1.
روز اول بنای بر این داشتم که شخصی نویسی نکنم اینجا... از این که توی ویترین بیایم هم متنفرم... ولی حس می کنم این مطلب را اینجا بگویم بد نیست.
2.
من امسال به مشکل حجره برخوردم. سنم بالا بود. هست. خواهد بود! نسبت به طلاب مجرد حجره نشین. برای همین هم شرایط برخی حجره ها به من نمی خورد. روحیه ام هم اجازه نمی داد دیگر که با آدم های جدید آشنا بشوم. خواستم جایی را اجاره کنم، پولش فراهم نبود. مادر هم نگران می شد که پسرش خانه مجردی گرفته. به هزار و یک دلیل. خودم هم بیم خانه مجردی را داشتم. موقعیتی پیش آمد و به عنوان مبلغ گفتند در شهر خودم بمانم و امسال قم نروم و درسهایم غیر حضوری شود. خب... ماندم. که جای خواب داشته باشم.
3.
من مبلغم. مدرسه ای که می روم دولتی است. استخدام آموزش و پرورش نیستم. آموزش و پرورش هم ریالی به من پرداختی نخواهد داشت و ندارد. مدرسه هم همینطور. که اجازه اش را ندارد. نهایتا بخواهد بگوید اردویی که رفتی پول غذایت را خودت نده. غذایی که نخوردم را می گویم. مرغ بود و نخوردم. پس سر و کار من با مدرسه نیست و با حوزه است. حوزه هم فعلا پرونده تبلیغی من را فعال نکرده. طول می کشد انگار. در نتیجه نه پرداختی برایم اتفاق میفتد و نه سابقه تبلیغی برایم لحاظ خواهد شد. راضی ام واقعا به همین هم. اسم پول که می آید گاهی بقیه شاخک تیز می کنند. اذیت می شوم راستش وقتی اینطور می شود. کمِ شهریه حوزه هم از سرم زیاد است ولی نگاه و حرف بقیه به خاطر پول... خدا ازم بگذرد بابت این حرف ها...
4.
حوزه چقدر پرداخت می کند؟! الان را بخواهم بگویم می شود تقریبا معادل یک پنجم قانون کار. اگر بخواهد بابت حضور در مدرسه هم به من پرداختی داشته باشد نهایتا نصف قانون کار.
5.
وقتی دیدم بنا نیست خانه اجاره کنم، به فکر افتادم که لپ تاپ عوض کنم. پولی که باید خرج یک حلقه می شد را دادم برای خرید لپ تاپ استوک. لپ تاپی که مدتی کارم را راه بیندازد و اذیت نکند ان شاءالله...
6.
خب. من اینجا ایستاده ام. جایی که هنوز حتی یک صوت از صوت های درسی ام را گوش نداده ام. چون تازه دیروز بارگزاری شده. صبح می روم مدرسه و آخر شب با هزار و یک نگرانی و نفرین برمی گردم خانه. تقریبا آن چه که اندوخته بودم را دادم برای لپ تاپ. پدر یکی از بچه ها هم از راه رسیده بود به مدیر گفته بود نگذار عوامل مدرسه ات مجرد باشند.
7.
یکی دو سال قبل بود شاید. از حاج آقا پرسیدم حاج آقا گاهی اوقات تلاش می کنی و زحمت می کشی ولی نتیجه نمی بینی. عمر و انرژی می گذاری برای کاری و در نهایت نتیجه نمی دهد. از زندگی هم عقب می مانی. فلانی ازدواج می کند. دیگری ماشین می گیرد. سومی خانه می خرد. تو همچنان سر و کله می زنی با نوجوان. بعد همان نوجوان سه سال بعد سیگار در دست به تو پوزخند می زند. تو نه زن داری و نه خانه و نه ماشین و نه ثمره. هیچی نداری. حاج آقا گفت باید جوری جلو برویم که از زندگی هم خیلی عقب نمانیم... خیلی صریح گفت. انتظار داشتم بگوید ما برای خدا کار می کنیم و معامله با اوست و او جبران می کند. نگفت. اندوهناک شدم.
8.
توی کانال های ازدواج که گاهی سر می زنم می بینم خیلی جدی از لزوم برنامه ریزی برای آینده می گویند. من هیچ وقت این مسئله را نداشته ام. امسال رفقا خیلی زیر پایم نشستند که قم نروم و کمک کنم. نه اینکه نیاز به من داشته باشند که حس کردند قم رفتنم مساوی است با از زندگی جا ماندن. منتهی نمی دانم قم نرفتن کجایش از زندگی جا نماندن را برایم به ارمغان خواهد آورد؟! اندوخته ام را دادم پای لپ تاپ استوک. دو دو تا چهار تا هم می گوید استخوان بترکد تا سال دیگر همین موقع ها به زور بتوانم پول یک گوشی را جمع کنم. زندگی هم بر مدار پول می چرخد. و لزوم برنامه ریزی...
9.
اگر مخاطب اینجا را نمی شناختم، این حرف ها را نمی زدم. بوی ناله می دهد. نه؟! ولی راستش نه گله است و نه چیز دیگری. حس کردم باید جایی بنویسم شان. بنویسم که سی و چند سالگی ام در حال تمام شدن است و چند وقت دیگر سی و چند به علاوه یک می شوم و نه زن خواهم داشت، نه پس انداز، نه خانه، نه ماشین... البته لپ تاپ سوخته و نیم سوز و استوک دارم. دومی البته مال خواهرم است. اولی را هم کسی نخرید. لپ تاپ استوکی دارم قربة الی الله...
فقط اینو بگم تعریفتون از زن اصلا چیزی شبیه مادر یا خواهرتون نباشه، دقیقا مقابل اون هاست چه در توجه، چه دلسوزی، چه محبت و خیلی چیزهای دیگه ...
هر چند برای بقای نسل نیاز بهش دارید ولی حسرت نخورید برای داشتنش برای نتایج داشتنش چرا ولی برای خود خودش نخورید که نمیارزه!
یکم برید به مادرتون رو بزنید براتون کاری کنن یا حرفشون و گوش بدین و کاری دست و پا کنید غیر از تبلیغ و امثال اینها