گوی

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

این روزها کتاب های «کریسمس در نیاوران» مهدی خانعلی زاده و «ماجرای فکر آوینی» یامین پور را همزمان جلو می برم. یامین پور برای من چهره شناخته شده تری بود. او را با ارتدادش می شناختم و دیروز، امروز، فردا یش. خانعلی زاده را هم چندباری اسمش را شنیده بودم. هر دو البته برای من بیشتر چهره هایی رسانه ای بودند تا قبل از مطالعه کتاب های شان. اما الان یامین پور، وجهه علمی سنگینی هم برایم پیدا کرد. یعنی آدم مطلعی دیدم او را. 

ماجرای فکر آوینی، پر است از نقدهایی که به غرب از زبان شهید آوینی مطرح می شود و البته این نقد ها متوجه زندگی روزمره ما نیز هست. یامین پور سعی کرده بین مفاهیم و مصادیق دائم رفت و آمد کند و همین هم باعث شده مطالب هر چند عمق دارد ولی ملموس هم بشود. آن جایی که نسبت مسئله تفریح با کار را مطرح می کند و خوب تبیین می کند انسانِ فعلی از کار خسته است چون کار ارتباط او با انسانیتش را قطع کرده و تفریح، فضای فرار از این شر ضروری را برای او ایجاد می کند. همین چیزی که خیلی از ماها هستیم. بدو بدو هایی که زندگی مان را تحت الشعاع قرار داده را می بینیم ولی «مجبورم» های الکی گاه کنارش می اندازیم که خود و دیگران را قانع کنیم. میگوییم مجبوریم برای رفاه زن و بچه های مان بیشتر تلاش کنیم. رفاه زن و بچه ها چیست؟! وارد مصادیق که بشوی هزار و یک رفاهِ امروزینِ خودساخته پیدا می شود که با آن حس خوشبختی می کنیم! مجبوریم حس خوشبختی کنیم. چاره دیگری نداریم که از فعالیت های خود خرسند باشیم. 

یامین پور، خیلی خوب وارد مصادیق شده و تلنگرهای خوبی در این کتاب می زند. از آن دست کتاب هایی است که انسان بعدش حس قیام و انقلاب پیدا می کند و دوست دارد یقه همه را بگیرد! و البته که من به عنوان یک طلبه که به برداشت های یامین پور از شهید آوینی نگاه می کنم، شاید ایرادهایی را وارد بدانم ولی ولی ولی ولی کتاب خوبی است حقیقتا! 

از آن طرف، کریسمس در نیاوران، ماجرای زحمات و تلاش های بی پایان آمریکا برای نگه داشتن شاه مخلوع است. کیفیت و کمیت تلاش ها را بیان می کند. انسان این حجم از زحمت را که می بیند و می شنود با خود فکر می کند واقعا چطور در آن زمانه ای که آمریکا هرکار دوست داشته انجام می داده، امام (ره) یک دفعه قیام کرده و انقلاب پیروز شده؟! هیچ محاسبه ای نمی تواند این را خوب توضیح بدهد. تا اینجای کتاب که خوانده ام، آمریکایی ها خیلی سعی کرده اند بگویند غافلگیر شدند! توجیه می آورند که چرا غافلگیر شدند و محاسبات شان جور دیگری بود و از این حرف ها. شاید هم راست بگویند. اما نکته جالبش این است که با وجود غافلگیر شدن باز هم دست از تلاش برنداشتند. روزی ایران را جزیره ثبات می خواندند و روزی برای حفظ این جزیره ثبات، هر چه توان داشتند پای کار آوردند. 

این دو کتاب در کنار همدیگر و تقارن با دهه فجر، حال و هوای جالبی را برایم رقم زده. امامی که بین شرق و غرب، بین دو ابر قدرت، یک دفعه سر برآورد! همه معادلات را به هم زد! محاسبات را به هم ریخت! هنوز هم که هنوز است، به تحلیل انقلاب اسلامی که می رسند آن طرفی ها، نمی توانند درست تحلیل کنند. این ناتوانی را یامین پور در کتابش دارد بازنمایی می کند. غربی که همه چیزش را دو دو تا چهارتای زمینی می بیند، قفل می کند مقابل حرکت های اسلامی. نمی تواند تحلیل درستی انجام بدهد. این اشتباه محاسباتی مکرر در رفتارهایشان رخ می دهد. 

ترامپ این روزها در جایگاه فرعون تکیه زده، امضا می کند و به خیال خودش دنیا را با سر انگشتش می چرخاند. هیمنه و هیبتی هم برای خودش راه انداخته. به این می گوید خفه شو و به آن می گوید تو پاشو و به دیگری می گوید حرفم را گوش نکنی بد می بینی و خلاصه خیلی قلدر جلو می رود. سگش هم در منطقه هرطور می خواهد رفتار می کند. عده ای را هم ترس فرا گرفته. آمریکا سلاح دارد. تجهیزات دارد. همه چیز! پول بی پایان! زیبایی. تو چی می خواهی که ندارد؟! فرعونِ فرعون. هوم؟! بعد فکر کن این وسط، حماس، یک گروه تحت فشار در جایی که روزانه هزاران بار خاکش را با ماهواره و پهباد و کوفت و زهرمار رصد می کردند، موفق شد چنان بزند توی گوش سگ آمریکا که خود آمریکا مجبور شد روزهای اول برای بیرون آوردن سگ از حیرت، وارد کار شود و انرژی بدهد. 

من هر چه قدر از اقتدار حماس بگویم کم گفته ام. ضربه آخر حماس را هم چند روز قبل خوردند. زمانی که دو سه هفته از مبادله اسرا و آتش بس گذشته بود و حماس اعلام کرد من فرمانده نداشتم و با تو جنگیدم و مجبورت کردم پای میز مذاکره بیایی و آتش بس را اعلام کنی! حماس رسما به سخره گرفته اسرائیل را. موقع آزادی اسرا که مانور تبلیغاتی سنگین خودش را اجرا می کند! دست بند فلسطین دست اسرا می کند و اسرا خوشحال و شادان با مردم بای بای می کنند و هدایای خود را بابت حضور در غزه دریافت می کنند! بعد هم این ماجرا که حماس خودش اعلام می کند محمد الضیف ش را از دست داده و اسرائیل مجبور شده با تنِ بدونِ سرِ حماس معامله کند. از این سخره بالاتر؟!

حماس، دهه فجرش را این روزها دارد جشن می گیرد. مقاومت، سرفراز است. سید حسن تقدیم کرده؟! بله. سنوار؟! بله. زاهدی؟! بله. خیلی چیزها را تقدیم کرده اما دهه فجر ش است. جایی که دوازدهم بهمنش فرا رسیده و اسرایش گلباران می شوند. جایی که اعلام می کند سر نداشته ولی دشمن مجبور شده پای میز مذاکره بیاید و شرایطش را قبول کند. 

فجر همین است. همین طلوع نور از دل تاریکی. امام فجر ایران را رقم زد. خدایش بیامرزد. داد زد ما مسیر خودمان را می خواهیم برویم، نه آن چه را که بقیه به ما دیکته می کنند. تو بگو اقتصاد ضعیف و تو بگو فلان ضعیف و تو بگو هر چیزی ضعیف! اما داد زد که ما باید قلاده بردگی را از گردن دربیاوریم و خود برای خود تصمیم بگیریم نه شرق و نه غرب. فرعون نبود آن زمان؟! چرا بود. تلاشش را هم کرد. شرق هم که به واسطه افکارش نفوذ پیدا کرده بود. اما نه این و نه آن. فکر کردن به همین مسئله که تصمیم گیر خود ما هستیم نه شرق و نه غرب، همین حس استقلال، این خیلی جذاب است واقعا... خوش به حال ما که در این دوران نفس می کشیم الحمدلله...

فجر انقلاب آن زمان بود و فجر حماس این زمان و فجر های شخصی و عمومی دیگری هم وجود دارد. نباید از فرعون ها و تاریکی ها بترسیم. ترامپ خیلی گنده است؟! باشد. فلان مسئول خیلی خفن است؟! باشد. اگر ما مطمئنیم به مسیر، چرا باید دست از مبارزه برداریم و بترسیم و بگوییم نمی شود؟!


این فجر ماست... 

خیلی جاها باید فجر اتفاق بیفتد... 

خیلی جاها...

باید روی این مسئله فکر کنیم... 

1.
من کجا با مهدی نصیری آشنا شدم؟! تقریبا چند صباحی قبل از آشوب های چهارصد و یک بود که دیدم یکی از رفقا مدام از پست های او فوروارد می کند داخل گروه. عادت اولیه آن زمانم این بود که جواب ندهم. هنوز هم همین عادت را دارم. یعنی فکر می کردم حجم بالای کج بودن را با یکی دو جمله که نمی شود درست کرد! خانه از پای بست ویران است و از این حرف ها. ترجیحم به سکوت بود. اما این اواخر فهمیده ام که کمتر باید ساکت باشم. ملاحظات همیشگی ام را دارم ولی بیشتر شاید جواب بدهم.

2.
مهدی نصیری برای من از طریق همان فورواردها ادامه پیدا کرد. مطالبش را که نگاه می کردی رنگ و بوی دینی داشت ولی محتوایی خلاف دین را ترویج می داد. البته همان مطالب هم چندان عمیق نبود و نیست. روایتی از گوشه ای پیدا می کند و به آن استناد می کند که یک قاعده کلی را زیر سوال ببرد. نه آن که بگویم پرت و پلا می گوید! نه. گاهی هم چون طلبه بوده و کار با ابزار را بلد است می تواند محصولی خوش رنگ و لعاب تحویل بدهد. اما محصول خروجی اش را که جلوی متفکرین بگذاری، از همان هاست که به دوست ندارند جوابش را بدهند! از بس گاهی اوقات سخیف می شود و پرت. 

3.
دوستی که این حرف ها را فوروارد می کرد توی گروه، الان خیلی وقت است که دیگر پیامی نفرستاده. هم من دعوایش کردم، هم بزرگترهایش و همین باعث شد که خداحافظ! بعد از این که نزدیک به دو دهه از زندگی اش را در فضای مجموعه نفس کشیده بود راهش را کشید و رفت. البته که آفت هایش زیاد شده بود. توی این گروه و آن کانال چرخیدن و اطلاعات را از همان جا گرفتن، کار را به جایی رساند که این اواخر توصیه می کرد مداحان چون خیلی اهل غلو در مورد اهل بیت هستند را به اسم، توی قنوت لعن بکنیم! چه زمانی این توصیه را میکرد؟! زمانی که روحانی کهنسال خانواده شان، در قنوتش لعن یهود و دعای برای مردم غزه گرفته بود. این کجا و آن کجا! یکی پرت از وادی، یکی با سن و سال بالا باز هم پای کار اسلام و مسلمین. 

4.
آن زمانی که زیاد با او صحبت می کردم و سعی می کردم قانعش کنم یا نشد حداقل ساکتش کنم که به بقیه ضربه نزند، زیاد مهدی نصیری را توی صورتش می کوبیدم. خدا از من بگذرد ولی همین الان هم در پیام های ذخیره شده ی ایتایم، چندین و چند کلیپ از مهدی نصیری دارم. آخرینش که ذخیره شد، همین نقد و انتقادهایی است که خزعلی داشت. دیده اید کلیپش را؟! لینک.

5.
با اینکه رابطه ام با آن جناب قطع شده نسبتا ولی حرفهای خزعلی را ذخیره کردم. یک قسمت حرفش خیلی جذاب بود. آن جا که می گوید عاقبت دم تکان دادن، راحت تر اعدام شدن است، نه به نان و نوایی رسیدن. به نظرم خیلی حرف تاثیر گذاری بود. امثال ایکس و ایگرگ و زد آن قدر زرنگ نیستند که بتوانند هم در بین طایفه انقلابی به نان و نوایی برسند و هم در طایفه ضد انقلاب. واقعا انقدر زرنگ نیستند. احمقانه دم تکان می دهند و البته پاداش شان طرد از هر دو طایفه است. 

6.
یادم هست یکی از دوستان قدیمی هیئت و دشمنان فعلی(!)، ایام آشوب های چهارصد و یک رفیق ما را کنار کشیده بود که این نظام در حال عوض شدن است و من تو را دوست دارم و برگرد و توبه کن! رفیق ما هم دیده بود این بنده خدا خیلی جدی دارد حرف می زند و شوخی ندارد گفته بود: «کل شهر دیگه من رو می شناسن. من تا خرخره توی این نظام غرقم و نمی تونم برگردم. متاسفم» :)))))) 

7.
آن عکس که مهدی نصیری کنار نرگس محمدی نشسته و نرگس محمدی لنگ هایش را سمت حاج آقا دراز کرده و مهدی نصیری سگ کی باشد که برایش حرمت قائل شوند، خیلی دردناک بود. خیلی. خدا رحمت کند حضرت امام را. ناراحت بود که محمدرضا پهلوی جلوی آمریکا خفیف شده. دیده اید حرف امام را؟! ببینید. محمدرضایی که داشت با او مقابله می کرد. ولی شاه مملکت بود. هر چه که بود شاه مملکت بود و امام رضوان الله تعالی علیه نمی خواست خفت او را که خفتش متوجه خفت همه ایران می شود را ببیند. عکس مهدی نصیری با نرگس محمدی هم بد بود واقعا. ته دلم ناراحت شدم. که بخواهی دم تکان بدهی و آن زنَک، حرمتت را نگه ندارد. 

8.
بنده خدا مهدی نصیری که البته احمق است و رو بازی می کند. سرنوشتش هم مشخص است. طرد از این ناحیه و طرد از آن ناحیه. شخصیت عمیقی هم نیست. ژورنالیست است. خیلی ماندگار نیست. دست و پا می زند که توی چشم باشد ولی شخصیتش جوری نیست که باقی بماند. ولی عده ای هستند که قطعا عمیق ترند و قطعا زیرک تر. رو هم بازی نمی کنند. مطمئنا به طمع قدرت و به طمع دنیا، وارد کانون های قدرت می شوند، به هر ضرب و زوری که هست. این ها خطرناکند. با تو نماز بر بدن می زنند و با دشمنت، چند جرعه ی مخلوط به آب که مست شان نکند! شناسایی این ها و فکر این ها و شناساندن شان به مردم کمی سخت است. 

1.

اگر درست در ذهنم مانده باشد، دو سال قبل تر مطلبی نوشته بودم پیرامون اینکه ما هم در ناحیه محتوا و هم در ناحیه شیوه و روش می توانیم از دین کمک بخواهیم و باید بخواهیم! منتهی آن چه که تا الان بیشتر کار شده است در ناحیه محتوا ست و کمتر در ناحیه شیوه و روش. ما بیشتر کار کرده ایم که دروغ بد است ولی چگونه دروغگویی را ریشه کن کنیم را کمتر بررسی کرده ایم. به دلایل مختلف. 

2.
سوره شعرا را یک بار تند تند تورق کنید. من سیر آیات را جلوی چشم می آورم که نشان بدهم چه اتفاقی دارد می افتد.
سعی کردم با رنگ بندی کمی نظم آیات را به چشم بیاورم. 


3.
همانطور که در آیات مذکور قابل مشاهده است، خط روایتی داستان های سوره اینگونه است که ابتدا پیامبری مبعوث می شده و سپس تکذیب. خدای متعال عذاب آخر ماجرا را هم تصویر می کند و احیانا نجات آن هایی که ایمان آورده بودند و پروردگار عزیز رحیمی که در صحنه آخر باقی مانده است. هفت بار این روند تکرار شده. با موسی سلام الله علیه شروع شده و با شعیب علیه سلام الله تعالی پایان یافته. داستان ارسال رسل و تکذیب و عذاب و باقی ماندنِ خدای عزیز رحیم. و در آخر دستور به پیامبر اکرم (ص) برای انذار نزدیکان و توکل به همان عزیزِ رحیمِ باقی مانده در پایان داستان های قبلی.

4.
عزیز را ترجمه می کنند به شکست ناپذیر. محکم. با صلابت! خواستم بگویم با معنی فارسی اش اشتباه نشود. پایان داستان، خدای شکست ناپذیرِ مهربان باقی مانده است. 

5.
من چه می فهمم از این سوره؟! این را می فهمم که نباید انسان ها گذشته ی خود را گم کنند. نباید بگذاریم انسانی خیال کند که گوشه دنیا تنها افتاده است و قبل و بعدی ندارد. قبل از ما، هزاران هزار انسان بوده اند که تجربه ما را داشته اند. دقیقا با همین مختصاتی که ما در حال تجربه آن هستیم. اما حس می کنم شیطان دوست دارد بگوید تو تنهایی. تو منقطعی. به جایی وصل نیستی. عقبه نداری. آینده نداری. همین که تو را تنها گذاشت، شروع می کند به حمله کردن... 

6.
و لنبلونکم... آزمایش می کنم شما را قطعا! بشیء من الخوف... مثلا با ترس... و الجوع... یا گرسنگی... و نقص من الاموال... کم شدن از دارایی... و الانفس... کم شدن از نفرات و از دست دادن عزیزان... و الثمرات... و محصولات... و بشر الصابرین الذین اذا اصابهم مصیبة قالوا انّا لله و انّا الیه راجعون. آیات 155 و 156 سوره مبارکه بقره. 

7.
ما تنها نیستیم. قبل از ما هم به کم شدن دارایی ها امتحان شده اند. آن ها هم ممکن است صبح بیدار شده باشند و ببینند هر چه داشته اند از دست رفته است. شما فکر کن قیمت دلارشان رفته بالا و آن ها ریال ذخیره کرده بودند! مثلا. یا فکر کن نتیجه کارهایشان را ندیده اند. زحمت کشیده اند سوریه را حفظ کنند اما یک دفعه سوریه شان از دست رفت! مثلا.

8.
خیلی زور دارد آیات قرآن را خرج مقاصد خودشان می کنند! نه؟! اگر این سوال در ذهن تان آمد باید بگویم من فقط قرآن خواندم و ترجمه کردم! همین. نه گفتم کسی کم کاری نکرده و نه گفتم ایراد از ناحیه خودمان نیست و نه چیز دیگر! نه! من فقط گفتم امتحان همین شکلی است دقیقا. مقصرش هرکسی می خواهد باشد باشد! ما وسط امتحانیم. همه ما. شهید داده ایم و سوریه از دست می رود. من الثمرات! امتحان نیست؟! قبل از ما از این امتحان ها نداده اند؟! ما خلق خاص خدا هستیم و دیگر مثل ما نبوده؟! آیه قرآن برای ما نیست؟! هست واقعا... بگردیم می توانیم هزار هزار مثل خود پیدا کنیم در طول تاریخ. 

9.
شیوه و روش سوره ی شعرا چه بود؟! هنگامی که بنا بود دستوری به پیامبر (ص) داده شود، پشتوانه تاریخی آن ذکر شد. پیامبر (ص) را در یک سلسله تصویر کرد! سلسله ی پیامبران علیهم السلام که ابتدا تکذیب شدند و بعد خدای عزیز رحیم ماند. خدای شکست ناپذیرِ مهربان. این را نشان داد. یعنی هم قبل ماجرا و هم بعد ماجرا را و بعد دستور داد. بعد از دستور هم فرمود و توکل علی العزیز الرحیم. به همین خدای عزیز رحیم توکل کن. این شیوه ایست که ما باید یاد بگیریم از این سوره به گمانم. 

10.
مسائل امروز ما را خدای متعال نشان داده در قرآن کریم. همین آیه ای که به عنوان مثال گفتم. نقص در اموال و بهره ها و نتایج. ما اگر بخواهیم در جامعه صبر را ترویج کنیم، یعنی همان دستوری که خدای متعال در انتهای آیه به آن تصریح کرده است برای عبور از امتحانات، به نظرم می توانیم روش خدای متعال را در پیش بگیریم. داستان گذشتگان را بیان کنیم. داستان قبل را بیان کنیم. انسان ها را تنها نگذاریم! خیال نکنند که فقط آنها هستند که کسر بودجه پیدا می کنند. خیال نکنند فقط آن ها سختی می کشند. هم در جامعه فعلی ما خیلی ها سختی می کشند و هم در گذشته. و از طرفی آینده ماجرا را هم تصویر کنیم. بشر الصابرین! که با صبر می شود از مشکلات عبور کرد. و پایان خوشی دارد. تصویر انسانی که گذشته ای دارد و در یک سلسله قرار دارد و آینده اش هم روشن است، انسان را خیلی توجیه می کند! خیلی. انسان تنها خیلی زود گرگ خور می شود. گذشته هم فقط شامل سختی کشیدن ها نیست! گذشته یعنی بیان حالتی که انسان را از تنهایی در بیاورد و بفهمد که در یک جریان قرار دارد. 

11.
من اینطور می فهمم... 

وقتی می شنوم خبرها پشت سر هم می آید که ترامپ این را گفته و آن را منصوب کرده و به نتانیاهو وعده داده که فلان... نه فقط او! کلا بعد از بیمارستان چند سال قبل، هر موقع کسی را می بینم که ابهت بی جا دارد و بقیه جلوی او سر خم کرده اند، به خاطر زیبایی ش، یا پول ش، یا قدرتش یا هر چیز دیگر... هر دفعه کسی را این گونه می بینم صحنه ای که برایش پرستار گرفته اند و پرستار دارد پوشکش را عوض می کند و وقتی بوی کثافتش بلند می شود پرستار زیر لب می گوید: «کثافت! خب کمتر بخور که کمتر گند بزنی به خودت مرتیکه/زنیکه ی سگ!» جلوی چشمم می آید. 

البته معذرت می خواهم بد و بیراه های ذهنی ام کمی مثبت اند. فکر کنم بدانید پرستارها چه فحش هایی ممکن است در این حالت بدهند. خوب هم باید با جزئیات تصور کنید. قشنگ تصور کنید که استخوان های صورت و لگن این بنی بشر بیرون زده و پوستش چروکیده شده. همان خوشگل خانمی که الان هزار نفر میل به دستبوس و پابوس او دارند. همان حیوان مو زرد آمریکایی. همان کراوات بر گردنی که خوشتیپ کرده. خوب تصور کنید که آن ها پیر شده اند و دارند توی کثافت خودشان دست و پا می زنند. 

بله دوستان! این جماعتی که الان یک عده از آن ها می ترسند و یک عده از بودنشان و دیدنشان خوشحالند، همان هایی اند که چند سال آینده کنترل ادرار و مدفوع خودشان را ندارند. روزگار می گذرد. آن قدر سریع نباید به این ها باخت و ترسید و دل بست. این ها کنترل شکم خودشان را هم نخواهند داشت چند سال آینده...