گوی

گوی

تو در میدان و من چون گوی در ذوق سر اندازی
تو شوق گوی بازی داری و من شوق سر بازی

1.
نوشته بود که فرمانده مان اعصابش خرد بود. پرسیدم چرا؟ گفت زنش درخواست طلاق داده از بس او در جبهه بوده و در خانه نبوده است.

 

2.
اگر اشتباه نکنم یکی از مسائلی که در زمان جنگ مطرح بوده این بوده که اگر این ها می خواهند شهید شوند چرا اصلا ازدواج می کنند؟! همین مسئله در مورد مدافعان حرم هم تکرار شد. 

 

3.
برعکسش هم هست. همسر زهیر نمونه مشهور آن. یکی از اساتید ما هم تعریف می کرد که گاهی همسران طلاب به او برای مشکلاتشان پیام می دهند و تماس می گیرند. یکی از همسران طلاب پیامک داده بود که من همسر طلبه شده ام که همسرم تبلیغ برود و نمی رود. 

 

4.
اینها را گفتم که اهمیت خانواده در پشتیبانی را گوشزد کنم؟! نه. ماجرا چیز دیگری است. 

 

5.
قصه از این جا شروع می شود که دیدم توی کانالش اسکرین از اعتراضات به فلان طلبه را گذاشته. چندین و چند اعتراض. بعد یکی ضمن اعتراض نوشته بود که «انتظار شیخ طوسی دارید ازش؟! یکی دو بار بردنش تلویزیون و چی میخواید دیگه!» و ماجرا دقیقا سر همین است. توقع شیخ طوسی از طلبه و توقع استیو جابز از فعال اقتصادی و توقع رستم از جنگجو و توقع بتمن از مدیر!

 

6.
من زیاد دیده ام. شما هم احتمالا دیده اید. آدم هایی که باید مدام تحریکشان کنی برای حرکت. برای اینکه ناامید نشوند. و در مقابل کسانی که متوجهند فرآیند رسیدن به مقصد، تدریجی است و نه دفعی. پله به پله. و هر دو گروه در یک چیز گاه مشترک می شوند و آن هم انتظار و توقع از بقیه است. خودش برای فعالیت در کانالش شش سال وقت گذاشته و از تولیدات چرت رسیده به یک سطح نسبتا قابل قبولی، بعد توقع دارد همانی که در مدیریت قدم می گذارد اول بسم الله بتواند بتمن دوران بشود و همه چیز را نجات دهد. نه مهلت کاری می دهند و نه هیچ چیز! سریع یقه گیری می کنند که وای دیدید نتوانست و مسئله بی عرضگی ریشه دار است و فلان!!!

 

7.
چون گاهی اوقات مسائل به هم ور می شود مجبورم همینجا جمع بندی کنم! همه آدمیزادیم! رزمنده و طلبه و مدیر و ... . همه زندگی داریم و گاهی ممکن است طرف مقابل از دست سبک زندگی ما شاکی بشود. مثل همه! توی خلأ زندگی نمی کنیم. روی هوا نیستیم. به زمین وصلیم! زمینی که پر از پستی و بلندی است. ولی همین ما، که گاه می فهمیم و گاه متوجه نیستیم فرآیند رشد و موفقیت تدریجی است، همین ما یقه همدیگر را بابت عدم موفقیت دفعی می گیریم. 

 

8.
ریشه این یقه گیری در چیست؟! گاهی اوقات فهم درستی از شرایط وجود ندارد و گاه فهم درستی از روند رشد. هر دو مسئله البته از بی توجهی نسبت به اطراف نشأت می گیرد. 

 

9.
بی توجهی پدر ما را درآورده. دوست ندارم از لفظ خودخواهی استفاده کنم ولی واقعیت این است که خودخواهی... . فقط خودمان مهمیم. روند رشد شش ساله مان برای رسیدن به یک موفقیت نسبی حتما زحمت ما بوده ولی روز اولی که کسی پشت میزی می نشیند و مدیر می شود حتما باید موفقیت را رقم بزند و نمی تواند غلط کرده نشسته و بقیه فحش ها... 

 

10.
به خدا بقیه هم آدمند. زندگی دارند. آن ها هم لازم است دستشویی بروند. فکر کنید. بله. دقیقا همان مدیر شیک و باکلاس هم باید دستشویی برود و بعد هم آب بگیرد به کثافت کاری اش. آدمیزاد است بالاخره. فرشته استخدام نکردیم که یک دفعه انتظار داشته باشیم همه چیز را طبق مراد ما پیش ببرد. کمی به همدیگر مهلت بدهیم بد نیست به خدا! طول می کشد بعضی چیزها. بعضی چیزها هم الان اصلا نتیجه نمی دهد. بعدها نتیجه اش معلوم می شود. 

 

11.
«این چیزی که می رود جوانی ماست». بله. جوانی ما با خودخواهی دارد می رود. با نفهمیدن. با عقب ماندگی ذهنی. با توقع بیجا. کاش جوانی ما به چیزهای خوبی بگذرد و نه به اینها... 

 

12.
«خاکسپاری دوم بانوی مرگ» داستان جالبی دارد. در یک قسمت از ماجرا، پدر خانواده صبحانه را آماده می کند. پسر و دخترش را صدا می کند که کنار همدیگر صبحانه بخورند. کسی جواب نمی دهد. مادر خانواده که سرخوردگی پدر را متوجه می شود می گوید سالهاست پسر و دخترت تو را ندیده اند و هیچ وقت کنارشان نبوده ای. نه در جشن تکلیف. نه در فارغ التحصیلی. مدام جنگ و جنگ و جنگ. طبیعی است که الان هم ندانی کی بیدار می شوند. طبیعی است که نخواهند با تو باشند. شخصیت پدر هم سر را به زیر می اندازد و می رود که دوشی بگیرد. زیر دوش زار می زند بابت اینکه هر چقدر در جنگ موفق بوده، نتوانسته در خانواده موفق باشد. بعد از دوش لباس نو می پوشد. از خانه بیرون می رود. استارت می زند و بوم. شهید می شود.

 

13.
حاجی زاده سرش را پایین انداخت و معذرت خواهی کرد. کوبیدیمش. سلامی را که رسما نیرو و عمله دشمن می دانستیم. ستاد کل را بی خاصیت اعلام می کردیم و باقری را فحش کش. از رئیسی هم بگویم؟! یکی از اتفاقاتی که توی این دوران رقم می خورد در دوران رئیسی رقم خورده بود که او را... . ما ظلم کردیم به ایشان. ظلم. 

 

14.
قومی قبیله ای داریم نگاه می کنیم. اگر قبیله ما رای آورد که دمش گرم و حمایت. اگر نیاورد که فحش کش. فرق ما با اعراب جاهلی در چیست؟! آن ها اگر دختر را در خاک دفن می کردند، ما دختر را در فشار اجتماعی. 

 

15.
فاستقم کما امرت یعنی مسیر همین است. وایسا و تکان نخور. نمی فهمیم! به خدا. سه روز چیزی نتیجه ندهد رهایش می کنیم. قومی قبیله ای فکر می کنیم. دختران را به مردگان زنده تبدیل می کنیم. مردان را به برده های بی خاصیت. زنجیر پشت زنجیر گردن همدیگر می اندازیم. یقه می گیریم. بعد می گوییم مسلمانیم. 

 

16.
تا حرف می زنی از لزوم توجه به روند رشد، لزوم توجه به مشکلات، لزوم توجه به اقتضائات می گویند فلان جا توانست و فلان کس توانست و شما بی عرضه اید. راست می گویند. امارات توانست روی خون بقیه خود را بسازد و ما بی عرضه بودیم. خدایا حواست به بی عرضگی ما خون نخوار ها هم باشد :( 

 

17.
تا حرف بزنی از این مسائل هم سریع «نفست از جای گرم درمیاد» و «بچه ای» و «تو دفاع نکنی کی دفاع کنه» و «همین دفاع ها رو کردید که الان به اینجا رسیدیم» و ... را تحویل میگیری. خب تقصیر من است که قرآن گفته فاستقم سر اون مسیری که باید بروی؟! تقصیر من است که به من یاد داده اند در چارچوب خاصی حرکت کنم و روی خون بقیه زندگی ام را بنا نکنم؟! تقصیر من است که...؟! هوم؟!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.