1.
1.
«موضعگیریها، سخنرانیها، نگارشهای متعهدانه و بحثهای حکیمانهاش بازتابهای گوناگون داشت. چنین نبود که همگان موافق کارهایش باشند. این روحیه، بر حسب تحلیلهای مختلف، میتوانند دلیلهای گوناگونی داشته باشد؛ ولی همه اینها به این برمیگردد که مطهری، صادقانه در پی جلب رضایت حقتعالی بود و میکوشید برای خدا کار کند. یکی از رازهای موفقیت او این است که این دانشمندِ شهید، مظهر اخلاص بود. بیان این مسئله آسان است؛ ولی در عمل، بسیار دشوار است که یک انسان خلاق، توانمند، متفکر، مجتهد، فیلسوف و... از همه شهرتهای علمی و اجتماعی و القاب گوناگونی که برای یک دانشمند متصور است، بگریزد؛ تنها خواستار خشنودی حضرت حقتعالی باشد و روی کتابهایش تنها بنویسد مرتضی مطهری و از عناوین متداول چشم بپوشد. این رمز موفقیت برای مطهری ارمغانی ارزنده فراهم آورد و آثار همت و کوشش او خیلی زود آشکار شد و برکت و گسترش یافت. طالبان نوشتههایش هر روز افزایش مییابد؛ کتابهایش به طور مکرر چاپ میشوند و جاذبه سخنانش دلها و جانها را تصرف کرده است. برادران عزیز، در پی کسب اخلاص باشید، نه کسب مدرک و القاب. گاه مقامهای دنیایی، دفترها، میزها و امکاناتی که برایمان فراهم میگردد، اگرچه ظاهری جذاب دارد؛ دام شیطان است. شیطان به ذهن ما القا میکند در رشتهای درس بخوانیم که نان و آب بیشتری دارد، تا زودتر به ثروت برسیم؛ پستهای حساس را اشغال کنیم؛ به ما بیش از دیگران احترام بگذارند؛ صدا و سیما با ما مصاحبه کند و القاب ما را مدام به شنوندگان و بینندگان یادآور شوند و هر که ما را در کوچه و بازار میبیند زبان به تحسین بگشاید. نفس اماره حیلههای شگفتی دارد.»
4.
خون دلی که لعل شد، روایت حضرت آقا از حضرت آقا است. شرح اسم را خوانده بودم. خیلی از آن لذت برده بودم. این کتاب هم برای جلوه خوبی داشته است. در این کتاب تلاش های مکرر مقام معظم رهبری مد ظله العالی برای مبارزه را می توان دید. از شکنجه ها تا سخنرانی ها و روشنگری ها. در این کتاب حضرت آقا به کلید مهمی در زندگی خود اشاره می کنند که از ابتدا سعی کرده اند خط مبارزه و تبیین را با هم پیش ببرند.
5.
خط تبیین مسئله ای است که این روزها پررنگ شده. مثل مسئله ی بصیرت که بعد از هشتاد و هشت پررنگ شد. کلیپ أین عمار را در خاطر دارید؟! آن سال ها مدام دست به دست می شد. که حضرت آقا می فرمودند: «من صحنه را میبینم؛ چه بکنم اگر کسی نمیبیند؟! چه کار کند انسان؟! من دارم میبینم صحنه را، میبینم تجهیز را، میبینم صفآرائیها را، میبینم دهانهای با حقد و غضب گشوده شده و دندانهای با غیظ به هم فشرده شده علیه انقلاب و علیه امام و علیه همهی این آرمانها و علیه همهی آن کسانی که به این حرکت دل بستهاند را؛ اینها را انسان دارد میبیند، خب چه کار کند؟» این حرف برایم جالب بود که انگار مسئله ای واضح بوده و حضرت آقا هم مدام سعی می کرده اند آن را نشان بدهند و بقیه انگار ملتفت نمی شدند. می دانید؟! خیلی انسان آرام می شود وقتی ببیند بزرگتر های خودش هم گاهی مسائل و مشکلاتی داشته اند که او داشته است. چه بکنم اگر کسی نمی بیند؟! دردی که مدام با آن دست و پنجه نرم کرده ام و هر چه قدر سعی کرده ام در آن موفق باشم، کمتر نتیجه گرفته ام. گاهی غصه اش را خورده ام. نالیده ام! خیلی زیاد. و می دانم که مقایسه اصلا درست نیست ولی خط همان خط است. مسیر همان مسیر است. چه بکنم اگر کسی نمی بیند؟! همین انسان را آرام می کند گاهی...
6.
جهاد تبیین، این روزها خیلی پررنگ شده. چه می دانیم ازش؟! آقای راجی. همین. بیشتر می دانیم؟! بیشتر می فهمیم؟! که باید اعداد و آمار و ارقام به همدیگر ارائه بدهیم و خوشحالی کنیم بابت افزایش تعداد زنان دانشمندمان و چشم ببندیم بر ضعف ها. نه؟! خب این جوری که بیشتر شبیه احمق ها می شویم. نمی شویم؟! (توی پرانتز بگویم که مسیر آقای راجی قطعا مسیر درستی است! من دارم می گویم برداشت ما از کار او و جهاد تبیین چقدر احمقانه است! و الا زحمتی که او می کشد را با چهار کلمه ای که من می گویم که نمی توان زیر سوال برد. و خداوند بر توفیقاتش بیفزاید)
7.
من اینطور می فهمم که تبیین، دقیقا یعنی ارائه یک پازل به افراد. پازلی که هزار قطعه دارد. یک قطعه سیاسی، یک قطعه فلسفی، یک قطعه جامعه شناختی، یک قطعه اقتصادی و الخ. چیزی که بشود واقعا از آن دفاع کرد. اگر در اسلام از جهاد صحبت می شود و از امید، امر تخیلی غیر قابل دفاعی نیست! باید نشان داد که قابل دفاع است و قابل پذیرش. حالا طرف مقابل نخواست بپذیرد بحث دیگری است. باید نشان داد که گل بی خار کجاست؟! خود خدا هم آدم را که می خواست خلق کند ملائکه اعتراض کردند که طرح و ایده شما خون و خونریزی دارد! یعنی دست گذاشتند روی لوازم ناخوشایند این طرح. و همان جا هم خدا دست گذاشت روی نقاط قوت و گفت آدم خبر بده. نه اینکه نقطه ضعف را ندید. دید! اما دنیاست. حکایت دنیا، حکایت انتخاب بین صفر و صد نیست. گاهی انتخاب بین 70 و 30 است که البته این 70 طی فرآیندی به صد تبدیل خواهد شد و سی، به صفر! همه این ها را باید ارائه داد. باید گفت!
8.
مبارزه همراه با تبیین چه شکلی می شود؟! اینگونه که می گویی و حرف می شنوی. می گویی و سنگ می خوری. می گویی و مسخره ات می کنند. باید ایستاد! باید ایستاد! باید گفت! ما ساکتیم. خیلی جاها ساکتیم. می ترسیم انگار. حیا می کنیم حرف بزنیم و گاهی سنگی بخوریم برای حرفی که می زنیم...
9.
شما نگاه کنید. انگار همه برای این مسیر هزینه داده اند. گاهی فکر می کنم من این وسط چه هزینه ای داده ام؟! یکی شهید داده. یکی فحش خورده. یکی مال و اموالش را داده. یکی شکنجه شده. بخوانید خون دلی که لعل شد را. بخوانید خاطرات مجاهدین قبل از انقلاب و بعد از انقلاب را. بخوانید خاطرات شهدا و خانواده های شان را. مگر شوخی است که طی یک روز چند شهید از خانواده ات را هدیه کنی و بعد آرام باشی؟! همه هزینه می دهند. همه! حاج قاسم هم هزینه داد. همه از آشوب و جنگ فراری اند و او می رفت وسط جنگ که حرم حفظ شود. خدا حفظ کند رحیم پور را. عصبی بود از دست بعضی طلبه ها و داد می زد که مردم دنبال تو راه نمی افتند چون تو یک سیلی هم برای اسلام نخوردی.
10.
مقدمه داستان راستان را خوانده اید؟! شهید مطهری گله می کند که عده ای کسر شأن او دانسته اند داستان نویسی را! ناراحت است از این فکر. از این اعتراض. تصویر آیت الله مصباح از شهید مطهری، تصویر یک سرباز وظیفه است که نگاه می کند می بیند تشنگی غالب شده، می رود آب می آورد. می بیند کسی پشت تیربار نیست، می رود پشت آن. می بیند دستشویی صحرایی باید ساخته شود، کلنگ بر می دارد و می سازد. هر جا حس کند که خللی هست و نیاز به حضور، می رود! سنگر داستان نویسی؟! می رود. سنگر بیان فلسفه؟! می رود. هر جا نیاز هست می رود و متلک هم می شنود. شاهدش؟! همان مقدمه ی داستان راستان.
11.
هزینه دادن، گاهی همان است که شهید مطهری انجام می داد. قید بعضی چیزها را زدن. برای انجام وظیفه.
12.
در خون دلی که لعل شد، حضرت آقا دو سه طلبه را تصویر می کنند که یکی مخالف حرکت امام (ره) است و مردم جلویش می ایستند و یکی هم وقتی می فهمد که در زندان محاسن حضرت آقا را کوتاه نمی کنند و ریش او را می خواهند کوتاه کنند، گله می کند که چرا محاسن فلانی را کوتاه نکردید و من چه فرقی با او دارم؟! :) یعنی حسادت، تا دل زندان هم گاهی می تواند کش پیدا کند. مبارز هستی! زحمت کشیده ای! طلبه ای. ولی باز هم حسودی و به یک ریش ساده که بلند یا کوتاه باشد هم...
13.
ما ها خیلی ضعف داریم. خیلی. سر تا پا ضعیفیم. چه می توان کرد؟! هیچ! جز اینکه در گردش روزگار، خود را به کوهی وصل کنیم که او تکان نخورد و ما به واسطه اتصال به او، سالم بمانیم. آقای حائری شیرازی مثال می زند همین را. که در غربال روزگار، گاه وزنه های یک تنی سقوط می کنند اما ذره ناچیزی که خود را به کوه وصل کرده، سالم می ماند. و آن کوه، ولایت است.
14.
ولایت از ما تبیین را خواسته. که نشان بدهیم خوب و بد را. هزینه دارد؟! بله گاهی. اما باید نشان بدهیم. هزینه هم بدهیم. که در غربال فلک، امثال شهید مطهری ها و آیت الله مصباح ها و حاج قاسم ها می مانند و الباقی دور ریخته می شوند. هر چند که آن الباقی در زمان خود، خیلی دفتر و دستک و القاب داشته باشند...
15.
این همه را نگفتم که تکرار مکررات کنم! از لزوم تبیین بگویم! نه واقعا. فقط یافته های جدید خودم را به اشتراک گذاشتم. فهمیدم خیلی جاها باید هزینه داد. بابت این هزینه دادن هم شکرگزار خدای متعال باشیم. خیلی جاها باید حق را نشان داد. و بر ایستادگی بر آن مداومت کرد. این روزها، همه این ها را می بینم. در زندگی روزمره. احتیاج داریم به شنیدن از بقیه انگار. بگوییم به هم. قوت بدیم. توان بدهیم. همدیگر را رها نکنیم...
1.
از شما چه پنهان که شخصیت فوق العاده باثباتی در جذب افراد دارم. نه فقط جذب که در زمینه تأثیرگذاری هم همین هستم. یعنی همیشه خدا با صفر درصد جذب و صفر درصد اثرگذاری پیش رفته ام. و چه چیزی برای یک طلبه بهتر و جذاب تر از این که وقتی وارد کارهای اجتماعی مستقیم و رو در رو با آدم ها می شود، اثرگذاری و جذب و ساماندهی نفراتش صفر باشد؟!
چند وقتی بود که از فضای صحبت رو در رو با بقیه فاصله گرفته بودم. طرح دغدغه می کردم و کسی می پسندید چه عالی و نمی پسندید هم فدای سرش. ولی اینکه به کسی بگویم بیا فلان جا فلان کار را انجام بدهیم؟! این خیلی وقت بود سمتش نرفته بودم. یعنی رفته بودم منتهی نه به این شکل که از صفر شروع کنم. همیشه خدا برپایی یک سازه بوده مثلا و منی که دست تنها سعی کرده ام کار را جلو ببرم و دو نفر دلشان سوخته و جلو آمده اند برای کمک مثلا. نه اینکه آن کار جذاب نباشد که بوده و هست! من جذابیت لازم را نداشتم. که همان کار دقیقا، اگر فرد دیگری جای من قرار می گرفت، قطعا آدم از زمین و زمان برایش نازل می شد و الحمدلله من مصداق فاجعل افئدة الناس تهوی الیهم هستم. یعنی مصداق نقیضش!
غر نمی زنم ها! حداقل یاد گرفته ام غر نزنم و آرام باشم و کنار بیایم با مسئله. هرچند که همیشه باز هم آشوب می شوم اگر کار این چنینی به من بسپرند! که نفرات از کجا پیدا کنم حالا؟! ولی سعی کرده ام هرجور هست کنار بیایم با مسئله. که محور یک کار تشکیلاتی ایستادن را بلد نیستم.
کار تشکیلاتی عنوانی است که همین اواخر برای کارهای جمعی به کار می برند و کمی خوشگل به نظر می رسد. باکلاس است مثلا. ولی همان کار جمعی خودمان است. یعنی چند نفر دور هم جمع شوند برای رسیدن به هدفی اقدام کنند. انجام چنین کاری، اگر پای پول در میان نباشد، خب کمی سخت می شود گاهی. یعنی تو می توانی همکارت را بابت سی ثانیه دیرتر به سر کار رسیدن توبیخ کنی و جریمه مالی برایش قرار بدهی ولی اینکه راحت بتوانی برای سی ثانیه دیر رسیدن، آن جایی که پای نفع مادی در میان نیست، کسی را توبیخ کنی، خیلی کار سختی است! بیش از حد سخت است.
یک بار امتحان کنید. تمام قواعد و قوانین مادی و منفعت های مادی را پس بزنید. بعد شروع کنید کار کردن. ببینید چقدر مسیر سخت و دشوار می شود. البته که عاری کردن یک کار از همه منفعت های مادی خیلی سخت است و تقریبا محال ولی باز درصد آن را کم کنید ببینید چه اتفاقی میفتد.
و این دقیقا توانمندی و هنری است که من ندارم. خیلی ها دارند! بله دارند. بلدند فرد را پای کار بیاورند. و فرد با شوق و ذوق پای کار بیاید. و التماس کند گاهی برای آمدن پای کار. خدا رحمت کند حضرت امام را. جبهه ها با یک دستورش پر از نفرات می شد. بله! می شد خیلی ها نروند. ولی نوجوان 15 ساله، 16 ساله ما التماس می کرد و می رفت. بعضی ها مجروح بودند و می رفتند.
و چون ساز و کار این مدل کار کردن متفاوت از ساز و کار منفعت های مادی است، تحلیلگران مادی همیشه خدا برای تحلیلش گیر کرده اند. چون قابل درک نیست برای شان که جمعیتی مدام هر سال بدون آن که منفعت مادی داشته باشند، کاری را انجام بدهند، مجبورند بگویند هیئت کنسرت رایگان است. مجبورند بگویند که در اربعین غذای رایگان می دهند. مجبورند بگویند که برای ثبت سابقه است. مجبورند! چاره دیگری ندارند. که یک بار هم نتوانسته اند بدون ساماندهی مادی، کاری را پیش ببرند.
و
من
در این مسیر خیلی می لنگم. خیلی نابلدم. خیلی. می دانم که بخش عمده ای از ماجرا البته به این برمی گردد که خودم آدم ناسالمی هستم. آدم سالم، خدا دل ها را به سمتش می چرخاند. وقتی از منطق واضح و روشن یک مسئله بگویی، آدم سالمی اگر باشی، خدا دل ها را به سمت تو می چرخاند. ولی با این حال، قواعد مادی و سبب های مادی هم در جریان است و باید آن ها را یاد بگیرم. حرف زدن با مردم کار سختی است گویا برایم. این که بتوانم آن ها را پای کار بیاورم.
طرح مشکل نکردم که کسی بخواهد دلداری بدهد. نه واقعا. دیشب برای دومین بار در چند روز گذشته، از کسانی که نزدیک ترین روابط را با آن ها داشتم و دارم، نه شنیدم. برای کارهایی که به نظرم لازم و واجب بود. و دوباره یادم آمد که من قواعد ساماندهی اجتماعی را بلد نیستم. اینکه کاری خوب است که خب! باشد! اینکه طرف مقابل دغدغه انجام کار خوب را دارد هم عالی! ولی اینکه پای کار بیاید و بخواهد پای کار بایستد... این سخت می کند ماجرا را.
و
جامعه ما به مصلحینی احتیاج دارد که علاوه بر فکر خوب و حرف های خوب، ساماندهی هم بلد باشند. این جای کار خیلی سخت است. خیلی...
از اینجا به بعد مطلب خوب از آب درنیامده. دوست هم نداشتم بحث ازدواج را پیش بکشم! می دانم و خبر دارم که از خیلی اتفاقات در سطح جامعه هم خبر ندارم! با ذهنی خالی پاراگراف پایین را نوشتم. دیگر حوصله عوض کردن مثال نبود، با این که خوب نشده و خوب از آب درنیامده، ولی خب گفتم بماند و بخوانید بد نیست. فقط کمرنگش کردم که بگویم خیلی هم جدی نیست!
ملموس شده ی حرفم می دانید کجاست؟!
آن جاست که همه می دانیم یکی از گره های اصلی مسئله ازدواج شاید بحث معرّف خوب و درست و حسابی باشد. اما عملا تنها کاری که برای ساماندهی این مطلب شده، دو سه تا نرم افزار بوده و خانم هایی که تکی وارد کار شده اند و دغدغه داشته اند. آن ها هم چه قدر در این مسیر موفق عمل کرده اند بندگان خدا، آن هم بماند. خیلی مسئله ساده ایست که باید یک کار نظام مند و ساختاری برای حل این مسئله صورت بگیرد. نه کار فردی فقط. آن هم در فضای حقیقی، نه مجازی. فضای حقیقی یعنی دقیقا مثلا مسجد محله بشود پایگاه چنین کاری. که مسجد گره گشایی کند. حالا یا ساختارهای دیگر. نه اینکه من مجبور بشوم برای حل مشکل سراغ هرکس و ناکس بروم، این دفتر و آن دفتر، این ساختمان و آن ساختمان، که نه این را می شناسم و نه آن را، نهایتا می دانم که این ها افراد خوب و دغدغه مندی هستند که هیچ چیزی از من خبر ندارند و همه خط کش های قبلی را وسط آورده اند و می خواهند من را با خط کش های خودشان اندازه بزنند. بزرگتر اگر بودم، کوتاهم کنند و کوتاه اگر بودم، بِکِشندم! مثل بنگاه املاک که می گوید پنج تومان دیگر بگذار روی پولت یک مورد خوب دارم، من هم مجبور باشم پنج تومان دیگر بگذارم روی زندگی ام که مورد خوبی...
خیلی از مسائل اجتماعی باید اینگونه حل شود. باید! ولی خب...
1.
1.