گوی

از شما چه پنهان که شخصیت فوق العاده باثباتی در جذب افراد دارم. نه فقط جذب که در زمینه تأثیرگذاری هم همین هستم. یعنی همیشه خدا با صفر درصد جذب و صفر درصد اثرگذاری پیش رفته ام. و چه چیزی برای یک طلبه بهتر و جذاب تر از این که وقتی وارد کارهای اجتماعی مستقیم و رو در رو با آدم ها می شود، اثرگذاری و جذب و ساماندهی نفراتش صفر باشد؟! 

چند وقتی بود که از فضای صحبت رو در رو با بقیه فاصله گرفته بودم. طرح دغدغه می کردم و کسی می پسندید چه عالی و نمی پسندید هم فدای سرش. ولی اینکه به کسی بگویم بیا فلان جا فلان کار را انجام بدهیم؟! این خیلی وقت بود سمتش نرفته بودم. یعنی رفته بودم منتهی نه به این شکل که از صفر شروع کنم. همیشه خدا برپایی یک سازه بوده مثلا و منی که دست تنها سعی کرده ام کار را جلو ببرم و دو نفر دلشان سوخته و جلو آمده اند برای کمک مثلا. نه اینکه آن کار جذاب نباشد که بوده و هست! من جذابیت لازم را نداشتم. که همان کار دقیقا، اگر فرد دیگری جای من قرار می گرفت، قطعا آدم از زمین و زمان برایش نازل می شد و الحمدلله من مصداق فاجعل افئدة الناس تهوی الیهم هستم. یعنی مصداق نقیضش! 

غر نمی زنم ها! حداقل یاد گرفته ام غر نزنم و آرام باشم و کنار بیایم با مسئله. هرچند که همیشه باز هم آشوب می شوم اگر کار این چنینی به من بسپرند! که نفرات از کجا پیدا کنم حالا؟! ولی سعی کرده ام هرجور هست کنار بیایم با مسئله. که محور یک کار تشکیلاتی ایستادن را بلد نیستم. 

کار تشکیلاتی عنوانی است که همین اواخر برای کارهای جمعی به کار می برند و کمی خوشگل به نظر می رسد. باکلاس است مثلا. ولی همان کار جمعی خودمان است. یعنی چند نفر دور هم جمع شوند برای رسیدن به هدفی اقدام کنند. انجام چنین کاری، اگر پای پول در میان نباشد، خب کمی سخت می شود گاهی. یعنی تو می توانی همکارت را بابت سی ثانیه دیرتر به سر کار رسیدن توبیخ کنی و جریمه مالی برایش قرار بدهی ولی اینکه راحت بتوانی برای سی ثانیه دیر رسیدن، آن جایی که پای نفع مادی در میان نیست، کسی را توبیخ کنی، خیلی کار سختی است! بیش از حد سخت است. 

یک بار امتحان کنید. تمام قواعد و قوانین مادی و منفعت های مادی را پس بزنید. بعد شروع کنید کار کردن. ببینید چقدر مسیر سخت و دشوار می شود. البته که عاری کردن یک کار از همه منفعت های مادی خیلی سخت است و تقریبا محال ولی باز درصد آن را کم کنید ببینید چه اتفاقی میفتد. 

و این دقیقا توانمندی و هنری است که من ندارم. خیلی ها دارند! بله دارند. بلدند فرد را پای کار بیاورند. و فرد با شوق و ذوق پای کار بیاید. و التماس کند گاهی برای آمدن پای کار. خدا رحمت کند حضرت امام را. جبهه ها با یک دستورش پر از نفرات می شد. بله! می شد خیلی ها نروند. ولی نوجوان 15 ساله، 16 ساله ما التماس می کرد و می رفت. بعضی ها مجروح بودند و می رفتند. 

و چون ساز و کار این مدل کار کردن متفاوت از ساز و کار منفعت های مادی است، تحلیلگران مادی همیشه خدا برای تحلیلش گیر کرده اند. چون قابل درک نیست برای شان که جمعیتی مدام هر سال بدون آن که منفعت مادی داشته باشند، کاری را انجام بدهند، مجبورند بگویند هیئت کنسرت رایگان است. مجبورند بگویند که در اربعین غذای رایگان می دهند. مجبورند بگویند که برای ثبت سابقه است. مجبورند! چاره دیگری ندارند. که یک بار هم نتوانسته اند بدون ساماندهی مادی، کاری را پیش ببرند. 

و

من

در این مسیر خیلی می لنگم. خیلی نابلدم. خیلی. می دانم که بخش عمده ای از ماجرا البته به این برمی گردد که خودم آدم ناسالمی هستم. آدم سالم، خدا دل ها را به سمتش می چرخاند. وقتی از منطق واضح و روشن یک مسئله بگویی، آدم سالمی اگر باشی، خدا دل ها را به سمت تو می چرخاند. ولی با این حال، قواعد مادی و سبب های مادی هم در جریان است و باید آن ها را یاد بگیرم. حرف زدن با مردم کار سختی است گویا برایم. این که بتوانم آن ها را پای کار بیاورم. 

طرح مشکل نکردم که کسی بخواهد دلداری بدهد. نه واقعا. دیشب برای دومین بار در چند روز گذشته، از کسانی که نزدیک ترین روابط را با آن ها داشتم و دارم، نه شنیدم. برای کارهایی که به نظرم لازم و واجب بود. و دوباره یادم آمد که من قواعد ساماندهی اجتماعی را بلد نیستم. اینکه کاری خوب است که خب! باشد! اینکه طرف مقابل دغدغه انجام کار خوب را دارد هم عالی! ولی اینکه پای کار بیاید و بخواهد پای کار بایستد... این سخت می کند ماجرا را. 

و 

جامعه ما به مصلحینی احتیاج دارد که علاوه بر فکر خوب و حرف های خوب، ساماندهی هم بلد باشند. این جای کار خیلی سخت است. خیلی...


از اینجا به بعد مطلب خوب از آب درنیامده. دوست هم نداشتم بحث ازدواج را پیش بکشم! می دانم و خبر دارم که از خیلی اتفاقات در سطح جامعه هم خبر ندارم! با ذهنی خالی پاراگراف پایین را نوشتم. دیگر حوصله عوض کردن مثال نبود، با این که خوب نشده و خوب از آب درنیامده، ولی خب گفتم بماند و بخوانید بد نیست. فقط کمرنگش کردم که بگویم خیلی هم جدی نیست! 

ملموس شده ی حرفم می دانید کجاست؟!

آن جاست که همه می دانیم یکی از گره های اصلی مسئله ازدواج شاید بحث معرّف خوب و درست و حسابی باشد. اما عملا تنها کاری که برای ساماندهی این مطلب شده، دو سه تا نرم افزار بوده و خانم هایی که تکی وارد کار شده اند و دغدغه داشته اند. آن ها هم چه قدر در این مسیر موفق عمل کرده اند بندگان خدا، آن هم بماند. خیلی مسئله ساده ایست که باید یک کار نظام مند و ساختاری برای حل این مسئله صورت بگیرد. نه کار فردی فقط. آن هم در فضای حقیقی، نه مجازی. فضای حقیقی یعنی دقیقا مثلا مسجد محله بشود پایگاه چنین کاری. که مسجد گره گشایی کند. حالا یا ساختارهای دیگر. نه اینکه من مجبور بشوم برای حل مشکل سراغ هرکس و ناکس بروم، این دفتر و آن دفتر، این ساختمان و آن ساختمان، که نه این را می شناسم و نه آن را، نهایتا می دانم که این ها افراد خوب و دغدغه مندی هستند که هیچ چیزی از من خبر ندارند و همه خط کش های قبلی را وسط آورده اند و می خواهند من را با خط کش های خودشان اندازه بزنند. بزرگتر اگر بودم، کوتاهم کنند و کوتاه اگر بودم، بِکِشندم! مثل بنگاه املاک که می گوید پنج تومان دیگر بگذار روی پولت یک مورد خوب دارم، من هم مجبور باشم پنج تومان دیگر بگذارم روی زندگی ام که مورد خوبی... 

خیلی از مسائل اجتماعی باید اینگونه حل شود. باید! ولی خب... 

نظرات  (۲)

۱۱ دی ۰۳ ، ۱۲:۰۹ هیپنو تیک
سلام علیکم ...

۱. روز اولی که رفتم در بسیج ثبت نام کنم یکی از بچه ها کنار کشیدم و بهم گفت ببین! این بسیج نیست که به تو نیاز دارد! این تویی که به بسیج نیاز داری! تو چه باشی چه نباشی خدا کار خودش را می کند هیچ احتیاجی هم به تو ندارد ... از آن به بعد هروقت توی اینجور کارها می مانم ، یا جلسه برگزار می کنیم با مهمان ویژه و هیچکس نمی آید یا شرایط سخت و استرس زای دیگر همین را می گویم، می گویم خدایا جلسه مال من که نیست ، مال خودت است! خودت...

۳. امروز همرزم شهید تورجی زاده را با سلام و صلوات دعوت کرده بودیم دانشگاه، پوسترش را روز پیش خودم زده بودم ، صبح خوابم برد... ۱ربع مانده به شروع جلسه بیدار شدم، چقدر راه از خانه ی ما تا دانشگاه هست؟ ۱ ساعت! یکی از بچه های کانون زنگ زد که کجایی؟ گفتم چند نفر آمده اند؟ گفت هیچکس! فقط منم و آقای فلانی ... گفتم من هم تا بیایم دیر می شود ‌.. تلفن را قطع کرد، نتوانستم بروم . فقط گفتم آقایان شهدا جلسه که مال من نیست... آبرویمان را جلوی همرزمتان بخرید، آخرش نفهمیدم چه شد ...

۳. بعد از پایان انتخابات ۱۴هم همه مغموم و خسته کنار هم نشسته بودیم برای تحلیل آنچه در انتخابات رخ داد، یک عده چند هفته رفته بودند در شهر و روستا برای تبیین، یک عده شب تا صبح از کال سنتر زنگ زده بودند به مردم، یکی مثل من نشریه نوشته بود ، چند نفر دیگر فامیل هاشان را کشان کشان برده بودند تا به گفتمان انقلاب رأی بدهند.
گفتیم چرا هرچه سعی می کنیم این مسائل را بگوییم روشن نمی شود؟
یکی از بچه ها گفت چون اصلا گفتمان انقلاب اسلامی گفتمان سختی است! اصلا سخت است گفتنش و فهمیدنش! چون دین دارد و به راحتی نمی توان زیر پرچمش لغزید ... بخشی از اینکه آدم های اطرافتان کم، خیلی کم، و حتی نامرئی هستند همین است!گفتمان تقوا و جهاد سخت است، گفتمان راستی، گفتمان اندیشه و دانش و توکل سخت است... بعد هم خدا امر خود را به پایان می رساند و هر کس را در لحظه ای که باید هدایت می کند و شاید تمام این کار ها تلنگر باشد ...

۵. عقیده ای که به شخصه دارم این است که فعل خنثی در عالم هستی وجود ندارد، هرکاری حتی کوچک تأثیر خودش را دارد... به کارهایتان ادامه بدهید

۶. در باره ی واسطه گری هم یک نفر هست که یک سال است به من می گوید برایم یک زن خوب پیدا کن! خب .. خیلی خب ... من هم خیلی تلاش کردم ... واقعا می گویم ... شاید ۱۵ ۱۶ مورد بهش معرفی کردم ... اما ملاکش ظاهر است، می گوید حتما باید خیلی خوشگل باشد چادری هم نباشد! وقتی کسی را معرفی می کنم می گوید نمی شود عکسش را برایم جور کنی؟ چند نفر که به شرایطش می خوردند را گفت از عکس هایشان خوشم نیومد. می گویم باید مادرت زنگ بزند به مادر دختر... می گوید نه ! اول خودم باید ببینمش اگر پسندیدم زنگ می زند! خیلی تلاش کردم بهش بگویم ظاهر ملاک خوبی نیست و تکراری می شود و هزارجور چیز!اما قبول نمی کند ... با این حال ۲ تا نکته می گویم از ۲ تا روانشناس:

۱. باربارا دی آنجلیس می گوید اگر می خواهید فردی با ویژگی های مشخصی را بیابید ، در خودتان آن ویژگی ها را ایجاد کنید و بعد ! او را می بینید(در کتاب آیا تو آن گم شده ام هستی؟)

۲. دکتر محمدرضا عابدی می گوید همسر مطلوب ما به ما خیلی نزدیک است ، خیلی نزدیک! خیلی خیلی نزدیک! آنقدر نزدیک که گاهی او را نمی بینیم. همان فلان دختر فامیل دور یا همان فلان همکلاسی یا همان فلان همکار.

من از زمانی به بعد فهمیدم که قرار نیست فامیل و دوست و آشنایی من را به کسی معرفی کند.. چون دختر معرف پسندی نبودم ... برای همین هم خودم آستین هایم را بالا زدم و جستجو کردم ...

امیدوارم شما، خودم، آن آقای ارتشی که برایش دنبال مورد می گردم و همه ی آدم هایی که می خواهند ازدواج کنند را خدا خودش کمک کند و ما را به راهی که خود می داند هدایت بفرماید ....


+ التماس دعا ..
پاسخ:
سلام علیکم

چقدر همه اش رو لمس کردم و حس... هیچی ندارم بگم :) هیچی

در مورد قسمت آخر من همه حرفم این بود که ساماندهی نظام معرف ها اگه اتفاق بیفته، این نمیشه که معرف با همه زحمتی که میکشه، فقط شیک فروش بشه! فقط آنتیک فروش بشه. که گزینه های خیلی خوب پیدا کنه برای آدم های خیلی خوب و بقیه هیچ به هیچ... همین منظورم بود از نظام سازماندهی معرف ها.
کلا هم توی مقوله مشکلات ما دو تا جنبه داریم. یکی این که اجتماع چه می تواند برای حل مشکل انجام بده؟! که من توی این ناحیه داشتم صحبت می کردم. اینکه خود شخص چی میکنه که یه بخشیش همون حرفهاییه که شما فرمودید... 

محتاج دعا
۱۱ دی ۰۳ ، ۱۴:۲۸ هیپنو تیک
بله ... می فهمم چی می گید .....

بعضی واسطه هافقط دختر های خوشگل و پسر های پولدار رو مد نظر دارن
یا بعضی هاشون فقط آدم های مذهبی ... در حالی که ازدواج حق همه است !
حق دختر ، پسر ، پیر ، جوون ، آدم مذهبی، غیر مذهبی، دارای معلولیت ، سالم ، سفید پوست ، سیاه پوست، همه ....!

بعضی ها با خط کش های ذهنی خودشون بعضا تشخیص می دن کی به کی نمی خوره .‌‌‌‌.‌. در حالی که خود دختر پسر ها اینجوری نیستن، و از معرف مهم تر به نظرم خانواده ها هستن ‌... که بعضا خود دختر و پسر شرایط رو می پذیرند ولی خانواده ها نه ...



اینکه مسئولیت نهاد های اجتماعی رو گفتید هم خوبه .. اگه الان ایجاد بشه شاید تا ۱۰ الی ۲۰ سال دیگه جواب بده ...

اما الان چی؟ الان خودمون باید هر صدفی که می شناسیم رو بندازیم تو دریا تا از نور آفتاب نمیره .... و بعد امیدواریم که این چیز ها حل بشه ...
پاسخ:
درست میگید :) حرفی نیست واقعا :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.