گوی

1.

این روزها دو کتاب را همزمان در دست گرفته ام و می خوانم. یکی خون دلی که لعل شد. زمانی شروعش کرده بودم و نیمه کاره رها شده بود و الان مجدد دارم می خوانمش. یکی هم آفتاب مطهر. 

2.
آفتاب مطهر، توصیفات مرحوم آیت الله مصباح در مورد شهید مطهری رضوان الله تعالی علیه است. من هر چه قدر بیشتر از آیت الله مصباح و شهید مطهری رحمهما الله تعالی می خوانم، بیشتر افسوس می خورم که چرا زودتر از ایشان نخوانده ام و یا کم خوانده ام. زمانی مرحوم آیت الله مصباح را حسابی کوبیدند. دوران اصلاحات به گمانم. بعدش هم مدام با تیر سیاست سعی کردند ایشان را از راهبری جوانان حزب اللهی بیندازند. شاید موفق هم شدند برای عده ای. اما این تفکرات و این اندیشه ها، مسائلی نیستند که به راحتی با تیر سیاست و یا تمسخر کنار بروند. هنوز هم البته عده ای کینه این دو بزرگوار را در دل دارند. اما همه کف های روی آب خواهد رفت و امتداد راهبری این دو بزرگوار باقی خواهد ماند. 

3.
چند فرازی از آفتاب مطهر را با هم بخوانیم شاید بد نباشد:

«موضع‌گیری‌ها، سخنرانی‌ها، نگارش‌های متعهدانه و بحث‌های حکیمانه‌اش بازتاب‌های گوناگون داشت. چنین نبود که همگان موافق کارهایش باشند. این روحیه، بر حسب تحلیل‌های مختلف، می‌توانند دلیل‌های گوناگونی داشته باشد؛ ولی همه اینها به این برمی‌گردد که مطهری، صادقانه در پی جلب رضایت حق‌تعالی بود و می‌کوشید برای خدا کار کند. یکی از رازهای موفقیت او این است که این دانشمندِ شهید، مظهر اخلاص بود. بیان این مسئله آسان است؛ ولی در عمل، بسیار دشوار است که یک انسان خلاق، توانمند، متفکر، مجتهد، فیلسوف و... از همه شهرت‌های علمی و اجتماعی و القاب گوناگونی که برای یک دانشمند متصور است، بگریزد؛ تنها خواستار خشنودی حضرت حق‌تعالی باشد و روی کتاب‌هایش تنها بنویسد مرتضی مطهری و از عناوین متداول چشم بپوشد. این رمز موفقیت برای مطهری ارمغانی ارزنده فراهم آورد و آثار همت و کوشش او خیلی زود آشکار شد و برکت و گسترش یافت. طالبان نوشته‌هایش هر روز افزایش می‌یابد؛ کتاب‌هایش به طور مکرر چاپ می‌شوند و جاذبه سخنانش دل‌ها و جان‌ها را تصرف کرده است. برادران عزیز، در پی کسب اخلاص باشید، نه کسب مدرک و القاب. گاه مقام‌های دنیایی، دفترها، میزها و امکاناتی که برایمان فراهم می‌گردد، اگرچه ظاهری جذاب دارد؛ دام شیطان است. شیطان به ذهن ما القا می‌کند در رشته‌ای درس بخوانیم که نان و آب بیشتری دارد، تا زودتر به ثروت برسیم؛ پست‌های حساس را اشغال کنیم؛ به ما بیش از دیگران احترام بگذارند؛ صدا و سیما با ما مصاحبه کند و القاب ما را مدام به شنوندگان و بینندگان یادآور شوند و هر که ما را در کوچه و بازار می‌بیند زبان به تحسین بگشاید. نفس اماره حیله‌های شگفتی دارد.»


4.
خون دلی که لعل شد، روایت حضرت آقا از حضرت آقا است. شرح اسم را خوانده بودم. خیلی از آن لذت برده بودم. این کتاب هم برای جلوه خوبی داشته است. در این کتاب تلاش های مکرر مقام معظم رهبری مد ظله العالی برای مبارزه را می توان دید. از شکنجه ها تا سخنرانی ها و روشنگری ها. در این کتاب حضرت آقا به کلید مهمی در زندگی خود اشاره می کنند که از ابتدا سعی کرده اند خط مبارزه و تبیین را با هم پیش ببرند. 


5.
خط تبیین مسئله ای است که این روزها پررنگ شده. مثل مسئله ی بصیرت که بعد از هشتاد و هشت پررنگ شد. کلیپ أین عمار را در خاطر دارید؟! آن سال ها مدام دست به دست می شد. که حضرت آقا می فرمودند: «من صحنه را می‌‌‌‌‌‌‌بینم؛ چه بکنم اگر کسی نمی‌‌‌‌‌‌‌بیند؟! چه کار کند انسان؟! من دارم می‌‌‌‌‌‌‌بینم صحنه را، می‌‌‌‌‌‌‌بینم تجهیز را، می‌‌‌‌‌‌‌بینم صف‌‌‌‌‌‌‌آرائی‌‌‌‌‌‌‌ها را، می‌‌‌‌‌‌‌بینم دهانهای با حقد و غضب گشوده شده و دندانهای با غیظ به هم فشرده شده علیه انقلاب و علیه امام و علیه همه‌‌‌‌‌‌‌ی این آرمانها و علیه همه‌‌‌‌‌‌‌ی آن کسانی که به این حرکت دل بسته‌‌‌‌‌‌‌اند را؛ اینها را انسان دارد می‌‌‌‌‌‌‌بیند، خب چه کار کند؟» این حرف برایم جالب بود که انگار مسئله ای واضح بوده و حضرت آقا هم مدام سعی می کرده اند آن را نشان بدهند و بقیه انگار ملتفت نمی شدند. می دانید؟! خیلی انسان آرام می شود وقتی ببیند بزرگتر های خودش هم گاهی مسائل و مشکلاتی داشته اند که او داشته است. چه بکنم اگر کسی نمی بیند؟! دردی که مدام با آن دست و پنجه نرم کرده ام و هر چه قدر سعی کرده ام در آن موفق باشم، کمتر نتیجه گرفته ام. گاهی غصه اش را خورده ام. نالیده ام! خیلی زیاد. و می دانم که مقایسه اصلا درست نیست ولی خط همان خط است. مسیر همان مسیر است. چه بکنم اگر کسی نمی بیند؟! همین انسان را آرام می کند گاهی... 


6.
جهاد تبیین، این روزها خیلی پررنگ شده. چه می دانیم ازش؟! آقای راجی. همین. بیشتر می دانیم؟! بیشتر می فهمیم؟! که باید اعداد و آمار و ارقام به همدیگر ارائه بدهیم و خوشحالی کنیم بابت افزایش تعداد زنان دانشمندمان و چشم ببندیم بر ضعف ها. نه؟! خب این جوری که بیشتر شبیه احمق ها می شویم. نمی شویم؟! (توی پرانتز بگویم که مسیر آقای راجی قطعا مسیر درستی است! من دارم می گویم برداشت ما از کار او و جهاد تبیین چقدر احمقانه است! و الا زحمتی که او می کشد را با چهار کلمه ای که من می گویم که نمی توان زیر سوال برد. و خداوند بر توفیقاتش بیفزاید)


7.
من اینطور می فهمم که تبیین، دقیقا یعنی ارائه یک پازل به افراد. پازلی که هزار قطعه دارد. یک قطعه سیاسی، یک قطعه فلسفی، یک قطعه جامعه شناختی، یک قطعه اقتصادی و الخ. چیزی که بشود واقعا از آن دفاع کرد. اگر در اسلام از جهاد صحبت می شود و از امید، امر تخیلی غیر قابل دفاعی نیست! باید نشان داد که قابل دفاع است و قابل پذیرش. حالا طرف مقابل نخواست بپذیرد بحث دیگری است. باید نشان داد که گل بی خار کجاست؟! خود خدا هم آدم را که می خواست خلق کند ملائکه اعتراض کردند که طرح و ایده شما خون و خونریزی دارد! یعنی دست گذاشتند روی لوازم ناخوشایند این طرح. و همان جا هم خدا دست گذاشت روی نقاط قوت و گفت آدم خبر بده. نه اینکه نقطه ضعف را ندید. دید! اما دنیاست. حکایت دنیا، حکایت انتخاب بین صفر و صد نیست. گاهی انتخاب بین 70 و 30 است که البته این 70 طی فرآیندی به صد تبدیل خواهد شد و سی، به صفر! همه این ها را باید ارائه داد. باید گفت! 


8.
مبارزه همراه با تبیین چه شکلی می شود؟! اینگونه که می گویی و حرف می شنوی. می گویی و سنگ می خوری. می گویی و مسخره ات می کنند. باید ایستاد! باید ایستاد! باید گفت! ما ساکتیم. خیلی جاها ساکتیم. می ترسیم انگار. حیا می کنیم حرف بزنیم و گاهی سنگی بخوریم برای حرفی که می زنیم... 


9.
شما نگاه کنید. انگار همه برای این مسیر هزینه داده اند. گاهی فکر می کنم من این وسط چه هزینه ای داده ام؟! یکی شهید داده. یکی فحش خورده. یکی مال و اموالش را داده. یکی شکنجه شده. بخوانید خون دلی که لعل شد را. بخوانید خاطرات مجاهدین قبل از انقلاب و بعد از انقلاب را. بخوانید خاطرات شهدا و خانواده های شان را. مگر شوخی است که طی یک روز چند شهید از خانواده ات را هدیه کنی و بعد آرام باشی؟! همه هزینه می دهند. همه! حاج قاسم هم هزینه داد. همه از آشوب و جنگ فراری اند و او می رفت وسط جنگ که حرم حفظ شود. خدا حفظ کند رحیم پور را. عصبی بود از دست بعضی طلبه ها و داد می زد که مردم دنبال تو راه نمی افتند چون تو یک سیلی هم برای اسلام نخوردی. 


10.
مقدمه داستان راستان را خوانده اید؟! شهید مطهری گله می کند که عده ای کسر شأن او دانسته اند داستان نویسی را! ناراحت است از این فکر. از این اعتراض. تصویر آیت الله مصباح از شهید مطهری، تصویر یک سرباز وظیفه است که نگاه می کند می بیند تشنگی غالب شده، می رود آب می آورد. می بیند کسی پشت تیربار نیست، می رود پشت آن. می بیند دستشویی صحرایی باید ساخته شود، کلنگ بر می دارد و می سازد. هر جا حس کند که خللی هست و نیاز به حضور، می رود! سنگر داستان نویسی؟! می رود. سنگر بیان فلسفه؟! می رود. هر جا نیاز هست می رود و متلک هم می شنود. شاهدش؟! همان مقدمه ی داستان راستان. 


11.
هزینه دادن، گاهی همان است که شهید مطهری انجام می داد. قید بعضی چیزها را زدن. برای انجام وظیفه. 


12.
در خون دلی که لعل شد، حضرت آقا دو سه طلبه را تصویر می کنند که یکی مخالف حرکت امام (ره) است و مردم جلویش می ایستند و یکی هم وقتی می فهمد که در زندان محاسن حضرت آقا را کوتاه نمی کنند و ریش او را می خواهند کوتاه کنند، گله می کند که چرا محاسن فلانی را کوتاه نکردید و من چه فرقی با او دارم؟! :) یعنی حسادت، تا دل زندان هم گاهی می تواند کش پیدا کند. مبارز هستی! زحمت کشیده ای! طلبه ای. ولی باز هم حسودی و به یک ریش ساده که بلند یا کوتاه باشد هم... 


13.
ما ها خیلی ضعف داریم. خیلی. سر تا پا ضعیفیم. چه می توان کرد؟! هیچ! جز اینکه در گردش روزگار، خود را به کوهی وصل کنیم که او تکان نخورد و ما به واسطه اتصال به او، سالم بمانیم. آقای حائری شیرازی مثال می زند همین را. که در غربال روزگار، گاه وزنه های یک تنی سقوط می کنند اما ذره ناچیزی که خود را به کوه وصل کرده، سالم می ماند. و آن کوه، ولایت است. 


14.
ولایت از ما تبیین را خواسته. که نشان بدهیم خوب و بد را. هزینه دارد؟! بله گاهی. اما باید نشان بدهیم. هزینه هم بدهیم. که در غربال فلک، امثال شهید مطهری ها و آیت الله مصباح ها و حاج قاسم ها می مانند و الباقی دور ریخته می شوند. هر چند که آن الباقی در زمان خود، خیلی دفتر و دستک و القاب داشته باشند... 


15.
این همه را نگفتم که تکرار مکررات کنم! از لزوم تبیین بگویم! نه واقعا. فقط یافته های جدید خودم را به اشتراک گذاشتم. فهمیدم خیلی جاها باید هزینه داد. بابت این هزینه دادن هم شکرگزار خدای متعال باشیم. خیلی جاها باید حق را نشان داد. و بر ایستادگی بر آن مداومت کرد. این روزها، همه این ها را می بینم. در زندگی روزمره. احتیاج داریم به شنیدن از بقیه انگار. بگوییم به هم. قوت بدیم. توان بدهیم. همدیگر را رها نکنیم... 

نظرات  (۴)

این کلیپ: https://www.aparat.com/v/73kaI
دو سه روز پیش دیدم در مورد آیت الله مصباح یزدی، تا قبل از این فقط اسم ایشون به گوشم خورده بود یا اینکه شاید از پدر تعریف ایشون شنیده باشم! در همین حد!
پاسخ:
کلیپ جالبی بود :)
من هم خیلی آشنا نبودم. خونده بودم ولی نه جدی... 
الان هر چی بیشتر میخونم بیشتر کیف می کنم :)
چه‌قدر این سیاسیون غرب‌زده در حق این عزیز جفا کردند و چه‌قدر هم ما از ایشون غفلت کردیم و بی‌دفاع گذاشتیم ایشون را.
خدا بر درجاتش بیفزاید.
پاسخ:
با هر وسیله ای که شد تخریب کردند. هر وسیله ای :(

خدا از سر تقصیرات همه بگذره... 

الهی آمین :)
چی رو برای کی تبیین می کنین؟
چرا باید به اینکه هرکسی خودش بره دنبال حقیقت اکتفا نکرد؟ رسانه چرا همیشه نقطه ضعف ماست؟
شاید چون مایی وجود نداره که رسانه مایی وجود داشته باشه
یه روزی ما بودیم رسانه مون چنتا دستگاه پلی کپی نفتی و شبنامه و نوار بود که تو هفت تا سوراخ قایم می کردیم
ولی از وقتی وجود نداریم
ما نیستیم
من های کنار همیم
دیگه هر پاره از وجودمون دست یکیه ..هر کی" ما " هست، لابی صهیونیستی یا آمریکای جهان خوار یا هلدینگ تجارتهای مخوف
 گوش و چشممون رو به کار می گیره، مفت چنگشم باشه
برادر ما همه مون مُردیم
وجود زنده نداریم
لمن تقول؟
پاسخ:
من حسم همیشه این بوده که این ها پازل هایی در کنار هم دیگه ان
یه قطعه که بیاد بعدی میاد و همینطور بعدی... 
تا پازل تکمیل بشه
منتهی از یه جا باید شروع کرد دیگه :)
یه جا که آدم بلند میشه، بقیه اش هم پشت سر هم اتفاق میفته... باید اتفاق بیفته
من میشه ما
رسانه تشکیل میشه
تبلیغ میشه
و الخ
۱۸ دی ۰۳ ، ۰۲:۱۶ خانومِ پرین
:)))
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.