1.
هر چقدر دو کلاس آخر هفته قبل آرامش داشت، دو کلاس اول هفته پر از چالش بود. احتمالا دو کلاس آخر این هفته هم چالشی باشد؛ بعون الله! ماجرا از این جا شروع شد که گُلی ناراحت شد به خاطر منفی های مکرری که می گرفت و پارسا به خاطر منفی گروه خودش و مثبت گروه دیگر. البته فقط این ها نبودند، خیلی های دیگر هم. گُلی با چشمان اشک آلود رفت و برای نماز هم نایستاد. پارسا در کلاس را کوبید به هم. پارسا یا هر اسم دیگری! یادم نمی ماند. چطور شما یادتان می ماند؟! رفتیم سری به الف بزنیم توی سالن جودو، کسی دوید جلو و سلام و علیک. از رفیقم پرسیدم با ماست؟! گفت آره دیگه. گفت کلاس شماست. گفت که نماینده کلاس است. من اصلا نمی شناختمش. ندیده بودمش انگار! بعد انتظار دارید یادم بماند که اسم آن یکی پارسا بود یا چی؟! انتظارهای نا به جا!
2.
حاج آقا می گفت من وقتی مدیر شدم نیت کردم اسم همه طلبه ها را با شماره شناسنامه حفظ کنم! شماره شناسنامه را به شوخی می گفت. می خواست بگوید یعنی باید همه زیر و بم زندگی شان را بدانم. بعد می گفت که نشد. با حسرت می گفت. حسرتش را می فهمم. من که خیلی دیگر افتضاحم این وسط. خیلی خیلی. به همان آرمین، آبتین، آیدین! وزن اسمش یادم مانده ولی خودش دقیقا نه! به همان آبتینِ کلاس جودو گفتم. برای او تعریف کردم که چند سال قبل صبح جمعه ای یکی آمد توی مسجد و سنش را پرسیدم و محل تولدش که گفت بوشهر. گفتم پدرت بوشهری بوده که گفت نه شمالی است. گفتم مادرت که گفت نه او هم مشهدی است. گفتم محل کارشان بوشهر بوده؟! گفت نه مادرم از اهواز (محل زندگی) داشته می رفته به دانشگاهش که من وسط راه توی بوشهر به دنیا آمده ام و الان هم اینجا ساکنیم! خلاصه خیلی شگفت انگیز بود داستانش و البته طولانی. عصر جمعه کسی را دیدم. پرسیدم از سنش و محل تولدش. گفت بوشهر. گفتم پدرت؟! گفت شمال. گفتم چه جالب صبح هم یکی با همین مشخصات آمده بود مسجد. گفت خودم بودم آقا! یعنی شما درنظر بگیر من مشخصات طرف یادم بود ولی قیافه و صدا و بقیه اش نه.
3.
پارسا و حسام حرف شان این بود که چرا ما که درس را خوانده ایم به خاطر دیگری باید منفی بگیریم؟! کشاندمشان گوشه ای. قرآن خواندم که باید منفی بگیرید!
4.
اوضاع عجیبی است و درام البته. فکر کن پنج دقیقه قبل چهار نفر را کنار دیوار ردیف کرده ام و توی کمتر از سه دقیقه، سه تای شان به زار زدن میفتند و چهارمی هم قبلا اشک هایش را ریخته و الان دیگر مجالی برای گریه ندارد انگار. بعد، اذان پخش می شود و بچه ها به سمت خانه می روند و می روم نمازخانه، عبا روی دوشم می اندازم و جلو می ایستم و بقیه اقتدا می کنند. از جمله همان هایی که زار زده اند. بعد می آیند دست می دهند و با خنده به خانه می روند. علمای قدیم توی خیابان چیزی نمی خوردند که خلاف مروت می دانستند آن را، بعد من چه ها نمی کنم و بعدش جلو می ایستم برای نماز.
5.
چرا منفی می دهم وقتی سنجش یک گروه افتاده دست همان کسی که دقیقا بلد نیست؟! آیا این ظلم نیست؟! حسام این را پرسید. توضیح دادم. گفتم که... فاستقم کما امرت و من تاب معک. تو صبر کن، تو استقامت کن، تو حرف گوش کن و کنار دستی ات! توضیح دادم که جلسه اول گفته ام گروهی نمره می دهم. گروهیِ گروهی و نه گروهیِ فردی.
6.
می دانید؟! ما حتی توی کار گروهی هم فردی عمل می کنیم. یعنی اگر در گروهی سود ظاهری باشد حتما چنبره می زنیم در آن گروه. همه دوست دارند در فوتبال با رونالدو هم گروه شوند و در درس با انیشتین. طبیعی هم هست. این قسمت علاقه اش مشکل ندارد. مشکل آن جاست که دنیا همیشه مطابق با علاقه ما جلو نمی آید. گاهی به جای رونالدو و مارادونا، قُلی توی تیم ما قرار می گیرد. اینجاست که آتش می گیریم و می خواهیم همه را آتش بزنیم. کمی روی زمین تر بخواهم صحبت کنم، رفته ای خواستگاری سیندرلا ولی جادوگر شهر اوز گیرت آمده. حالا چه می کنی؟! احسنت. همه را آتش می زنی. تقلب شده. ناداوری شده به خدا حق من تویی! و از این حرف ها. نمی گوییم؟! می گوییم دیگر. به حسام گفتم که فرض کن داداشت خدای نکرده مشکل جسمی داشت، انقدر راحت همه را به آتش مینداختی؟! گفت نه. چرا؟! چون محبتش به برادرش بیشتر است تا محبتش نسبت به هم گروهی اش. گفتم که فاستقم کما امرت و من تاب معک یعنی تا جایی که توان داری برای بقیه هم زحمت بکش. اعتراض کرد که آقا من هفته قبل می دانستم با حسین مثلا هم گروهی ام ولی این هفته گروه ها را به هم زده بودید و نمی شد با فلانی کنار آمد و من به حسین توی دو دقیقه توضیح می دادم ولی فلانی اصلا نمی خواهد بفهمد. گفتم تو زحمت بکش، من کور نیستم و جبران می کنم.
7.
گفتم که باید کار گروهیِ گروهی را یاد بگیریم. گفتم که باید از خودخواهی دور شویم. گفتم که کدام یکی از شما هاست که دوست ندارد توی این وضعیت طلا و دلار داشته باشد؟! همه گفتند دوست داریم. گفتم اقتصاد خون جامعه است و وقتی سرمایه به شکل طلا و دلار حبس می شود انگار خون را منجمد کنی و دیگر جریان نداشته باشد، چه می شود؟! جامعه می میرد و در نهایت همان طلاخر ضرر می کند. چون مالش را حبس کرده. طلا را که نمی شود خورد! می شود؟!
8.
حسام و بقیه با تعجب و کمی پرسش و اعتراض نگاهم می کردند. نمی توانستند درک کنند یعنی چه من الان منفی می گذارم و بعدا به خاطر زحمتی که کشیده اند ولی منفی گرفته اند، نمره بیست می گیرند؟! توضیح دادم که نمره دست من است. من ربات نیستم. دلم بخواهد بابت زحمتی که کشیده اید 20 می دهم. فقط ببینم دارید زحمت می کشید بقیه را همراه کنید.
9.
همین ها را به گلی هم گفتم با زبان ساده تر. این دو روز چند بار این ها را توضیح داده ام به گروه های مختلف. معمولا با تعجب نگاهم می کنند. نمی توانند هضم کنند یعنی چه؟! نمی توانند درک کنند وقتی می گوییم ایثار از فراموش کردن خود صحبت نمی کنیم و از بزرگتر دیدن خود و بقیه را هم دیدن صحبت می کنیم. نمی توانند درک کنند که اگر فلانی درسش خراب است ما هم مقصریم و نمی توانند درک کنند نمره بیست امروزشان به خاطر این است که از وقتی که برای دیگری باید می گذاشتند زده اند و برای خودشان خرج کرده اند. خودخواهند. نمی توانند درک کنند. سخت است برای شان.
10.
پارسا که علنی می گفت گروه مقابل نمره گرفته و ان ها از ما بیشتر می شوند و من نمی گذارم. مشکلش حسادت بود. می گفت فلانی شیرین زبانی می کند. گفتم که او جلسه قبل دو بار منفی گرفت. بغل دستی اش سه بار. ساکت شد. حسادت تویش موج می زند و باید با آن مقابله کند. خودخواهی. حرص نمره. دلش ولی پاک است. بعد از این که دیروز در را به هم کوبید امروز آمد معذرت خواهی و گفت باید به معلم نیکی کرد. بچه ها کلا دل صافی دارند و زود فراموش می کنند. همین است که پنج دقیقه قبل گریه می کنند بابت برخورد تو و بعد به تو اقتدا می کنند و نماز می خوانند و آخرش هم قبول باشدی می گویند و با لبخند می روند.
11.
گفتم هرکس دیگری را برای شرکت در مراسم جشن تکلیف ترغیب کند و دعوت، 25 صدم نمره دارد.
12.
مرحوم شیخ انصاری در رسائل بحثی دارد که به اسم مصحلت سلوکیه شناخته می شود. این جای ماجرا را که می نویسم نظرات خودم است. یعنی آن چه دریافته ام را می گویم. که مصلحت سلوکیه شیخ اعظم، فوق العاده مطلب مهمی است و روی خوب جایی دست گذاشته است. سوال این است که اگر من رفتم سمت روایتی و دیگری سمت روایت دوم، اولی گفت مثلا نماز کامل است و دومی گفت شکسته، بالاخره هر دو که درست نیستند و یکی درست است. حالا مصلحت از دست رفته آن شخصی که به سمت مسیر نادرست رفته چه می شود؟! مرحوم شیخ جوابی می دهند. چه جوابی؟!
13.
گفتم که من بناست نمره بدهم! گفتم که همه چیز دست من است و تو فقط مسیری که می گویم را طی کن. من ببینم تو تلاش می کنی خودم برایت جبران می کنم. خودم لحظه آخر نمره بیست را برایت می گذارم. گوشی را فرو کردم توی صورتم و گفتم تو داری فقط جلوی پایت را می بینی و دو روز آینده را نمی بینی و همینقدر مسخره که من فرو رفته ام توی گوشی، فرو رفته ای در امروز! امروز را ول کن و از گوشی فاصله بگیر و بقیه روزها را هم ببین و فقط امروز که نیست.
14.
آقا محسن مربی ما بود. تا الان ده پانزده تا ارشد گرفته و همچنان در حال کسب مدرک جدیدی در ارشد است. رشته ی پایه و تخصصی و اولیه اش، ارشد یکی از رشته های علوم پایه است. این دفعه دست گذاشته روی روانشناسی. می گفت درمان همه بیماری ها عمل به دستورات اسلامی است و اصلا اگر بنا بود انسان خودش با تجربه و عقل، به این برسد که مثلا فلان کار درست است پس پیغمبر ها آمدند چه کار کنند؟! با تعجب داشتم نگاهش می کردم و حرفی نزدم. تقریبا 8 سال از من بزرگتر است و او را انسان فرهیخته ای می دانم. واقعا. اهل کتاب. مربی ما بوده. ولی کامل حس کردم که حتی فرهیخته های مان هم از بدیهیات و ابتدائیات علوم انسانی فرسنگ ها دورند. دین خوب است و مفید ولی این استدلال ها و این حرف ها...
15.
هم بحثی ام می گفت حاج آقای پ احوالت را پرسیده و وقتی گفتم که امسال قم نیستی گفته حوزه دارد ظرفیت هایش را یکی یکی از دست می دهد. منظورش این بود که طلبه مدام باید به درس و بحث مشغول باشد. حرف درستی هم هست.
16.
بحث امروزمان سر این بود که اگر کسی قبل از وقت، دنبال آب گشت و پیدا نکرد و وقت نماز رسید و احتمال داد که ممکن است آب پیدا شود، باید بگردد یا نه؟! بیکاریم سر چیزهایی بحث می کنیم که کاربرد ندارند؟! نه راستش. بیکار نیستیم. این بحث ها هم ظاهرا کم کاربرد است ولی فوق العاده مهم. مثل همان مصلحت سلوکیه شیخ که فارغ از پذیرش یا عدم پذیرشش، دست روی جای مهمی گذاشته. دست گذاشته روی اینجا که تو اگر مسیری را طی کردی که ظاهرا فایده ای ندارد ولی دستور به طی آن رسیده، چه کسی پاسخگوست؟! اینکه خدا پاسخگو هست را که بچه هفت ساله هم می تواند جواب بدهد، دقیقا به لحاظ فلسفی و معرفت شناختی تبیین کن که فایده آن عملی که قرار بود انجام بدهی چه می شود دقیقا؟! بعد آیا می شود همین مسیر را برای کلاس داری هم استفاده کرد؟! حق داریم در تربیت فرزند استفاده کنیم و بگوییم تو مسیری را طی کن و کاری به نتیجه نداشته باش؟! حق داریم بگوییم فاستقم کما امرت در همه جا جریان دارد؟! اگر خدای نکرده گفتیم حق داریم چنین غلط های اضافی انجام بدهیم، تبیین و تشریح عقلی مسئله چگونه است؟! تشریح و تبیین عوامانه آن؟! و کلی بحث دیگر که مرتبط است با همان بحث های به ظاهر به کار نیا...
17.
اینکه ما سوار یک کشتی هستیم و اگر برای رفیقت تلاش نکنی و او کشتی را سوراخ کند همه با هم غرق خواهیم شد را کجا می خواهی توضیح بدهی؟! در جامعه ای که تو درست را بخوان و به بقیه کار نداشته باش، در جامعه ای که آسّه برو و آسّه بیا که نکند وقتت لا به لای این رفت و آمد ها تلف شود، در جامعه ای که وقتی وارد محیطی می شوی باید اعتراض کنی و به فکر ساختن نباشی، در جامعه ای که جلوی پل پارک می کنی از بس خودخواهی، از بس خودخواهی، از بس خودخواهی، در این جامعه کی و کجا و چگونه می توان یاد داد که ابله! سرت را نچسبان به گوشی و دو روز آینده را هم ببین؟! کجا؟!
18.
ما حتی نمره ها را هم فردی لحاظ می کنیم :) بعد انتظار داریم فردی که وارد جامعه می شود برای جامعه اهمیت قائل شود؟!
19.
توضیح دادم که لیبرالیست ها می گویند فرد اصیل است و کمونیست ها جمع. گفتم که اسلام می گوید نه فردیت باید از بین برود و نه از اهمیت و ارزش جمع غفلت شود. هر دو در کنار هم. فردی که گسترش می یابد. فرد شامل جمع. و موقع خروج از کلاس، بعد از توضیحاتم یکی شان تکرار می کرد فرد شامل جمع...
20.
زود است؟! نمی فهمند؟! ثقیل است؟! حالا حتما همین الان باید یاد بگیرند؟! و هزاران سوال دیگر که بقیه می توانند بپرسند. سوال های خوب و دوست داشتنی ای است. با تشکر از سوالات خوبتان؛ ادامه درس در جلسه بعد.
فقط یک سوال
چرا جادوگر شهر اوز باید بد تر از سیندرلا باشد همین را هم توصیف کنید بی نظیر است ممنون.
والا طفلی هم جادو یاد دارد همعاشق مطالعه بود تحصیل کرده جادو و آداب و زبان افسانه است هم خیر خواه بود هم نابغه جادو ، فقط صورتش کمی متفاوت بود و شد مایه تحقیر از آن طرف برای سیندرلا هیچ چیز خوبی نمی توانم بنویسم جز اینکه بلوند بود و جسیم و قسیم طبق روایات و در گریه کردن عالی ...استقامتش هم بی نظیر بود و انتقامش اساسی ( ^ω^)