب مختصر است. خیلی... چند ساعته تمام می شود ولی ثمراتش در چندین ساعت باقی نمی ماند.
روایت جنگ از دل شهر، فضای عجیبی را رقم می زند. دا را خوانده اید؟! من نصف و نیمه رهایش کردم. نوجوان تر بودم که می خواندم. تمام نمی شد آن زمان برایم! مجبور شدم اختیاری تمامش کنم و نیمه کاره ماند. موت اختیاریِ کتاب! اما این کتاب مختصر است. خیلی... چند ساعته تمام می شود ولی ثمراتش در چندین ساعت باقی نمی ماند.
5.
روایت جنگ از دل شهر، فضای عجیبی را رقم می زند. می دانم چند بار گفته ام و بعد سمت دیگری بحث را برده ام. اما نمی دانم چطور بگویم آن صحنه ای که راوی داستان را از زمین کَند، آن صحنه خیلی عجیب بود... . عکسی که از چند خط از کتاب گذاشته ام البته ثمرات جنگ است و روایت روی دورِ تندِ ماجرا. ولی آن صحنه که می گویم را ریز به ریز نقل کرده... استیصالِ عجیب در آن صحنه. درماندگی. بی پناهی.
روایت جنگ از دل شهر، فضای عجیبی را رقم می زند. می دانم چند بار گفته ام و بعد سمت دیگری بحث را برده ام. اما نمی دانم چطور بگویم آن صحنه ای که راوی داستان را از زمین کَند، آن صحنه خیلی عجیب بود... . عکسی که از چند خط از کتاب گذاشته ام البته ثمرات جنگ است و روایت روی دورِ تندِ ماجرا. ولی آن صحنه که می گویم را ریز به ریز نقل کرده... استیصالِ عجیب در آن صحنه. درماندگی. بی پناهی.
6.
دنیای عجیبی است. نمی دانم برای هرکس دیدن این صحنه ها چقدر امکان پذیر است و چقدر امکان رخ دادن دارد. شاهچراغ برای همه رخ نداد. شهادت مردم در کرمان برای همه رخ نداد. ما پای قاب تلویزیون بودیم، چند عدد از جمعیت کشور کم شد. برای دلسوز های مان چند جوان پرپر شدند. برای خیلی دلسوزتر های مان هنوز یادآوری اش درد آور است ولی واقعیت این است که ما درک نکردیم. آشوب و ناامنی را با پوست و گوشت و استخوان درک نکرده ایم. این که از خانه بیرون بروی و ندانی وقتی بر میگردی همسایه ات، اموالت را برده یا نه، درکی از آن نداریم.
دنیای عجیبی است. نمی دانم برای هرکس دیدن این صحنه ها چقدر امکان پذیر است و چقدر امکان رخ دادن دارد. شاهچراغ برای همه رخ نداد. شهادت مردم در کرمان برای همه رخ نداد. ما پای قاب تلویزیون بودیم، چند عدد از جمعیت کشور کم شد. برای دلسوز های مان چند جوان پرپر شدند. برای خیلی دلسوزتر های مان هنوز یادآوری اش درد آور است ولی واقعیت این است که ما درک نکردیم. آشوب و ناامنی را با پوست و گوشت و استخوان درک نکرده ایم. این که از خانه بیرون بروی و ندانی وقتی بر میگردی همسایه ات، اموالت را برده یا نه، درکی از آن نداریم.
7.
یادم هست در ایام درگیری های 1401، یکی از هم محله ای های ما که معمولا برای تعمیر لپ تاپ سراغش می روم و خیلی هم آدم علیه السلامی نیست و معتقد است مشروب باید آزاد باشد تا جوان تفریح کند، اصرار داشت که راهی پیدا کند برای زنگ زدن به مریم رجوی! پرسیدم چرا؟! گفت: «تو زمان جنگ را ندیده ای. من یادم هست که وقتی منافقین به ایران حمله کردند، مادرم برای ما از سفره لباس ضد شیمیایی درست کرد! هیچی نداشتیم! لباس ضد شیمیایی مان از سفره بود! بعد همین بی شرف که به مردم خودش حمله کرده، این فلان و بهمان (که طبیعتا باید بدانید فحش های بازاری است!) الان برای ما تصمیم گیر شده و خوشحال است! می خواهم بروم سند خانه و مغازه و ... را گرو بگذارم، بگویم شماره این فلان و بهمان به توان دو را به من بدهید تا اول و آخرش را جلوی چشمش بیاورم». و او دیده بود!
8.
این ها البته روبنای کار است. آشوب، هرج و مرج. همان هایی که آقا آن را به آمریکا منتسب کرد. باید از آن ترسید؟! نه. از سیل نباید ترسید؟! نه! مگر با ترس می توان جلوی سیل را گرفت؟! جلوگیری از سیل تدبیر می خواهد. شما بترسی سیل می گوید خب ترسیده و من دیگه نمیام بهش بگید نترسه! شبم میمونم خونه مامان اینا! بوس بوس! هوم؟! اینها را می گوید؟! نمی گوید! آقا هم مثل همیشه رفت سراغ ریشه! کاری به شترقندی و پلنگ برقی ندارد! اینها را عوامل دشمن میداند در این خاک. دشمن کیست؟! آن بی همه چیزی که از این منطقه باید برود. همانی که باید سرش فریاد کشید! همانی که هرچه فریاد داریم باید به سرش بکشیم و هر چه مشت داریم توی صورتش بزنیم. البته که همه اینها روبنای کار است.
یادم هست در ایام درگیری های 1401، یکی از هم محله ای های ما که معمولا برای تعمیر لپ تاپ سراغش می روم و خیلی هم آدم علیه السلامی نیست و معتقد است مشروب باید آزاد باشد تا جوان تفریح کند، اصرار داشت که راهی پیدا کند برای زنگ زدن به مریم رجوی! پرسیدم چرا؟! گفت: «تو زمان جنگ را ندیده ای. من یادم هست که وقتی منافقین به ایران حمله کردند، مادرم برای ما از سفره لباس ضد شیمیایی درست کرد! هیچی نداشتیم! لباس ضد شیمیایی مان از سفره بود! بعد همین بی شرف که به مردم خودش حمله کرده، این فلان و بهمان (که طبیعتا باید بدانید فحش های بازاری است!) الان برای ما تصمیم گیر شده و خوشحال است! می خواهم بروم سند خانه و مغازه و ... را گرو بگذارم، بگویم شماره این فلان و بهمان به توان دو را به من بدهید تا اول و آخرش را جلوی چشمش بیاورم». و او دیده بود!
8.
این ها البته روبنای کار است. آشوب، هرج و مرج. همان هایی که آقا آن را به آمریکا منتسب کرد. باید از آن ترسید؟! نه. از سیل نباید ترسید؟! نه! مگر با ترس می توان جلوی سیل را گرفت؟! جلوگیری از سیل تدبیر می خواهد. شما بترسی سیل می گوید خب ترسیده و من دیگه نمیام بهش بگید نترسه! شبم میمونم خونه مامان اینا! بوس بوس! هوم؟! اینها را می گوید؟! نمی گوید! آقا هم مثل همیشه رفت سراغ ریشه! کاری به شترقندی و پلنگ برقی ندارد! اینها را عوامل دشمن میداند در این خاک. دشمن کیست؟! آن بی همه چیزی که از این منطقه باید برود. همانی که باید سرش فریاد کشید! همانی که هرچه فریاد داریم باید به سرش بکشیم و هر چه مشت داریم توی صورتش بزنیم. البته که همه اینها روبنای کار است.
9.
زیربنای کار، همان عکسی است که فرستاده ام. فکر کن بی پولی. بانک کنار خانه هم آتش گرفته. پول ها دم دست است. کسی نمی بیند. مملکت ریخته به هم! بر می داری یا نه؟! به این فکر کن! حالا شما بی پولی و بانک را برای خودت مشابهت یابی کن. بی هوشی همسایه ای که همیشه اذیتت کرده و امکان قتل آن بدون آن که کسی بفهمد! نمی دانم هر چیز دیگری. هر جنایتی که تا قبل از این یک لحظه هم تصورش را نمی کردی. هر جنایتی! انجام می دهی یا نگاهت را سمت بالا می گیری و از خدا حیا می کنی؟! هوم؟!
زیربنای کار، همان عکسی است که فرستاده ام. فکر کن بی پولی. بانک کنار خانه هم آتش گرفته. پول ها دم دست است. کسی نمی بیند. مملکت ریخته به هم! بر می داری یا نه؟! به این فکر کن! حالا شما بی پولی و بانک را برای خودت مشابهت یابی کن. بی هوشی همسایه ای که همیشه اذیتت کرده و امکان قتل آن بدون آن که کسی بفهمد! نمی دانم هر چیز دیگری. هر جنایتی که تا قبل از این یک لحظه هم تصورش را نمی کردی. هر جنایتی! انجام می دهی یا نگاهت را سمت بالا می گیری و از خدا حیا می کنی؟! هوم؟!
10.
لتبلبلن بلبلة! و لتغربلن غربلة! و لتساطن سوط القدر! آقا این الک را آن قدر بالا و پایین می کنند تا آن کثافت ذاتی ات بزند بیرون و هر چیزی که دسترسی نداشتی را انجام بدهی! بله! خود تو بروی انجام بدهی! یا... یا قسمت همه ان شاءالله. مثل همین آقا جمالِ راوی کتاب. همه بدی هایت الک بشود و خوبی هایت بماند روی کار. و چه کسی فکر می کرد قاچاق فروشِ ترکیه، حافظ نیمی از قرآن بشود؟!
لتبلبلن بلبلة! و لتغربلن غربلة! و لتساطن سوط القدر! آقا این الک را آن قدر بالا و پایین می کنند تا آن کثافت ذاتی ات بزند بیرون و هر چیزی که دسترسی نداشتی را انجام بدهی! بله! خود تو بروی انجام بدهی! یا... یا قسمت همه ان شاءالله. مثل همین آقا جمالِ راوی کتاب. همه بدی هایت الک بشود و خوبی هایت بماند روی کار. و چه کسی فکر می کرد قاچاق فروشِ ترکیه، حافظ نیمی از قرآن بشود؟!
11.
از کثافت ذاتی خود ترسیدید؟! از خدا بترسید :) از خدا بترسیم! همان طور که نباید به نماز و روزه هایمان امید داشته باشیم و امیدمان باید به خدا باشد.
از کثافت ذاتی خود ترسیدید؟! از خدا بترسید :) از خدا بترسیم! همان طور که نباید به نماز و روزه هایمان امید داشته باشیم و امیدمان باید به خدا باشد.
12.
بله! خدا را باید نگاه کرد. فقط. ما مأمور به وظیفه ایم. از سیل می ترسیم؟! نه! از خدا می ترسیم. پس با سیل چه می کنیم؟! هیچ! تدبیر! تدبیر چیست؟! تواصوا بالحق. حق را جلوی چشم بقیه می آوریم. حق چیست؟! حق را مدام دیده ایم و لمسش کرده ایم. چیز پنهانی نیست. منتهی گناه آن را از جلوی چشم ما برده. ثم عاقبة الذین أساءو السوأی أن کذبوا بآیات الله. گناه کردیم و خاک ریختیم جلوی چشم مان. که حق را نبینیم. باید توبه کنیم. باید به یکدیگر حق را نشان دهیم. توبه جمعی. حق را نشان دادیم، روی ایستادگی بر آن اصرار کنیم. به یکدیگر توصیه کنیم. نشان بدهیم که می شود روی حق ایستاد. نشان بدهیم. بی خیال نباشیم.
بله! خدا را باید نگاه کرد. فقط. ما مأمور به وظیفه ایم. از سیل می ترسیم؟! نه! از خدا می ترسیم. پس با سیل چه می کنیم؟! هیچ! تدبیر! تدبیر چیست؟! تواصوا بالحق. حق را جلوی چشم بقیه می آوریم. حق چیست؟! حق را مدام دیده ایم و لمسش کرده ایم. چیز پنهانی نیست. منتهی گناه آن را از جلوی چشم ما برده. ثم عاقبة الذین أساءو السوأی أن کذبوا بآیات الله. گناه کردیم و خاک ریختیم جلوی چشم مان. که حق را نبینیم. باید توبه کنیم. باید به یکدیگر حق را نشان دهیم. توبه جمعی. حق را نشان دادیم، روی ایستادگی بر آن اصرار کنیم. به یکدیگر توصیه کنیم. نشان بدهیم که می شود روی حق ایستاد. نشان بدهیم. بی خیال نباشیم.
13.
این کتاب را توصیه می کنم، حتی می توانم از خانم دزیره خواهش بکنم که مجددا برنامه کتاب خوانی را راه بیندازد و حداقل خانم های این جا بخوانندش. به نظرم برای آرامش روحی و تقویت روحی لازم است خواندن این کتاب ها. ببینیم خیلی ها این مسیر را رفته اند و آخرش چیست، انسان را تقویت می کند. و ما به تقویت احتیاج داریم. که گم نشویم لا به لای بالا و پایین شدن های روزگار...
این کتاب را توصیه می کنم، حتی می توانم از خانم دزیره خواهش بکنم که مجددا برنامه کتاب خوانی را راه بیندازد و حداقل خانم های این جا بخوانندش. به نظرم برای آرامش روحی و تقویت روحی لازم است خواندن این کتاب ها. ببینیم خیلی ها این مسیر را رفته اند و آخرش چیست، انسان را تقویت می کند. و ما به تقویت احتیاج داریم. که گم نشویم لا به لای بالا و پایین شدن های روزگار...