گوی

1.
وقتی کسی می گوید «دوست دارم بقیه منو به خاطر خودم دوست داشته باشن» دلم می خواهد بپرسم که تو دقیقا چی هستی؟! محدوده «من» کجاست؟! پول بیرون از من است؟! تحصیل بیرون از من است؟! کسوت و شغل و موقعیت بیرون از من است؟! یعنی تو را باید بدون موقعیتت دوست داشته باشند؟! حاجی زاده ی بدون کسوت فرمانده موشکی دوست داشتنی است؟! نمی خواهم جواب بدهم. در حد سوال. حاجی زاده ی بدون کسوت فرمانده موشکی را می توانیم دوست داشته باشیم یا نه؟! 

 

2.
من آخرین گزینه ای هستم که خیلی دوست دارند ببینندش. خیلی از آپشن های بقیه را ندارم. خالی ام. نه ماشین دارم که زنگ بزنند فلانی جان بی زحمت... . نه باغی داریم که زنگ بزنند فلانی جان هوا چقدر خوب است... . نه پدرم و طایفه این طرف و آن طرف جای خاصی مشغولند که زنگ بزنند بگویند راستی شما پدرت... . حتی پدر در شغل خودش هم خیلی محلی برای من قائل نیست. یعنی کاری که من بگویم را قطعا پشت گوش می اندازد! نه مدرک تحصیلیِ فنی خاصی دارم... . یعنی اینطوری است که اگر کسی گرم سلام و علیک بکند این طرف و آن طرف را نگاه می کنم که اشتباه نگرفته باشد! برخی مودبند ولی به هر حال باید این طرف و آن طرف را نگاه کنم گاهی ضرر ندارد. 

 

3.
همسایه سابق زنگ زده که بچه خواهرم می خواهد ثبت نام کند و خواهرم تو را دیده و وساطت کن. رفتگر محله را بدون لباس دیدم و نشناختم و بنده خدا سلام و علیک کرد و بعد فهمیدم ای بابا این بنده خدا فلانی است و برگشتم گفتم نکند فکر کند که فلانی خودش را گرفته و ما که رفتگریم را تحویل نگرفته! توضیح دادم که نشناختم و حرفی نزد بنده خدا. دو بار بعدش زنگ زد به خانه که وساطت کن. امروز دایی زنگ زده که احوال پسر خواهرم چطور است و امیرِ همسایه مان تو را دیده و شناخته و وساطت کن! به همه توضیح می دهم که شرایط چطور است و اینکه من هیچ کاره ام واقعا و خواستند ثبت نام می کنند و من هم رفتم آب بخورم آنجا اصلا. 

 

4.
کاری ندارم زیرساخت هست یا نیست، مشکل هست یا نیست، ایراد از اداره است یا از مراجع یا کارمندان یا هر چه! کار ندارم. فقط این را می دانم که اگر مشکلی هست، برای همه است. همین آخری که دایی به خاطرش زنگ زد را توی حیاط دیده ام و می گوید یادت است بچه بودی می آمدی مغازه دایی بازی می کردی؟! دهه هفتاد را می گفت. بعد توضیح داد که من را از شباهت ابروهایم به پسردایی مرحومِ مامان شناخته! :| آن بنده خدا هم دهه هفتاد از دنیا رفته اگر اشتباه نکنم!!! شباهت ابروی من به ابروی پسردایی مرحوم مامان و سلام و علیک گرم!!! یعنی ذهن شاعرانه ای که همه چیز به همه چیز را پیوند می دهد هم انقدر با ظرافت عمل نمی کند! بنده خدا رو انداخته و من هم که می دانم کاری از دستم بر نمی آید دوباره توضیح می دهم. ولی این وضعیت که مشکلِ من مشکل است و مشکل بقیه هم به درک، اصلا جالب نیست برایم.

 

5.
آدم گاهی در این وضعیت گیر می کند. تکه نانی است. همه گرسنه... چه باید کرد؟! می شود چشم ها را بست و خورد. نمی شود؟! می شود دیگر. من مدام ذهنم اینجور وقت ها آلارم می دهد که وضعیت بقیه چه می شود در نهایت؟! حالا تو مثلا فرزندت را ثبت نام کردی، بقیه ای که جا برای شان نیست چه کار کنند؟! کمی عملگرایی به ماجرا اضافه شود می گوییم ما مسئول نیستیم و فعلا مشکل ما حل شود و بقیه را هم اداره باید فکر کند و در حیطه وظایف ما نیست. راستش این است که اینطور فکر نکنی هم کارت پیش نمی رود. اینطور فکر نکنی و بایستی تا مشکل همه حل شود، خودت می مانی. و ماندن، در دنیای فعلی یعنی بی عرضگی. همیشه و همه جا. تو بی عرضه ای چون بقیه توانستند واسطه ای پیدا کنند و تو نه.

 

6.
می شود نظام واسطه گری را کنار گذاشت. راه دارد. چیز عجیبی هم نیست. همانطور که خانواده ها نظام واسطه گری در ازدواج را کنار گذاشتند که نکند بعدا این دو نفر طلاق بگیرند و دودش در چشم ایشان برود. می شود خلاصه کنار گذاشت پارتی بازی را اما هزینه دارد. ما اهل هزینه دادن نیستیم.

 

7.
هزینه دادن یعنی جایی که می شود پارتی بازی کنی، نکنی. خودت بمانی توی صف. اصرار کردند که بروی جلو هم نروی. جلوی بقیه را هم بگیری. هزینه است همه اش. آن کجا که راحت نانت را می گیری و آن کجا که می ایستی سر و کله زدن با بقیه. 

 

8.
من گله دارم از کنار گذاشتن ضابطه ها... دقیقا هم دارم با خودمان صحبت می کنم نه فلان اداره و بهمان سازمان. خودمان. خودمان... 

نظرات  (۲)

چند وقت پیش خانمی زنگ زد به من، می‌گفت خانم فلانی (از مسئولین پرورشی دوران دبیرستان!) شماره شما رو به من دادن، راستش واسه مصاحبه فرهنگیان می‌خوان درباره من پرس و جو کنن، ایشون گفتن شما رو معرفی کنم که باهاتون تماس بگیرن. حالا میگم شما؟ اسمشو میگه نمی‌شناسم، فامیلشو نمی‌شناسم. میگم خب نمی‌شناسم شما رو! میگه آخه خانم فلانی شماره‌تونو دادن. خنده‌م میگیره میگم آخه من وقتی شما رو یه بارم ندیدم سوال بپرسن از خودم دربیارم؟ هی اصرار. گویا چون زمان دبیرستان، ما یه مقدار ظاهرمون موجه‌تر میزد، گفتن به این زنگ بزنن لابد خوب بلغور می‌کنه براشون! خلاصه گفتم خانم، من دروغ نمیگم، شما رو هم نمی‌شناسم و تماس هم بگیرن همینو میگم. دیگه تشکر کرد و قطع🤦🏻‍♀️
پاسخ:
سلام

من الحمدلله اینجوری نیستم دیگه! یه بار یکی گفت که زنگ میزنن... غریبه نبود ولی چندان هم علیه السلام نبود. گفتم خب زنگ بزنن. اینجور وقت ها باید قشنگ طرف رو لو بدی :| که نره خرابکاری کنه! قربة الی الله...
ولی کسی رو نداشتم که همینطوری الکی بگه از من تعریف کن در حالی که نمی شناسی
بعد اونایی که زنگ می زنن هم معمولا یه جوری جلو می رن که ببینن تو می شناسی یا نه! دیگه خیلی هم خنگ نیستن... 
۰۱ مرداد ۰۴ ، ۱۴:۴۷ ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ
سلام

این که هم بخوای کمک کنی و هم نگران بی‌عدالتی باشی، خیلی سخته. انگار بین یه دوراهی گیر کردی
ما چقدر درگیر این سیستم واسطه‌گری شدیم، زندگیمون شده کلا واسطه. همیشه باید یکی باشه
رفته بودیم مدرسه برای ثبت نام، هرکی رو‌میدیدی دست یکی رو گرفته بود اورده بود مدرسه میانجی گری کنه تا بچه شو ثبت نام کنن.اونایی هم که واسطه نداشتن مظلوم نگاه میکردند.همش تو فکر بودم که اینا چیکار کنن؟ یکیشون اعتراض کرد که پول ندارم ببرم مدرسه غیردولتی واسطه هم ندارم. حق داشت.
__
یکی ازفامیلای نزدیکمون کارمند بانک هست وقتی میرم بانک خودمو مخفی میکنم که متوجه نشه اومدم، هم خجالت میکشم بین ارباب رجوع .هم دلم نمیاد اونا بشینن تو نوبت من بدون نوبت کارم راه بیوفته.
ان شالله که عادی نشه این رفتارها واین اندک شکایت واعتراض مردم خاموش نشه.عادی که بشه دیگه کسی نمیتونه اعتراض کنه.
پاسخ:
سلام علیکم

تقصیر خودمونه دیگه... میدونیم مشکل از کجاست، نمیخوایم هزینه بدیم... 

بعد من از این می سوزم که می دیدم مثلا رفیقم داره دست و پا می زنه برای گرفتن وام ازدواج، اون یکی... :) 

نه... عادی بشه همه باید توی این روند حرکت بکنیم... :( 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.