1.
من قدرت بیان خوبی ندارم. خودم هم می دانم. کلاس هم شلوغ است. کلاس ها هم شلوغ ست. زنگ تفریح ها هم شلوغ است. کلا مدرسه شلوغ است مگر بعد از ساعت اداری. که آن هم گاهی باز شلوغ است... بین این همه شلوغی انتظار اینکه من با یک جمله بتوانم نقطه زنی کنم و مخاطب را درگیر کنم، اصلا خیلی انتظار خوبی است. منتظر بمانند و بمانید که بتوانم!
2.
خیلی از مطالب را شنیده اند. شنیده ایم. قدرت بیان خوب هم که ندارم. نتیجه؟! این که از دلقک بازی های همیشگی خودم استفاده کنم. به هم زدن قاعده ها. این هم مدلی است بالاخره. تنبل فیلسوف می شود و فیلسوف خلاق و خلاق گند می زند به همه چی! امیدوارم و خیلی گند نزنم فقط.
3.
ببینید عزیزانم. ممنونم از دیدنتان. سر کلاس دو نفر معلم داریم. اولین به هم زدن قاعده همین جاست. گفتم فلانی تو هم بیا. دو نفری می رویم. بخشی از ماجرا با اوست و بخشی با من. کلاس از کلاس بودنش خارج می شود؟! نمی دانم. تا به حال سابقه داشته؟! باز هم نمی دانم. فقط می دانم کلاس ها دو معلمه پیش باید برود. به هزار و یک دلیل.
3.5. نفر دوم دانشجوست. پول؟! نچ. من؟! مبلغم. یعنی قاعده بازی اصلا در ادبیات آموزش و پرورش تعریف نمی شود. چرا؟! چون همین الانش هم معلم کم دارند. مگر سال های بعد که معلم زیاد بیاید و بخواهند از این کارها بکنند.
4.
قاعده دوم این که من گفتم دوست ندارم از شما امتحان بگیرم. ولوله ای در سال بالایی ها راه افتاده که بیا و ببین. آن ها می فهمند که یک امتحان را زودتر نمره اش را بگیرند، قبل از امتحان، مطمئن بشوند یعنی چه؟! حدود یک سوم کلاس سی و پنج نفره درگیر این بازی شده اند و من هم فرصت دارم جماعت بیشتری را درگیر کنم. یکی شان اهوراست. یکی شان صدرا. صدرا پدر پولداری دارد و آرمان عربده می کشید توی کلاس که آقا صدرا پدرش پولدار است و اصلا دلش نمی خواهد درس بخواند و من چرا باید ضرر کنم؟! چرا آرمان عربده می کشید؟! عرض می کنم.
5.
در راستای به هم زدن قاعده ها، درس دینی را می پرسم. ولی درس نمی دهم. سوال تان اینجاست که مگر می شود؟! بله که می شود. فعلا که چهار جلسه شده! بعد از این هم خواهد شد. مشکلی در خواندن که ندارند. دنبال مطلب اضافه هم که نیستند. بنا نیست که از مرحوم شیخ اعظم مطلبی بگویم به آن ها. می خواهم یاد بدهم به سن تکلیف رسیده اند و باید نماز بخوانند. پس درس نمی دهم؟! بله و نه. به معنای مرسومش نه و به معنای غیر مرسومش که نمی دانم اصلا کسی چنین معنایی از آن دارد یا نه، بله! گاهی در حد دو سه جمله سر کلاس تیتروار مطالب را می گویم و سعی می کنم سلسله مطالب را نشان دهم. همین. بعد می خواهم بخوانند. و بعد...
6.
امروز تیم پارسا سی صد لیتر آب حرام کردند. چرا؟! کلیپ وضو را ضبط کنند. وضو مگر ضبط کردن دارد؟! خواسته بودم ازشان. نمره مثبت دارد. همانی که باعث می شود بعدا سر جلسه امتحان نیایند. نخواستم پرت و پلا ضبط کنند و تحویلم دهند. گفتم اگر نمره بیشتر دوست دارید، کاملا اختیاری، وضو و احکامش را آموزش دهید، در قالب کلیپ. تاکید هم کردم که بلاگر نمی خواهم درست کنم. مثل هفته قبل این تاکید را انجام دادم. چون وقتی مدام کار تولیدی از این ها بخواهی، آن در قالب جذاب قابل ارائه مثل فیلم، عکس، و نه پاور الکی پلکی و یا روزنامه دیواریِ هیچ کس نگاه نکن، خب انگار داری می گویی بلاگر شو دیگر! و جالب است برای تان اگر بگویم که این جماعت با لپ تاپ غریبه اند. اعراب بادیه نشین به تمدن نزدیک تر بودند تا این ها به لپ تاپ. یا حتی به تکنولوژی. فقط گوشی در حد رفع نیازهای اولیه. اولیه نه خوراک و پوشاک. اولیه مجازی منظورم است. لایکی بزنند و دیس لایکی! همین. تو بگو فتوشاپ؟! نچ. اکسل که انگار معجزه قرن است برایشان. هوش مصنوعی هم اسمش را شنیده اند و تکرار می کنند بی آن که بدانند چی هست و به چه کار می آید. نهایتا یکی از آن ها پیدا شد که بتواند کمی با هوش مصنوعی کار کند. آن هم کمی. همین. خلاصه که جماعت غریبه با تکنولوژیِ حرفه ای را کشانده ام پای کارهای تولیدی.
7.
آن روز یکی می گفت آقا شما معلم دینی هستی یا کامیپوتر؟!
8.
برای سال پایینی ها متناسب با درس شان کار عملی تعریف کردم. کمی هم دلقک بازی چاشنی کار کردم. علاوه بر وضو که برگه ای بین شان پخش شد و داستانش را می گویم، خواستم به تناسب درس شکرگزاری، شکرگزار خانواده باشند و اگر مادر و پدر نامه دادند که آقازاده ما این هفته مثلا ظرفی که هیچ وقت نمی شست را شست، من هم به تناسب خوب بودن و راضی بودن خانواده، نمره می دهم. تاکید کردم که بعضی مادر ها وسواس دارند و الکی توی آشپزخانه نچرخید که ظرف بشورید و کثیف کنید و مامان ماندانا ناراحت شود. مامان ماندانا کیست؟! شخصیت فرضی که خنده بچه ها را به دنبال دارد. گفتم که من اسم مادرهای شما را نمی دانم و امیدوارم مامان ماندانا واقعی نشود.
9.
آموزش وضو مشترک بود بین همه شان. هم سال بالایی ها هم پایینی ها. به هر کس یک کاغذ مهر شده دادم. گفتم اگر کسی به شما وضو و احکامش را یاد داد، این کاغذ را امضا کنید و به او تحویل دهید و هرکس به دیگری وضو یاد بدهد و کاغذش را به من تحویل دهد، نیم نمره دارد. خب مسخره به نظر می رسد؟! گفتم که می توانید در ازای یادگرفتن وضو، از همانی که یاد می دهد بخواهید که وضو را به او یاد بدهید و برگه اش را بگیرید و نیم نمره هم شما بگیرید. معلم دوم سر کلاس به همین درد می خورد که تصویری بگوییم دقیقا چه می خواهیم. من به او آموزش دادم و نیم نمره گرفتم و او به من آموزش داد و نیم نمره گرفت. حالا اگر کسی نمره نخواست؟! تاکید کردم که برگه اش را به زیر کیک و آبمیوه نفروشد! یکی از بچه ها صد و پنجاه خرج کرده بود و برگه خریده بود. قبل از اینکه او این کار را بکنم گفتم که برگه ای اگر به دستم برسد، یاد گیرنده را دعوت می کنم و احکام وضو و وضو را از او می پرسم و اگر بلد نبود، نیم نمره از یاد گیرنده و یاد دهنده کم می کنم.
10.
آرمان عربده می کشید بعد از کلاس و می گفت صدرا نمی خواهد درس بخواند و نمی گذارد آیتم های مختلف توی کلاس اجرا شود و ما نمره بگیریم و تقصیر ما چیست؟! گفتم کشتی ای که ساکن شدید را یکی سوراخ کند همه غرق می شوید و نباید اجازه بدهید او هرکاری دوست داشت انجام دهد.
11.
آیتم های کلاس!!! مسابقه مرد های آهنین انگار اجرا می کنیم.
12.
سال بالایی ها چون قبلا من را دیده بودند می دانستند چه بکنند. پایینی ها طول می کشد تا راه بیفتند.
13.
چقدر باید زحمت می کشیدم یاد می دادم که وضو را اینطوری می گیرند و نه آن طوری؟! طرف انقدر آب حرام کرد برای ضبط کلیپ که بنظرم در مخش فرو رفت. چون من بالای سرش نبودم و کلیپ را که بعدا نشان می داد می گفتم اینجایش غلط است و اصلاح کن.
14.
همه چیز را به هم زده ام. گاهی بچه ها تا دو ساعت بعد از مدرسه هم هستند تا کلیپ ضبط کنند. می روند خانه و گوشی را می آورند و کلیپ ضبط می کنند. این هفته هم مشغول قانع کردن آقای آراد قاسمی بودند. توی زنگ های تفریح و ... . آراد قاسمی کیست؟! اسم فرضی برای معلم دوم. آراد قاسمی زیست شناسی ست که خدا را می شناسد و ایمان دارد به او ولی نماز نمی خواند و بچه ها باید او را قانع کنند اگر به خدا ایمان دارد باید نماز هم بخواند. فکر کنید زنگ تفریح مثل اردک دنبال آقای آراد قاسمی بودند که او را قانع کنند و نماز بخواند بلکه نمره بگیرند.
15.
تقریبا هر چه که نوشته ام مربوط به این هفته است. هر هفته سناریوی جدیدی باید بچینم. بگردم کلیپ پیدا کنم. معلم دوم پیدا کند. با هم هماهنگ بشویم. برویم سر کلاس سگ بشوم و عربده بکشم سر کلاس که کلاس آرام بشود. منفی پشت منفی و نمره کم کردن. بلکه این وسط مسط ها بشود چیزی را اجرا کرد.
16.
زنگ تفریح نشسته بودم کنار ز. ز می گفت زنگ بزنم به پدرم. گفتم لماذا؟! گفت دلم تنگ شده و تازه مامان و بابام طلاق گرفته اند. گفتم پیش مادرت هستی؟! گفت آره. گفتم پدرت؟! گفت من را نخواست. گفتم نمی شود زنگ بزنی. گفت چرا؟! گفتم فردا مادرت بیاید شر بشود تو جواب می دهی؟! خندید. گفتم خواهر و برادر؟! گفت یک خواهر دارم که در تهران تربیت بدنی می خواند. آقا کاش زودتر درسش تمام بشود و معلم ما بشود. گفتم همین مانده بود خواهر جناب عالی بشود معلم ما. خندید و گفت آقا شما هم باحالی ها.
17.
جمعیت نمازمان فعلا یک بیستم مدرسه است. فردا که اعلام کنم نمره مثبت سال پایینی ها را... بابت نماز جماعت امروز... خب...
18.
قدرت مسئله عجیبی است...
