گوی

گوی

تو در میدان و من چون گوی در ذوق سر اندازی
تو شوق گوی بازی داری و من شوق سر بازی

خانواده های فعلی روی بچه ها حساس ترند. حداقل برخی های شان. قبل تر ده بیست تا بچه بود و بین ده بیست تا حالا یکی هم سرش می شکست انقدری مهم نبود. الان خش روی پرستیژ یک طفل بیفتد، روی اجدادت گسل میندازند. که یک فرزند دارند. خیلی هم استثناء ندارد که تو بگویی حالا فلانی مذهبی است یا فلانی بچه پایین شهر است! نه. همه از دم همین نوع برخورد را دارند. اصل ماجرا برای حفاظت از بچه است و درست است ولی به هرحال به گمانم افراط در این مسئله زیاد شده انگار و حداقل قبل از این من این حجم از حساسیت روی همه چیز فرزند را نمی دیدم. 

چند سال قبل اطفال را بردیم سر زمین کشاورزی که کدو خورشتی بچینند. صاحب زمین، مربی سابق ما بود. کدوهایی که کاشته بود مانده بود روی دستش که هزینه کارگر بیش از هزینه فروشش بود انگار. پیشنهاد داد که ما برویم. ما هم یک کامیون طفل بردیم سر زمین تا کدو‌ها را بچینیم و بفروشیم و به زخمی بزنیم. برخی از کدوها خیلی بزرگ بودند. شما ساعد دست خود را در نظر بگیرید. همین قدر. خب این ها فروش ندارند خیلی! عملا اگر برای خودت نمی خواستی، بی کاربرد بودند. مگر اینکه از تخمه هایش برای کشت بعدی استفاده شود. اطفال بی کاربردی این کدوها را که فهمیدند، افتادند به جان زمین و همین ها را چیدند! که بازی کنند. سر و کله هم می کوبیدند و از این سمت به آن سمت پرتاب می کردند. چاقویی که دستشان بود برای کار، چاقوی میوه خوری بود. ابزار تیزی نبود خیلی ولی تازه خریده بودیم. آن قدر چاقو نداشتیم و تازه خریدیم که به تعداد نفرات چاقو باشد. یاسین اولی کدویی به اندازه ساعدش چید. یاسین دومی چاقو را مثل شمشیر برد بالا و صدا زد جومونگ وارد می شود. یاسین اولی کدو را مثل حالتی که آجر و چوب را جلوی قهرمانان ورزش های رزمی می گیرند که شکسته شوند، جلوی خودش گرفت تا جومونگ با چاقو آن را نصف کند. من نمی دانم بین سی چهل سانت کدو، چطور چاقو را فرود آورد دقیقا کنار انگشت اشاره ی این طفل معصوم که کلا اثر انگشتش از بین رفت! یعنی یک دفعه خون فواره زد و من نگاه کردم دیدم هیچ اثری از محل اثر انگشت نیست و چاقو آن را بریده. واقعا به عنوان یک پسر نباید به آن اعتنا می کردیم! واقعا. درست است که خونریزی داشت. درست است که خونش هم بند نمی آمد! ولی در نگاه یک پسر نباید به آن اعتنا می شد! اما چه کنیم که اولا ما باید مسئولیت پذیر باشیم و کمی لی لی به لالای بچه ها بگذاریم! ثانیا خانواده ها پوست از سر ما نکنند که شما بچه ما را بردید و ما می خواستیم مهندس تحویل بگیریم و الان بی اثر انگشت تحویل گرفتیم و نهایتا به درد دزدی می خورد که اثر انگشتش باقی نمی ماند! 

داخل درمانگاه، پزشک محترم فرمودند که نمی شود بخیه اش کرد. یعنی نوع زخم جوری بود که جایی برای بخیه باقی نگذاشته بود. به پرستار(؟) گفتند که پانسمان فشاری. حالا من منتظر بودم یک اتفاق ویژه ای بیفتد. دیدم گاز را گذاشت و محکم چسب زد! پرسیدم همین؟! گفت بله به همین می گویند پانسمان فشاری :/ یاسین را با انگشت پانسمان شده بردم دم در خانه شان. منتظر فحش خوردن بودم راستش. منتظر اینکه دیگر یاسین نیاید. زنگ را زدم. مادرش پشت آیفون آمد. گفتم که یاسین کمی آسیب دیده و مسئله خاصی نیست البته. بنده خدا اول هول کرد ولی یاسین انگشتش را بالا آورد و از پشت آیفون نشان داد و گفت چیزی نیست. مادرش چه بگوید خوب است؟! گفت: «ایرادی نداره! مرد میشه»! شما باید در این موقعیت باشید که بفهمید چه حس گریه داری است. اینکه منتظری فحش بخوری. سر خم کردی که هرچه دارند بر سرت بکوبند و یک دفعه طرف مقابل این جمله را بگوید. واقعا انتظار نداشتم بعد از هول شدن مادرش چنین واکنشی نشان بدهد. تا چند روز هم منتظر بودم که پدرش زنگ بزند و فحش بدهد. خب... نداد! بندگان خدا هر روز می بردند درمانگاه و پانسمان را عوض می کردند. پدر یاسین هنوز هم محرم ها هیئت می آید ولی هرکاری کردیم یاسین بعد از کنکور پیدایش نشد. جذابیت نداشتیم انگار...

این یک برخورد بود.

یک برخورد هم امسال عاشورا اتفاق افتاد. امسال لوله آب خریده بودند برای پرچم ها. لوله آهنی. بعد از دسته عزاداری، پرچم های بزرگ را دم در خیمه گذاشته بودند. لوله ها سه چهار متری بودند بنظرم. بیشتر حتی. یک بار باد انداختشان و خدا را شکر سر کسی نخورد. رفتم جا به جا کنم که دوباره نیفتند. اولی را جا به جا کردم که باد زد و یکی از لوله ها را انداخت. قشنگ مثل تام و جری، یک لوله آرام آرام جلوی چشمم فرود آمد و تِپ! خورد کنار گیجگاه طفل پنجم دبستان! یک لحظه محاسبه کنید لوله آب فلزی 4،5 متری را باد بیندازد و دقیقا نوک لوله بخورد به سر طفل یک متر و نیمی! آروین دو سه متری دوید و آخرش داد زد: «ده بار گفتم من رو اینجا نذارید» :)))))) یعنی درد و بقیه اش به کنار، مشکلش با این بود که چرا گفته بودند در آن نقطه بایست و جایی که دوست داشت او را نگذاشته بودند. 

من یک مقدمه وسط داستان بگویم بد نیست. چند سال قبل توی ایستگاهِ دم در، کپسول آتش گرفت. خب من نمی دانستم چه کار باید بکنم. به عنوان یکی از افراد ایستگاه دویدم داخل خیمه که کسی را خبر کنم. خیلی ریلکس به مهندس گفتم که کپسول آتش گرفته. به گمانم او مهندس بود و سنی از او گذشته بود و به خودش مسلط تر بود. در یک لحظه دو دستش رفت بالا و کوبید وسط سرش و عربده زد: «کپسول آتیش گرفته! یاحسین!» و من که برایم مسئله خاصی نبود، سیصد متر دور شدم از صحنه! از ترس. بعدا فهمیدم که این بنده خدا استرسی شده و واکنش بدی نشان داده و کپسول آتش گرفته را چطور میشود خاموش کرد و احتمال ترکیدنش چقدر است و از این حرف ها. خلاصه مهندس برای من نماد مدیریت بحران بود. و هست.

حالا شانس ما، من میله پرچم در دست، شاهد سقوط لوله آب بر سر آروین بودم که همان لحظه مهندس دوید سمت آروین تا بحران را مدیریت کند -_- رفتم جلو و دیدم سرش را خم کرده و خون دارد می چکد. مهندس من را دید و عربده زد برو دستمال بیار مگر نمی بینی خون می آید؟! خب خون بیاید -_- خون است دیگر! سلطان مدیریت بحران دوباره وسط کار بود! بدبختی اینجور وقت ها هم عصبانی می شود! حالا این طفل معصوم شر شر داشت خون تحویل جامعه می داد و ما هم دستمال پشت دستمال عوض می کردیم. یکی از بچه های هلال احمر آمد با سرم شستشو سرش را تمیز کرد و پانسمان کرد. مسئول هیئت زنگ زد به پدرش. اطفال دیگر هشدار داده بودند که پدرش خیلی رویش حساس است. من منتظر یک دعوای اساسی بودم واقعا. دیدم پدرش چه هراسناک وارد خیمه شد. بعدا پرسیدم چه شد؟! گفتند: «پدرش اومد بالای سرش و گفت هیچی نشده عزیزم و برای امام حسین بوده دیگه» و من متعجب از این واکنش... حتی بغض... 

سرش پنج تا بخیه برداشت. الان هم مدام توی ایستگاه رفت و آمد می کند و برای خودش می چرخد. 

نظرات  (۹)

خب من یه اولین تو وبلاگ شما برام اتفاق افتاد.
این اولین مطلبی بود که تا آخرش رو خوندیم.

مطالب قبلی شما رو که باز میکردم با خودم میگفتم احتمالا ترفند آقا سرباز، شبیه ترفند منه در محل کار
در محل کارم یه کاغذ زدم پشت سرم که روش نوشته جز در مواقع ضروری پشت سیستم من توقف نکنید
کسی جدی نمیگرفت، از نظر همه، کارشون ضروری بود...
کولر اتاق بالای سر منه
جوری تنظیم کردم که بادش به من نمیخوره و از بالای سر من رد میشه، ولی کسی نمیتونه کنارم بیش از یک دقیقه بایسته... چون منجمد میشه...
برای کسانی که کار بیش از یک دقیقه ای ضروری داشتن، خودم پره کولر رو میدادم بالا...

حکایت مطالب شما، برای من شده حکایت پنل کولر در محل کار من،
طولانی بودنش شده عامل بازدارنده برای اینکه بتونم کامل بخونم

در مورد محتوای خود این مطلب هم میام یه صحبتی میکنیم
پاسخ:
سلام علیکم
محبت کردید مطالعه کردید :)

:))

راستش من توی ذهنم اینه که ایتا مطالب محدودتر رو می تونم بنویسم. خاطرات شخصی مثلا. یا مطالب دیگه. محدودتر و مینیمال تر میشه از شبکه های اجتماعی مینی مالیستی استفاده کرد. با تصویر البته رابطه خوبی پیدا نکردم و نرفتم سمتشون. یعنی متناسب با حجم و نوع مطلب، پخش و پلا میشه نوشته ها توی جاهای مختلف. از سامانه های آنلاین گرفته تا آفلاین... وبلاگ برای من یه جا برای مطالب بلنده. مطالب بلندِ غیرشخصی معمولا. 
از طرف دیگه کلا من با سیستم کوتاه نویسیِ فعلی مشکل دارم. می فهمم هرچی کوتاه تر بهتره برای یه عده ولی کلا با این سیستم توی شرایط فعلی موافق نیستم :) اذیت میشم اصلا... ذهن های یک خطی! یه روندی هم شده و دلم نمیخواد خیلی توی این زمین بازی کنم... 
برای همین سعی نکردم اینجا کوتاه تر بنویسم... محبت کردن و خوندن... شما هم همینطور... شرمنده ام که گاهی واقعا طولانیه اما بنظرم وبلاگ جای همین چیزهاست... اگه کسی هم نخوند و شرایطش رو نداشت، درک می کنم واقعا... اونایی هم که خوندن محبت کردن... 

ممنونم مجددا
خیلی حرف دارم زیر این پست شما بنویسم.

از دیروز دارم بابت بیانی ها و کامنتها و... حرص می خورم!
قصد هم داشتم اصلا همه رو قطع دنبال بزنم برم پی کارم!

چه منطقی دارید شماها واقعا.

کم بی مسؤولیتی و کار هردمبیلی دور و بر مشاهده می کنیم؟ اینم روش. با توجیهات غیر منطقی و توقعات نابجا.

فکر می کردم واقعا حق دارید که بعضی حقیقتها رو می نویسید، ولی نه انگار.
شما هم عادل و منصف نیستید.
پاسخ:
سلام علیکم

اول در مورد بقیه بیانی ها و کامنت ها که من تا اونجایی که نگاه می کنم خیلی اشکال خاصی نمی بینم. ممکنه نظری رو نپسندم. ممکنه مخالف باشم. اما در کل فضای بیان رو فضای خوبی می بینم الحمدلله... فضایی که امکان گفتگو هست و دچار فضاهای ژورنالیستی بقیه شبکه های اجتماعی هم کمتر شده... حالا اینکه طرف مقابلم قبول می کنه یا نمی کنه بحث دیگه ایه ولی در کل بنظرم فضای خوبیه

در مورد بی مسئولیتی و هردمبیلی هم خیلی متوجه نشدم راستش... یعنی چی؟!

در مورد عدالت و انصاف هم چون متوجه نشدم ناظر به چی دارید این رو میگید خیلی جواب خاصی ندارم بدم. یعنی یه عنوان کلیه که من خیلی درک نکردم دقیقا در مورد چیه؟! 
درسته ، شما باید بر اساس تشخیص خودتون عمل کنید...
من نخواستم بگم کوتاه بنویسید... گفتم که یه شوخی کرده باشیم

اما محتوا:
از قول یک روحانی که بهش اعتماد داشتم در سند و نقل قول شنیده بودم که می‌گفت علامه شعرانی وقتی می‌رسید به آیات خلقت آدم و سجده فرشتگان و...
به شوخی می‌فرمودند ملائکه به خدا عرض کردن ما تو رو تقدیس میکنیم، این آدم دیگه برای چیه؟
خدا می‌فرمودند : من مقدس نمیخوام، آدم می‌خوام
من برای خودم از این مقدس و آدم یک دوگانه ای درست کردم
که نسبتشون هم متناقض و متضاد نیست... ولی خب...
تعبیر من از ادم، در این مزاح اینه:
آدم کسی هست که در دل تزاحم ها و تضادها به سمت اله می‌ره
مقدس کسی هست که بدون تزاحم و تضاد به سمت اله هست
حالا مثال طفل و واکنش والدین رو زدید
ممکنه باباش گفته عیب ندارد برا امام حسین بوده...
و مامانش توی خونه براش آب قند بردن تا حالش به تعادل برسه...
باید حال آدما رو بفهمیم
هم اونکه باید براش آب قند بردن
هم اونکه دلش محکمه...

مهم ارزش افزوده هست که ایجاد میکنن...
چه بسا در نگاه خدا اون مادر با آب قند، ارزش افزوده بیشتری داشته و اون بابا با آرامشش ارزش افزوده کمتری...
باید نقطه ی آ رو در هر شخصی تشخیص داد تا بشه در مورد نقطه ی به قضاوت کرد.
این مسئله هست که اجتماع رو و درک اجتماع رو و تشخیص نبض اجتماع رو سخت میکنه
پاسخ:
بزرگوارید :)

به طنز و جدی یکی از رفقای ما زیاد اینو میگه: یکی رفت پیش یکی از علمای اهل بصیرت. گفت آقا من چه شکلی ام؟! اصرار پشت اصرار. اون بنده خدا هم تهش گفت تو خری! بعد طرف برخورد و رفت 6 ماه عبادت کرد. اومد و گفت آقا الان چه شکلی شدم؟! گفت یه خر نورانی! :))... طنزه و نمیدونم واقعیه یا نه، ولی در مقام اینکه عقلانیت لازمه استفاده می کننش :) یهو یادش افتادم...

حرف شما درست
من از این ور دارم نگاه می کنم. به عنوان کسی که فعلا اون طفل براش مهمه و رشد اون طفل. یعنی نقطه تمرکزم روی رفتارهاییه که روی رشد اون طفل اثر می ذاره. مادر یا پدر، رشد یافته یا نیافته، توی این نقطه باید یه واکنشی نشون بدن که اگه اون نباشه، طفل ضرر می کنه یا اگه اون باشه طفل قدمی رو به جلو برمیداره... با دو دو تا چهارتاهای ما... یعنی این رو هم باید گذاشت کنار اون مسئله که شما می فرمایید... 
یه سوال دارم:
پدر و مادر بیشتر با طفلشون تربیت میشن
یا طفل با پدر و مادر؟!!
پاسخ:
بیشتر وکمترش با من نیست راستش
من میگم نقطه تمرکزم روی این مسئله است!
دستم بیشتر از این نمیرسه... 
من میتونم برای اینکه این موجود رشد کنه برای پدر و مادر هم باید ها و نبایدهایی تعریف کنم... اما نقطه تمرکزم این طفله. تهش به عنوان یه ناظر بیرونی میگم دم پدر فلانی گرم یا مادر اون یکی رو خدا خیر بده... بیشتر از این باید بیارم توی برنامه خودم. و توانش رو ندارم فعلا... 

متوجهم چی می فرمایید! کامل... فقط دارم نقطه تمرکز خودم رو نشون میدم. 
۲۹ تیر ۰۴ ، ۱۰:۵۲ آفتابگردون ...
یاد خاطره ای افتادم. یه پسر بچه ۱۰_۱۲ ساله رو آورده بودن با پارگی پوست سرش که زیاد هم بود. دوستش دم سالن مدرسه هلش داده بود. از اون ور یه مرد گنده هم با شرح حال مشابه اومد. من دلم واسه بچه ریش شد ولی رفتم که بخیه اونو بزنم. پوست سر خیلی دیر و خیلی کم بی‌حس میشه به علت شرایط آناتومیک. این پسر نه وقت شست و شو نه بخیه ها جیک نزد از اونور اون آقاهه عربده می‌کشید هی بهش میگفتیم خجالت بکش و چی میزنی؟! (وقتی فرد معتاد باشه به خاطر اینکه مخدرهای طبیعی بدن ترشح نمیشن درد رو بیشتر حس میکنه و البته مخدرهای عادی هم براش زیاد موثر نیست)
ولی از این حرفا گذشته بیشتر مراقب بچه ها باشید. درسته که آسیب‌های سطحی بچگی زیاد مهم نیستن ولی هر نوع آسیبی به بچه میتونه خطرناکتر از همون برای بزرگسال باشه.
پاسخ:
معتاد ها توی بیمارستان خیلی داستان دارن :(
بابای من منو از خواب بیدار می کرد که پاشو به تخت کناری کمک کن بره دستشویی. یعنی مدلش این بود که تو آخوندی و تو کمک نکنی پس کی کمک کنه؟! بعد همینم میگفت! بقیه تشکر می کردن میگفت نه آخونده و همین باید کمک کنه ^_^ بعد یه بار یه جوونی اومد توی اتاق که بستری بشه، من سلام دادم بابام چپ چپ نگاهم کرد! گفتم سلام دادم! گفت غلط کردی سلام دادی :/ خلاصه من نفهمیدم چی شد که بابام همون توی نگاه اول گارد گرفت. گذشت تا فردا صبح. صبح گفت فهمیدی دیشب؟! گفتم چیو؟! گفت رفتن توی سرویس موادشونو کشیدن و اومدن؟! گفتم صدای فندک مال اینا بود؟! گفت آره! من تازه دوهزاریم افتاد که بابا با قیافه زد که طرف معتاده! :/

اهل بی احتیاطی زیاد نیستیم واقعا... چاقو میوه خوری برده بودیم! شمشیر نبود. ولی خب برید دیگه! گفتم که من هم داشتم میله ها رو جا به جا می کردم که یه دفعه یکیشون سقوط کرد. 
سلام
منم مثل جناب ن.ا بعد چند تا مطلب موفق شدم اینو بخونم :))
پاسخ:
سلام

خوش اومدید :) 
بالاخره باهاتون همراه و موافقم :)

یاد خاطرات دوران کودکی پدرم افتادن. یه بازی داشتن که همه‌ی بچه‌های محل می‌ریختن خیابون به سمت هم سنگ و آجر پرتاب می‌کردن. وقتی برام تعریف می‌کرد تمام وجودم علامت سوال میشد که چرااا؟؟؟؟ تنها هدف این بوده که زنده به خونه برگردن. هیچ قانونی نداشته. هیچ فلسفه‌ای پشتش نبوده. برنده و بازنده اهمیتی نداشته‌. درکشون نمی‌کنم اصلا. ولی ته دلم میگم همین‌طور بازی‌ها مرد رو مرد بار میاره. پسری که زخم و زیلی نشه که پسر نیست.

+تازه این فقط یک نمونه از بازی‌هاشون بود :)
پاسخ:
تا کی بشه که بقیه موارد هم همراه بشید (شکلک عینک دودی)

جشن پتو رو که شنیدید؟! خب جشن پتو یه نمونه مترقی از همین بازی هاست دیگه. که یه پتو میندازن بلکه طرف کمتر آسیب ببینه. یعنی آسیب هست! منتهی شدتش کم میشه. توی نمونه های مترقی تر سر طرف رو هم میگیرن که به سر آسیب نرسه... 

هنوزم بازی های این مدلی توی دهات ها و شهرهای کوچیک تر مُده. کمربند بازی. انقدر باید با کمربند طرف مقابل رو بزنی که از رو بره و کم بیاره! 

حالا گفتید اینو بگم بد نیست! که من توی خانم ها زیاد دیدم که میگن پسر باید بره سربازی تا مرد بشه. چرا باید مرد بشه؟! تفنگ دستش بدن که مرد نمیشه که! انقدر یه دسته جارو بدی دستش! مسئله سختی های اونجاست دیگه. چه جسمی چه روحی. جسمی ش میشه همون توی آفتاب رفتن ها و سوختن ها و غذای بد خوردن ها و بی خوابی ها و حتی آسیب های جسمی... یعنی معتقدن آسیب جسمی برای مرد شدن مرد لازمه... ولی حاضر نیستن پسرشون یه ذره توی همین فضا بیاد :) برای همسر میخوان! برای پسر نه :) جالبه این هم... 
نفَسِ امام حسین (علیه‌السلام) :)
پاسخ:
خدا این کشور رو زیر سایه امام حسین (ع) نگه داره... 
۲۹ تیر ۰۴ ، ۱۵:۵۳ ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ
سلام

مامان بابای من بخاطر مریضی برادرم که وقتی گریه میکرد یا عصبانی میشد تب میکرد ،از بچگی یکم لوسش کرده بودن ولی خواهرم عوضشو سرش در میاورد
خواهرم اذیتش میکرد ومیگفت تو قراره پشتیبان وپناه یه خانواده باشی کلی هم کتک میخورد بیچاره برادرم.
بزرگترهم که شد فرستادنش کار کنه ویاد بگیره

بعضی وقتا دلم برای پسرا میسوزه
ازبچگی خیلی سختی میکشن تا بلکه مرد بار بیان(البته حقشونه ها بخاطر خودشون)
بعضی از پدرا معتقدن که پسر بچه رو باید زد..ولی این اشتباهه، اوناهم دل دارن ،روحیه دارن .ازسنگ که نیستن، تاثیر میزاره رو رفتارشو.خلاصه باید خیلی مواظب تربیت بچه هامون باشیم.
درخصوص نظر جناب ن.ا گاهی پدرو مادرها با فرزندانشون تربیت میشن.من دیدم والدینی رو که وقتی بچه شون به سن نوجوونی رسید، رفتار واخلاق پدرمادر هم تغییر کردوخودشونم اعتراف میکردن که اشتباه اومدن راهو.
پاسخ:
سلام

برادرا همیشه مظلومن :( (شکلک سوءاستفاده از موقعیت)
خدا حفظ کنه خانواده تون رو :)

خیلی تصور گوگولی مگولی از پسر ها درست نکنید دیگه :) دو تا چک و لگد که این حرف ها رو نداره ^_^
ولی جدای از شوخی، عتاب و قوه قهریه بالا سر بچه باید باشه گاهی... یه قوه ست که باید استفاده بشه... به شکل درستش البته

مازال الزبیر رجلا منا اهل البیت حتی نشا ابنه المشئوم
هم در جانب سقوط و هم در جانب صعود فرزند ممکنه اثر بذاره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.