گوی

1.
رئیسی که آمد قم، من توی ذهنم این بود که کار پله به پله بالا می رود. یک پله ممکن است به مذاق عده ای خوش نیاید. یک عده ممکن است تعجیل داشته باشند و پله آخر را همان اول بخواهند. اما من که می فهمم. پس باید بروم و خودم را در جمعیت استقبال کننده جا بدهم. و حالا چرا انقدر روی این استقبال تاکید می کنم؟! چون حرف های قبل از شهادت رئیسی یادم نرفته. حرف هایی که به امیرعبداللهیان زده می شد را. کسی که شانه اش را زیر بار مسئولیتی داده و دارد آن را به هر وضعیتی که هست پیش می برد، باید کمک داده شود. خب. همان پله آخر خواستن و همان تک پله های ناخوش آیند هنوز هم تکرار می شود. نه در قامت ریاست جمهوری و وزارت امور خارجه که در همه جاها. 

 

2.
این روزها چند مسئله خیلی پررنگ شده در چشمانم. از همه مهم ترینش ناامیدی است. ناامیدی برای مخاطب بیان دو سطح دارد. یکی ناامید از اینکه برای من آستین بالا بزند که خب این گناه بزرگی است و نابخشودنی! و سطح دوم، ناامیدی از آینده ی کشور. هر تقریری که تهِ ماجرایش لبخندِ آخرِ فیلمِ دوم حضرت آقا را نداشته باشد، بنظرم اشتباه رفته است.

 

3.
نوشته بود حاج قاسم وقتی شنید حضرت آقا در مورد جنگ سی و سه روزه فرمودند که حزب الله پیروز است، گفته بود که کاش نمی گفتند و اگر خدای نکرده برعکس شود جایگاه ایشان تضعیف می شود. اما بعد که حزب الله پیروز شد، حضرت آقا برایش خیلی پررنگ تر شد. حاج قاسم هم در طول دوران رشد می کند بالاخره. چرا این را گفتم؟! خواستم بگویم معادلات و محاسبات ما روی کاغذ، گاهی بن بست محض است. لبخندِ حضرت آقا بن بست نبود. به صراحت پرسیده ام و به صراحت جواب داده اند. پرسیدم مگر حضرت آقا نگفتند که اسرائیل 25 سال آینده را نخواهد دید؟! جواب دادند که نمی توانیم تحلیل کنیم. کمی جلوتر نابودی اسرائیل را به اراده ما گره زدند و گفتند که اگر ما کج برویم محقق نمی شود. انگار مثلا حضرت آقا موقع این پیش بینی انگشت را بالا گرفته و گفته باد از جنوب می وزد پس اسرائیل نابود می شود! 

 

4.
خرافات هم زیاد می شود این وسط. فلانی که چشم هایش اینگونه است گفته که... . نه راستش! من نه این فلانی و نه ساز و کار حرف هایش را نمی شناسم و نمی فهمم. 

 

5.
خیلی فرق هست بین ناامیدی و نپذیرفتن این پله برای رفتن به مرحله بعد! ما اولی را طی می کشیم! به خیال اینکه دومی را. وقتی ناامیدی مطلق حاکم می شود، مسیر اشتباه است. بین نقد این مرحله و ناامیدی باید فرق گذاشت. ملت امید می خواهد و با امید جلو می رود. 

 

6.
من هر موقع میخواهم کف بازار را بفهمم، نظر پدرم را می پرسم. تعارف ندارد و از این هایی نیست که قربان صدقه نظام برود. برعکس است اتفاقا! روز اول جنگ گفت ایران باید بزند و نزند «عیب» است! و دیروز می گفت این حرام لقمه ها معلوم نیست چه کلکی می خواهند سوار کنند. این که می گویم یعنی نظر کف جامعه. همه این را می فهمند. پشت پرده ماجرا هنوز معلوم نیست. شایعات گسترده! حجم عجیب شایعات کمر را می شکند اصلا. این تکیه عجیب به نادانسته ها برای چیست؟! و نهایتا ناامیدی.

 

7.
فحشش مال من! بعدا که نه، همین الان هم پذیرای فحش هستم. فحشی که به صدا و سیما می خواهد داده شود. فحشی که به عراقچی می رسد. فحشی که به پزشکیان داده می شود. فحش تعلل و بدمسیری وزیر اطلاعات و فلان و بهمان. همه اش مال من. پذیرای همه اش هستم. من توییتر دستم بود، همین حرفهای عراقچی را می گفتم و میکروفون داشتم، حرف های صدا و سیما را. فحش های تان مال من. خواستید حضوری در خدمتم برای کتک خوردن حتی. ولی بحث امید را وسط بگذاریم و پیگیری اش بکنیم. نه از خیانت باید غفلت کرد و نه از حماقت. اما تکیه بر نادانسته ها و ایجاد ناامیدی قطعا مسیر نادرستی است. نوشته بودند دیروز از خوابیدن هیجان جنگ و بروز آشفتگی ها و آسیب هایش. حمایت های روز اول در بلند مدت به مخالفت تبدیل خواهد شد حتما. و گاهی پله های مقطعی لازم است برای بالا رفتن و رسیدن به مقصد. همه ی این بالا و پایین شدن ها و چپ و راست رفتن ها البته باید با امید باشد. هر جا امید به خدای متعال از بین رفت، باختیم.

 

8.
اراده ما حتما مهم است. ولی تفسیر اراده انسان بدون وجود اراده خدا هم اشتباه است. چه فرق تو و چه فرق آن خارجی که خدا را قبول ندارد؟! او می گوید بخواهی می توانی و تو هم همین را می گویی! 

 

9.
بسیط گفتم. آشفته. حتی احتمالا جمله بندی ها هم مشکل داشته باشد. طبیعی است. فردا شب اول محرم است. حوالی 24 ساعت فرصت دارید همسر من را تحویل دهید و هنوز هیچ کاری نکرده اید. مسئله دو ماه عقب میفتد. اصلا هم نگران نیستید. من خودم مجبورم نگران باشم. آشفته بنویسم. و بسیط. می دانم می دانم می دانم. ولی لا به لای حجم آوارهای کلمات آشفته، شاید چیز به درد بخوری به دست آمد. هذه بضاعتنا. ببخشید که شهید مطهری نیستم. ببخشید که بهشتی نیستم. ببخشید که فقط یک سرباز آشفته نویسم. هم شما ببخشید. هم خدای متعال. می بایستی بلد می بودم استدلال بچینم. که نتیجه بگیرم. ولی خب... همینقدر فعلا. خدایا بپذیر و به این جوانان بپذیران. همه چی را. هم امید را. هم آستین برای من بالا زدن را. هم آن بنده خدایی که قهوه به من بدهکار بود و الان کشیده زیر ماجرا و می گوید من از اوناش نیستم که با نامحرم برم قهوه بخورم و حرف خودم را به خودم تحویل می دهد! اف لک یا دهر! هی هی هی...

 

10.
سیده تکتم حسینی، هم نفس تسنیم خانم، مصرعی دارد چنان با دل و روح من بازی می کند که. می فرماید: «در شهر من فشنگ گلوبند زینتی است». خب! همان. همان. همان. 

 

11.
شعرای قرآن کریم، تکرار یک روند است با گوشواره ای که در تیتر نوشته ام. نگاه کنید. پیغمبری مبعوث میشود و کسی تحویلش نمی گیرد و عذاب می آید و ان ربک لهو العزیز الرحیم. چندین بار این مسیر تکرار می شود و در آخر؟! و توکل علی العزیز الرحیم. ماجرای تاریخ همین است. باید به شکست ناپذیر مهربان تکیه کنیم.

نظرات  (۲)

۰۵ تیر ۰۴ ، ۱۵:۰۷ نـــرگــــس ⠀
قلمتون رو دست دارم
یادِ وبلاگ اسکالپل، در دوران اوجِ وبلاگ نویسی می‌افتم. (وبلاگ برای برادر شهید بیضایی بود)

+در راستای متن‌تون: بعضی‌ها برای پیدا کردن امید، باید بیشتر قرآن بخونند :)
پاسخ:
چرا دست؟! این همه اعضا و جوارح؟! قلمم رو قلب داشته باشید :(
ممنونم از محبتتون :)


+
همه باید قرآن بخونیم
۹ـ من فکر کردم دارید شوخی می کنید جدی بودید 😔
فقط می خواستم اعلام کنم با سایر موارد موافقم⁦(⁠人⁠ ⁠•͈⁠ᴗ⁠•͈⁠)⁩
پاسخ:
نه واقعی بود

ممنونم از محبتتون...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.