1.
باید بنشینم دوباره آیه و روایت و کتاب زیر و رو کنم. اینطور که با استفاده از معقولاتِ مخلوط به آیات و روایات می نویسم، در حال استفاده از سرمایه ام. خوب نیست. باید مدام سرمایه ام افزوده شود و الا تمام می شوم. من می شوم و تکرار مکررات حرف های قبلی. و نهایتا ناکارآمدی.
2.
پرهیز دارم از خاص شدن. خاص بودن برای عده ای شاید جذاب باشد. همه لازانیا می خورند و تو سوپ. یا برعکس. توی چشم می روی. همه از این کارت صحبت می کنند. برای عده ای شاید جذاب باشد این در چشم بودن. ولی فکر کنید حالا قرار باشد به فرزندتان سوپ خوردن یاد بدهید. وقتی همه لازانیا بخورند و شما سوپ، در واقع شما احمقید. باید خیلی زحمت بکشید تا ثابت کنید کار احمقانه ای نمی کنید. حالا ثابت کردید، او باید به خودش شهامت بدهد و سوپ بخورد. یعنی یک بار قبول بکند که شما احمق نیستید. یک بار هم خودش سوپ بخورد و جلوی سیل تهمت ها بایستد که احمق نیست. البته تصویر ماجرا همیشه و همه جا همین نیست. گوگوش جایی گفته بود که از شدت ناراحتی موهایش را با قیچی زده و از همان جا مدل گوگوشی مد شده بود و مردم فکر کرده بودند که فلان. خب! این هم هست. منتهی این ربطی به من و شما ندارد. خیلی جاها ما احمق جلوه می کنیم. وقتی احمق جلوه کردیم دیگر پشت سرمان کسی نمی آید. کره شمالی خاص است واقعا. به همان میزان هم احمق جلوه می کند. پس کسی مسیرش را نمی رود، هر چند که به ظاهر درست باشد.
3.
اولین باری که فهمیدم موهایم این سمتی نیست و آن سمتی است، تا سه روز بهت زده بودم. می دانستم آینه برعکس نشان می دهد ولی توجه نکرده بودم که این یعنی موهایم این سمتی است و نه آن سمتی. کوچک بودم. سمت و سوی موهایم برایم مهم بود. همه مودب ها و خوب ها، موهایشان آن سمتی بود و من هم خیال می کردم آن سمتی ام. بعدِ ماجرای فهمیدنِ راز آینه و نسبتش با موهایم، تا سه روز واقعا یک گوشه کز کرده بودم. و خب! سخت است کسی که موهایش آن سمتی است بتواند ادامه حیات بدهد. بتواند در دسته مودب ها جا بشود. در دسته خوب ها. من با دسته خوب ها داشتم خداحافظی می کردم. افسوس داشت. ناراحتی. نگرانی.
4.
و پرهیز دارم از این خاص جلوه کردن. شما چه می خورید؟! سعی می کنم همان را بخورم. از همان لباس هایی که شما می پوشید. موقع مهمانی رفتن چه کار می کنید؟! همان را سعی می کنم انجام بدهم. البته گاهی سعی بیهوده ای ست. بعدا لو می روم. دو دقیقه بعد از شروع مهمانی. دو دقیقه بعد از اولین قاشقی که شما برداشتید و من همچنان دارم با غذا بازی می کنم. من! من! من! میفتم گوشه ی رینگ. سعی می کنم خاص نباشم ولی میفتم گوشه رینگ. زندگی عادی برای من گوشه رینگ است. مدام گوشه اش گیر می کنم. مثل همانی که رفته بود بازار عطارها و بیهوش شده بود. خیلی سعی می کنم بیهوش نشوم. حالا چند دقیقه، هر دفعه بیشتر دوام می آورم.
5.
بعضی صحنه ها برایم دردناک است هنوز هم. گفتند اتو می خواهیم. بدو بدو آمدم اتو را آوردم. اتو را کی آوردم؟! فکر کنم 15 ساله بودم تقریبا، کمی این طرف و آن طرف. خیلی مسخره شدم! جزو صحنه های اذیت کننده بود برایم که هنوز هم خاطره تلخش مانده. به شوخی و جدی از اتوی مان ایراد گرفتند که مربوط به عهد دقیانوس است؟! و همین اتو یکی دو سال قبل کنار گذاشته شد. یعنی تقریبا ده سال کمتر و بیشتر ما از آن استفاده کردیم. مامان بارها داده بود تعمیر. سیمش قطع می شد و تعمیرش می کرد. از همین مغازه هایی که وسایل خانه را تعمیر می کنند. نمی دانم سر زدید به آن ها یا نه؟! جاروبرقی ایران ناسیونال مان هنوز هم می رود تعمیرگاه. هم مال ما و هم مال مامان بزرگ. وقتی خانه اش خراب شد، وسایلش آمد خانه ما. یخچال ارج ش اضافه شد به یخچال مولد ما. muled نخوانید. که برند خارجی به حساب بیاید. مُوَلّد بخوانید. مولد خصوصیتش نیست. هر چند که برفک زیادی تولید می کند. ولی مولد برندش است. از همان قدیمی کلید دار ها. الحمدلله هنوز کار می کنند جفت شان. هم ارج و هم مولد. ما دو تا یخچال داریم! شما چی؟! ندارید که! و من دیدم بخواهم سر بلند کنم توی این جامعه ای که به خاطر یک اتو مورد تمسخر قرار می گیرم، مجبورم راه حلی پیش ببرم.
6.
مامان به وسایلش خیلی علاقه دارد. وسایلش که می گویم یعنی هرچیزی که جزو جهیزیه اش باشد یا خریده باشد. وسایلی که عمه هدیه می فرستد را البته آتش می زنیم! یعنی اگر آتش نزنیم مامان، بابا را آتش می زند که مگر گدا و گشنه ایم فلان چیز را فرستاده! حالا من سعی می کنم بین شان صلح برقرار کنم ولی خدایی در خانه ای که میانگین سنی بالای چهل و پنج است، چرا یک نفر باید لباس سایز طفل سه ساله به عنوان هدیه بفرستد؟! حالا مامان به جز آن وسایل، تقریبا به همه وسایل ابراز علاقه می کند. مثلا می رود ته انباری که نمی دانم کجای خانه است! یعنی جا نداریم! ولی هر دفعه مامان یک وسیله جدید رو می کند! می رود ته آن انباری که نمی دانم کجاست یک قابلمه ای چیزی بیرون می کشد و ساعت ها دورش می گردیم! یا چند وقت قبل رفته بود یک آبمیوه گیری گرفته بود به ارزش 115 هزار تومان وجه رایج مملکت. پشت تلفن فکر کنم راحت پنجاه هزار تومان راجع به آن حرف زدیم. همین فرش های پوسیده مان را هم قربان صدقه می رویم! حالا حساب کنید کسی به اتوی ما توهین کرده بود. خاطره ای تلخ بود! هست هنوز هم.
7.
راه حل من برای دعواهای مامان و بابا، برای وسایل، برای خیلی از مسائلی که ما را می برد به سمت خاص شدن، اولا دوری بود! یعنی از بین بردن موضوع. کی حوصله دارد حالا برای بقیه توضیح بدهد؟! یا نشان نمی دادم. یا نداشتیم! یا مناسب شما نیست! یا هرچی! بهانه ای جور می کردم که نبینند. و راه حل دوم، شوخی و طنز بود. عادی انگاری! من همیشه گفته ام. خانه مان شاید با حیاطش روی هم 75 متر یا 95 باشد. دقیق نمی دانم. نزدیک بیست متر حیاط است. بقیه اش راهرو! سه آشپزخانه! دو دستشویی! مامان می گفت یک دستشویی هم طبقه بالا بزنیم! که گفتم من هم می شینم دم در پول می گیرم و ملت را می فرستم دستشویی عمومی! که هر نفر یک دستشویی داریم!!! و بالاخره مادر بیخیال شد. البته نه بخاطر حرف من! جا نبود. همین الان هم مبل و تخت و این ها نداریم. یک صندلی از این صندلی های یوتیوبری! مامان گرفته و روی آن می نشیند. به علت پا درد. بابا هم گاهی کنار مامان می نشیند روی چهارپایه پلاستیکی! روی صندلی مامان بنشیند دعوا می شود :)))) حالا من به شوخی همه این ها را می گفتم. یعنی می گفتم که ما اتاق نداریم! هال و پذیرایی نداریم! یک اتاق داریم که پر از رختخواب است! دو تا نصفه هم داریم که منتهی به آشپزخانه هاست و یکی اش قابل سکونت نیست اصلا. یعنی یک و نصفی اتاق داریم و سه آشپزخانه و دو دستشویی! بچه ها می خندیدند. هزار و چهارصد و یک، دو نفر از بچه ها وسط جمعیت مهاجم داشتند گیر می افتادند که کشیدمشان داخل خانه. همانی که ده بار خندیده بود وقتی معماری طبقه پایین را دید تا چند ماه مدام می گفت چرا اینطوری است؟! انگار من رفته بودم ساخته بودمش!
8.
دیر زمانی نیست که فهمیده ام بخشی از زندگی ام، تطابق ندارد با زندگی روزمره مردم. عموم مردم حداقل. غالب مردم. همانی که معمول و عادی پنداشته می شود. و نداشت! خیلی سال بود که نداشت. ما هیچ وقت بازدید عید نمی رفتیم. شرایطش را نداشتیم. همیشه دید بود! یعنی می آمدند و چون مادربزرگ سختش بود، ما بازدید نمی رفتیم. واردات بود! صادرات نداشتیم. و همان رویه ادامه پیدا کرد. بعد از مادربزرگ هم. به دلایل مختلف. و من فهمیدم که نباید روی زندگی خودم حساب کنم و مسیرش را به بقیه پیشنهاد بدهم. باید بروم روی قواعد اصلی تمرکز کنم. پیشنهاد مسیری که طی شده، اصلا مال بقیه نیست. چرا؟! چون بعد از مدتی توی رویم می ایستند و می گویند: «تو خاصی و ما نمیتونیم مثل تو باشیم» که انگار همان اتوی بالایی را داغ داغ روی پوستم می گذارند. می سوزم. از ته جان.
9.
می روم روی قواعد تمرکز می کنم. قواعد ما چی اند؟! کم من فئة قلیلة غلبت... و لینصرن الله من ینصره... ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یأتکم مثل الذین... . این ها قاعده اند. قاعده ها نیاز به شرح و بسط دارند و نیاز به ملموس سازی. خودم که نباید دوباره خودم را توی چشم بیاورم. باید بروم سمت مثال هایی از بقیه. شرح و بسط ها هم باید متناسب با معیارهای فهم بقیه باشد.
10.
به تجربه فهمیده ام یک جایی از زندگی هست، که آدم زیادی توی خودش فرو می رود. انگار نزدیک بین می شود. نهایت دو متری اش را ببیند. وقتی مثال می زنی برایش از حضرت موسی (ع) مات و متحیر نگاهت می کند و در دلش می گوید که مثال دو هزار سال قبل به چه کار من می آید؟! مثال از جبهه و جنگ می زنی، مات نگاهت می کند که خیلی از این ها سندیت ندارد و به فرض داشته باشد هم مورد خاص است. مثال از دوازده روز حمله اسرائیل می زنی باز نگاهت می کند که خرابی های زندگی ام را نمی بینی و این ها را به من تحویل نده.
11.
به تجربه فهمیده ام که در زمینه بسط و شرح قواعد هم مترهایی که دست مردم است خیلی متفاوت است از... . ان یمسسکم قرح. اگر آسیبی به شما رسید. فقد مس القوم قرح مثله! آسیبی هم به طرف مقابل زدید. این قسمت آیه شریفه که کلا چند کلمه است و به گمانم خدای متعال برای دلداری یا برای اینکه سخنش را در حد وسع مردم شروع کند یا از جایی که ذهن مردم درگیر است شروع کند آورده، می شود نود و خرده ای درصد از حرف ها و ذهنیت های ما. ضربه ای زدید و خوردید! قرآن کریم این را می گوید. در همین حد. ما چقدر روی این بخش سرمایه گذاری می کنیم؟! هزار هزار ساعت. طول و عرض موشک را متر می کنیم. کیلو کیلو تخریب را وزن می کنیم. خیبر دو زدیم یا سه؟! حساب می کنیم. فتاح چند تایش خورد؟! حساب می کنیم. قرآن کریم محل سگ به این حرف ها نمی گذارد. ان یمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله! دو تا زدی و دو تا هم خوردی دیگر! نشستی چی را حساب می کنی؟! باشه حساب کن! ولی زدی و خوردی دیگه! حالا عمق جراحت طرف مقابل انقدر بوده و ما تو آن قدر و نهایتا شبیه به هم ست دیگر. بعد... بعد... بعد! بعد اینجا تازه شاهکار قرآن شروع می شود. کاری که همیشه انجام می دهد. از جایی که هستی شروع می کند و یک دفعه انگار می زند زیر توپِ فهم تو و تا آسمان آن را بالا می فرستد. زدی و خوری؟! شبیه به هم بود! ولی تلک الایام نداولها بین الناس... این جا قاعده را وسط می کشد. تو را بالا می برد. آن همه حرف و دغدغه را رها کن! بیا بچسب به این قاعده. روزگار می چرخد!
12.
متری که دست مردم است، ملموس و محسوس شان است. نمی توانی آن را از آن ها بگیری و نباید هم بگیری گاهی. اما می توانی اصلاح کنی و ارتقا ببخشی. می توانی تقاضا کنی که کمی از عقبتر به ماجرا نگاه کند. کمی طولانی تر. کمی عمیق تر. بله! زخم داریم. زخم خوردیم. عمقش را هم می سنجیم. ولی کمی عقب تر بایستیم و صحنه را ببینیم خوب است. صحنه ای که در آن، تلک الایام نداولها بین الناس، جا بگیرد. ما تحلیل هایمان فاقد این قسمت است. جوری نگاه می کنیم به مسئله که قاعده ای در آن نمی بینیم. هیچی! نگاه کنید به تحلیل های این چند وقت که بیرون آمد. همه شان از دم! یا پیشگویی بود! یا کیلو کیلو وزن کرده بودند هواپیماهای نشسته در زمین ایران و در زمین غصبی آن سگ هار منطقه. یا تهدید ها را پشت سر هم بیان کرده بودند. یا ... . خب قرآن مگر کتاب هدایت نبود؟! انصافا کجای این تحلیل هاست؟! کنار گذاشتن قرآن چه شکلی است؟! شاخ و دم که ندارد. وقتی توی تحلیلت هیچ ردی از قواعد قرآنی نیست، بعد نمی توانی ادعا کنی که من تحلیل درست دارم! نداری. هیچ وقت نداری. تحلیلت در مقیاس کوچک درست است. مثل بچه ای که صورتش را چسبانده به دیوار و دارد داد می زند که یک مورچه روی دیوار است. همین. واقعیت را می گوید اما همه واقعیت اتاق را نه! که پشت سرش پدرش ایستاده! که کنار دستش مثلا تمساح است! :| چه می دانم! با نگاه نصفه و نیمه داریم صحنه را می بینیم. قاعده های قرآنی را هم کنار می گذاریم. هیچ ردی از آن قاعده ها در تحلیل هایمان نیست. تحلیل هایمان ناقص می شود واقعا. خیلی واقعا! خیلی خیلی واقعا!
13.
به تجربه فهمیدم که مثال ها برای عده ای ملموس نیست چون زیادی در خودشان فرو رفته اند و به تجربه فهمیدم متری که دست مردم است هم کاستی دارد. دست روی اولی بگذاری دوباره خاص می شوی و دست روی دومی بگذاری هم خاص! غیر از این است؟! من الان اعتراض بکنم که چرا تحلیل های ما هیچ ردی از قرآن ندارد، خاص نشده ام؟! می شوم دیگر. خیال می کنیم بچه سه ساله ای که حالا قرآن را دوست دارد دارد جیغ می کشد که قرآن من را بدهید! توجه ندارد که در ساینس(!) می بایستی فکت هایی ارائه شود و اصلا تحلیل های علوم سیاسی چارچوب دارد و شما بایستی در چارچوبِ ... . چرا؟! چون همه مسیر این وری را رفته اند. همه! همه ی همه! کیلو کیلو هواپیمای تراریخته وزن کرده اند! یکی این وسط بیاید بگوید آقا هواپیما را ول کن و کمی هم قرآن بخوان، انگار مثلا فحش داده باشی به علم و علمانیت(!) و هر چه عدد و رقم است! خب... ته ماجرا هم دوباره من خاص می شدم!
14.
یک قدم رفتم عقب تر. از شهید مطهری جمله می آوردم. از شهید بهشتی. از آیت الله مصباح! یعنی فهم خودم را ارائه نمی دادم. فهمم را که ارائه بدهم، چون فهم است و عمل نیست، به جان نمی شیند. شما هزاری هم که یک مجرد بهتان بگوید ازدواج کنید، نمی کنید! من هم فهم هایم همین بود. مخلوط به عمل نبود. مجبور بودم برای به جان نشستن، برگردم سمت جملات شهید بهشتی و شهید مطهری و کسانی که بالاخره قشر انقلابی ترمان آن ها را قبول داشتند. حداقل عامه مردم. نتیجه؟! همین الان حاج قاسم بیاید بگوید که ما در سوریه شکست نخورده ایم، باز هم عده ای آن را باور نمی کنند. چرا؟! چون حس می کنند حاج قاسم اطلاعات درستی ندارد! حالا اگر سخنرانی دو هفته قبل حاج قاسم را بگذارم چه می شود؟! خب آن هم قدیمی است و مربوط به شرایط خودش. نتیجه؟! هیچ! مسیری که باز هم خیلی جواب نمی دهد. باید راه دیگری را پیدا کنم.
15.
می نشینم تحلیل می کنم فکر و ذائقه و مشکلات و زمینه ی پذیرش طرف مقابل را. این هم مسیری است که هم اشتباه زیادی دارد و هم نتایج کم. توضیح نمی دهم.
16.
یک بار دیگر همه چیز را مرور می کنم. نباید خاص باشم! نباید منتظر پذیرش صد در صدی باشم. نباید منتظر پذیرش یک درصدی هم باشم. کوتاه نباید نگاه کنم. ببینم بزرگانمان چه کردند؟! روی قاعده ها و توضیحشان بیشتر مانور داده اند. بعد هم مثال را زده اند. مخاطب پذیرفته یا نپذیرفته. کارشان را کرده اند. بعدا شاید مخاطب پذیرفته. خب! این مسیر شاید بهتر باشد. می گویم. توصیه هم می کنم به گفتن. از ما خواسته اند. بگوییم. بارها و بارها. توصیه کنیم. بارها و بارها. و تواصوا بالحق. و تواصوا بالصبر...
17.
قاعده؟! خواندن قرآن کریم. قاعده؟! رجوع به قرآن کریم. قاعده؟! توصیه به قرآن کریم. قاعده؟! مطالبه تحلیل های منطبق بر قرآن کریم. قاعده؟! دوری از رمالی و ناامیدی و هر چه که خلاف قرآن کریم است. قاعده؟! توصیه بر پایداری بر قرآن کریم. قاعده؟! حتی اگر گفتند تو خاصی، باز هم حرفت را بزن. با طنز؟! بگو. با جدیت؟! بگو. احمق جلوه می کنی؟! بگو. بی سواد؟! بگو. دنبال نتیجه هم باش. دنبال نتیجه بوده اند همه. باید هم باشی ولی از نتیجه نگرفتن مقطعی نترس. بگو. نترس. نترس...