گوی

گوی

تو در میدان و من چون گوی در ذوق سر اندازی
تو شوق گوی بازی داری و من شوق سر بازی

1.
دیروز یکی از بچه ها آمده بود مدرسه و برخورد من را که دید گفت که فلانی توی هیئت یک حال و هوایی دارد و اینجا زمین تا آسمان با آنجا متفاوت است. امروز هم معلم ریاضی می گفت من از هیبت سرباز می ترسم و گفتم ماشاءالله! خندیدم. ساعت یازده هم امین می گفت فلانی کمی به این بچه ها محبت هم داشته باش. همه چیز روی هم نشان از این می داد که شمر بن ذی الجوشن بالای سر بچه ها ایستاده انگار. سر ظهر نشده مادر مهبد آمد. گفتم که مشکل انضباطی و درسی دارد و برای رفع مشکل های این چنینی، باید در محیط خوب و سالم باشد و این همه فضای خوب که در مدرسه مهیا شده و در یکی حتما باشد. مادرش گفت مهبد از شما زیاد تعریف می کند و می گوید فلانی مهربان است! با تعجب سرم را بالا آوردم و خندیدم. همین را دست گرفتم و بردم توی دفتر که دیدید گفتم من مهربانم. معاون مدرسه گفت آن خانم مادر مهبد نبود و عمه اش بود و مهبد مادرش طلاق گرفته یا غیره و به هر حال نیست و پدرش هم به شدت زن می زند! یعنی رفتارهای زنانه ای دارد و عادی نیست خیلی. هیچی دیگر! یکی هم از ما تعریف کرد کمی مشکل داشت.

 

2.
معلم از بوی بد دو تا از کلاس ها شکایت کرده بود. توی یکیش من هم بوی بد را حس کرده بودم. می گفت بچه ها یکی در میان و هر چند دقیقه یک بار بینی شان را می گیرند از بوی بد. رفتم سر کلاس و تذکرات لازم را دادم. به جهت اینکه شیوه برخوردی من را نمی پسندید از بیان نوع برخوردی که داشتم پرهیز می کنم. همین قدر بگویم که فردای آن هشدار، یک مورد این اتفاق به وجود آمد و با حرف حل شد و بعدش دیگر تکرار نشد خدا را شکر. این را گفتم که چه بگویم؟! بگویم اگر فردا روزی کسی ایراد گرفت که در مدرسه به ما هیچ چیزی یاد نمی دهند می شود گفت که اشتباه نگرفتم مکان عمومی با دستشویی را یاد می دهند. 

 

3.
ما در مدرسه فقط دانش آموز تربیت نمی کنیم. فقط پدر و مادر تربیت نمی کنیم. حتی بقیه بزرگواران را هم تربیت می کنیم. هر دانش آموز سفارشی که اشتباهی مرتکب می شود، زنگ می زنیم به سفارش دهنده و می گوییم امروز آقایی که سفارش کردید سر کلاس ... . اگر گفت به من چه هم می گوییم زمان سفارش به تو چه. خلاصه که پیگیر ماجرا هستیم تا بیخ! 

 

4.
افشین زنگ زد که پدر آبتین پشت در است. با خنده اضافه کرد که می گوید بگو در زندان را باز کنند. داخل پرانتز بگویم که تک تک پدر و مادرها توجیه شده اند هنگام ثبت نام و امضا و اثر انگشت داده اند که جز در مواردی که مدرسه با ایشان هماهنگ می کند، در ساعت درسی به مدرسه نیایند. اگر کسی هم کاری داشت با تلفن هماهنگ کند. چرا؟! چون وقت مدیر و معاون برای بچه هاست در این ساعت. خارج از ساعت درسی، مدیر و معاون در مدرسه هستند برای رسیدگی به کار پدر و مادرها. ولی خب... معاون که شنید این حرف افشین را، آیفون را برداشت و گفت آقای فلانی، در زندان ساعت فلان باز می شود و خداحافظ. آیفون را گذاشت و در را باز نکرد. 

 

5.
گفتم که من معلم نیستم و مبلغم؟! اضافه کنم مبلغ هم نیستم انگار. بنا بوده مدارکم دو ماه قبل ارسال و تایید شود، خب ارسال نکرده بودند. انداختند گردن خودم و گفتند کوتاهی از تو بوده. بعد گفتن از مهر به این طرف قوانین عوض شده و باید دوره بگذرانی. دیروز مدارک جدید را فرستادند. تایید می شود یا نه را نمی دانم که گفتند احتمال تایید نشدنش هست. فقط می دانم که الان که با شما صحبت می کنم من حتی مبلغ هم نیست. 

 

6.
همیشه خدا اوضاع همین است. یعنی تو خیال می کنی اگر جای دیگری بروی، زندگی جور دیگری می شود و رنگ و بوی دیگری پیدا می کند ولی یک دفعه همه چیز به هم می ریزد و می فهمی عه، همه چیز دست تو نیست و بازیگران دیگری هم در صحنه وجود دارند. من هم خیال کردم اوضاع متفاوت می شود. الان نه مبلغم، نه مثل آدم دارم درس می خوانم، نه سر کار اقتصادی می روم، نه سابقه ای نه چیزی.  

 

7.
بین رفقای مدرسه خیلی شایع است که می گویند فلانی که در اداره ست توجیه است چون زمانی خودش معلم/معاون/مدیر بوده و فلانی توجیه نیست چون از اول در اداره بوده... و این نفهمیدن حال، مسئله ای شایع است انگار. من از آن هایی نیستم که بگویم «اگر با کفش های من راه نرفته ای هرگز حق نداری من را قضاوت نکنی» و بارها هم این مسئله را له کرده ام. فکر کن مثلا به پزشک بگویی تو چون سرطان نداری حق درمان هم نداری! ولی این را هم نمی توانم منکر شوم که کسی می تواند خوب قضاوت کند که همه ابعاد ماجرا را لمس کند و خیلی ها تا خود درگیر نشوند، واقعا نمی فهمند. کلیپی دیدم که رسایی به رشیدی کوچی می گوید: «تو هم موافق فیلترینگی. اگر مخالف فیلترینگی در خانه ات را باز بگذار که دزد بیاید». رشیدی کوچی مخالفت می کند و می گوید معلوم است که در را باز نمی گذارم. رسایی می گوید: «پس نتیجه می گیریم دزد اگر به خانه ما بیاید ما حق فیلترینگ داریم ولی فضای مجازی چون دزدی از خانه ما نیست، حق فیلترینگ هم وجود ندارد. دزد بد است اگر از خانه ما بدزدد...». حرف خوبی است واقعا. بعضی ها تا خودشان پدر و مادر نشوند، تا بچه شان به مشکلات نخورد، تا تا تا ... اصلا نمی فهمند. مدام در تخیلات سیر می کنند و ایده می دهند. این هم از تبلیغ فرزندآوری!

 

8.
کج سلیقگی است. می دانم. نباید صریح گفته شود. ولی شما و وجدانتان. اگر قاضی دست نوه ی دزد شما (نوه ای که دزد است!) را قطع کند، سر نماز ظهر پشت سر قاضی می ایستید؟! بینی و بین الله می پرسم. کلاهتان را قاضی کنید. فرض کنید با دستگاه های امروزی و پیشرفته، دکمه ای می زند و انگشت هایی روی زمین می ریزند. انگشت های نوه عزیزتان را می گویم. چه کار می کنید؟! پشت سرش می ایستید به نماز؟! 

 

9.
امیدوارم حال کسی که مبلغ نیست و «اینجا با دستشویی فرق دارد» را به دانش آموز یاد می دهد و از او می ترسند را متوجه باشید. او گاهی امام جماعت می ایستد. او با خودش فکر می کند که خب الان اینجا چه کار دارد؟! بهتر نبود حداقل مثل آدمیزاد درسش را می خواند؟! این چه بساطی است که درست کرده برای خودش؟! گزارش کار اگر خواست بدهد چه باید بگوید؟! هوم؟! 

 

10.
امیدوارم متوجه باشید که دنبال تاییدیه گرفتن نیستم... 

نظرات  (۱)

موید باشید
نه شما فرق کرده اید
نه حالتان
از وقتی می خوانمتان دنبال تاییدیه نیستید
پاسخ:
سلام

ممنون از دعای خیرتون...
و ممنون از محبتتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.