این روزها کتاب های «کریسمس در نیاوران» مهدی خانعلی زاده و «ماجرای فکر آوینی» یامین پور را همزمان جلو می برم. یامین پور برای من چهره شناخته شده تری بود. او را با ارتدادش می شناختم و دیروز، امروز، فردا یش. خانعلی زاده را هم چندباری اسمش را شنیده بودم. هر دو البته برای من بیشتر چهره هایی رسانه ای بودند تا قبل از مطالعه کتاب های شان. اما الان یامین پور، وجهه علمی سنگینی هم برایم پیدا کرد. یعنی آدم مطلعی دیدم او را.
ماجرای فکر آوینی، پر است از نقدهایی که به غرب از زبان شهید آوینی مطرح می شود و البته این نقد ها متوجه زندگی روزمره ما نیز هست. یامین پور سعی کرده بین مفاهیم و مصادیق دائم رفت و آمد کند و همین هم باعث شده مطالب هر چند عمق دارد ولی ملموس هم بشود. آن جایی که نسبت مسئله تفریح با کار را مطرح می کند و خوب تبیین می کند انسانِ فعلی از کار خسته است چون کار ارتباط او با انسانیتش را قطع کرده و تفریح، فضای فرار از این شر ضروری را برای او ایجاد می کند. همین چیزی که خیلی از ماها هستیم. بدو بدو هایی که زندگی مان را تحت الشعاع قرار داده را می بینیم ولی «مجبورم» های الکی گاه کنارش می اندازیم که خود و دیگران را قانع کنیم. میگوییم مجبوریم برای رفاه زن و بچه های مان بیشتر تلاش کنیم. رفاه زن و بچه ها چیست؟! وارد مصادیق که بشوی هزار و یک رفاهِ امروزینِ خودساخته پیدا می شود که با آن حس خوشبختی می کنیم! مجبوریم حس خوشبختی کنیم. چاره دیگری نداریم که از فعالیت های خود خرسند باشیم.
یامین پور، خیلی خوب وارد مصادیق شده و تلنگرهای خوبی در این کتاب می زند. از آن دست کتاب هایی است که انسان بعدش حس قیام و انقلاب پیدا می کند و دوست دارد یقه همه را بگیرد! و البته که من به عنوان یک طلبه که به برداشت های یامین پور از شهید آوینی نگاه می کنم، شاید ایرادهایی را وارد بدانم ولی ولی ولی ولی کتاب خوبی است حقیقتا!
از آن طرف، کریسمس در نیاوران، ماجرای زحمات و تلاش های بی پایان آمریکا برای نگه داشتن شاه مخلوع است. کیفیت و کمیت تلاش ها را بیان می کند. انسان این حجم از زحمت را که می بیند و می شنود با خود فکر می کند واقعا چطور در آن زمانه ای که آمریکا هرکار دوست داشته انجام می داده، امام (ره) یک دفعه قیام کرده و انقلاب پیروز شده؟! هیچ محاسبه ای نمی تواند این را خوب توضیح بدهد. تا اینجای کتاب که خوانده ام، آمریکایی ها خیلی سعی کرده اند بگویند غافلگیر شدند! توجیه می آورند که چرا غافلگیر شدند و محاسبات شان جور دیگری بود و از این حرف ها. شاید هم راست بگویند. اما نکته جالبش این است که با وجود غافلگیر شدن باز هم دست از تلاش برنداشتند. روزی ایران را جزیره ثبات می خواندند و روزی برای حفظ این جزیره ثبات، هر چه توان داشتند پای کار آوردند.
این دو کتاب در کنار همدیگر و تقارن با دهه فجر، حال و هوای جالبی را برایم رقم زده. امامی که بین شرق و غرب، بین دو ابر قدرت، یک دفعه سر برآورد! همه معادلات را به هم زد! محاسبات را به هم ریخت! هنوز هم که هنوز است، به تحلیل انقلاب اسلامی که می رسند آن طرفی ها، نمی توانند درست تحلیل کنند. این ناتوانی را یامین پور در کتابش دارد بازنمایی می کند. غربی که همه چیزش را دو دو تا چهارتای زمینی می بیند، قفل می کند مقابل حرکت های اسلامی. نمی تواند تحلیل درستی انجام بدهد. این اشتباه محاسباتی مکرر در رفتارهایشان رخ می دهد.
ترامپ این روزها در جایگاه فرعون تکیه زده، امضا می کند و به خیال خودش دنیا را با سر انگشتش می چرخاند. هیمنه و هیبتی هم برای خودش راه انداخته. به این می گوید خفه شو و به آن می گوید تو پاشو و به دیگری می گوید حرفم را گوش نکنی بد می بینی و خلاصه خیلی قلدر جلو می رود. سگش هم در منطقه هرطور می خواهد رفتار می کند. عده ای را هم ترس فرا گرفته. آمریکا سلاح دارد. تجهیزات دارد. همه چیز! پول بی پایان! زیبایی. تو چی می خواهی که ندارد؟! فرعونِ فرعون. هوم؟! بعد فکر کن این وسط، حماس، یک گروه تحت فشار در جایی که روزانه هزاران بار خاکش را با ماهواره و پهباد و کوفت و زهرمار رصد می کردند، موفق شد چنان بزند توی گوش سگ آمریکا که خود آمریکا مجبور شد روزهای اول برای بیرون آوردن سگ از حیرت، وارد کار شود و انرژی بدهد.
من هر چه قدر از اقتدار حماس بگویم کم گفته ام. ضربه آخر حماس را هم چند روز قبل خوردند. زمانی که دو سه هفته از مبادله اسرا و آتش بس گذشته بود و حماس اعلام کرد من فرمانده نداشتم و با تو جنگیدم و مجبورت کردم پای میز مذاکره بیایی و آتش بس را اعلام کنی! حماس رسما به سخره گرفته اسرائیل را. موقع آزادی اسرا که مانور تبلیغاتی سنگین خودش را اجرا می کند! دست بند فلسطین دست اسرا می کند و اسرا خوشحال و شادان با مردم بای بای می کنند و هدایای خود را بابت حضور در غزه دریافت می کنند! بعد هم این ماجرا که حماس خودش اعلام می کند محمد الضیف ش را از دست داده و اسرائیل مجبور شده با تنِ بدونِ سرِ حماس معامله کند. از این سخره بالاتر؟!
حماس، دهه فجرش را این روزها دارد جشن می گیرد. مقاومت، سرفراز است. سید حسن تقدیم کرده؟! بله. سنوار؟! بله. زاهدی؟! بله. خیلی چیزها را تقدیم کرده اما دهه فجر ش است. جایی که دوازدهم بهمنش فرا رسیده و اسرایش گلباران می شوند. جایی که اعلام می کند سر نداشته ولی دشمن مجبور شده پای میز مذاکره بیاید و شرایطش را قبول کند.
فجر همین است. همین طلوع نور از دل تاریکی. امام فجر ایران را رقم زد. خدایش بیامرزد. داد زد ما مسیر خودمان را می خواهیم برویم، نه آن چه را که بقیه به ما دیکته می کنند. تو بگو اقتصاد ضعیف و تو بگو فلان ضعیف و تو بگو هر چیزی ضعیف! اما داد زد که ما باید قلاده بردگی را از گردن دربیاوریم و خود برای خود تصمیم بگیریم نه شرق و نه غرب. فرعون نبود آن زمان؟! چرا بود. تلاشش را هم کرد. شرق هم که به واسطه افکارش نفوذ پیدا کرده بود. اما نه این و نه آن. فکر کردن به همین مسئله که تصمیم گیر خود ما هستیم نه شرق و نه غرب، همین حس استقلال، این خیلی جذاب است واقعا... خوش به حال ما که در این دوران نفس می کشیم الحمدلله...
فجر انقلاب آن زمان بود و فجر حماس این زمان و فجر های شخصی و عمومی دیگری هم وجود دارد. نباید از فرعون ها و تاریکی ها بترسیم. ترامپ خیلی گنده است؟! باشد. فلان مسئول خیلی خفن است؟! باشد. اگر ما مطمئنیم به مسیر، چرا باید دست از مبارزه برداریم و بترسیم و بگوییم نمی شود؟!
این فجر ماست...
خیلی جاها باید فجر اتفاق بیفتد...
خیلی جاها...
باید روی این مسئله فکر کنیم...