گوی

۱۷ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

1.
یکی از ورق های سخت تاریخ، باز کردن مسیر شهادت است. خودت بمانی و راه را برای بقیه باز کنی که دیوانه کننده ترین ورق است. فکر کن از مقتل برگشته ای، با پیکری خونین، نگاه نگران مادر و پدر و زن و فرزندان پیکر به دستان و چشمان و لبان توست. که توضیح بدهی! خب بگو! سرت را بالا بگیر و توضیح بده در مقتل چه گذشت که تو سالم ماندی و با پیکر عزیزشان برگشتی؟! توضیح بده! زود! 

 

2.
حالا تصور کن این پیکر، پیکر زنی باشد یا خردسالی. تو سالمی، دیگری زن و بچه اش را از دست داده. فرزند خردسالش را. تمام هستی فرزندانش را. الان به کودکان بی مادرش نگاه می کند و به آوارهای زندگی که روی سرش خراب شده است. سرت را بالا بگیر و جواب بده! تو چرا سالمی و این پیکر اینقدر خونین؟!

 

3.
می بینید چه‌قدر سخت است؟! فکر کن حالا آمده باشند برای توصیه به تو گفته باشند تو که می روی حداقل زن و بچه نبر! تو کار خودت را کرده باشی و بعد از چند وقت، پیکر نوزادت روی دستانت باشد. حس و حال؟! 

 

4.
حاج قاسم می رفت و برمی گشت باید به همه جواب پس می داد. تا 98 باید پاسخگو می بود. اگر بعد از سقوط بشار زنده بود، باید جواب می داد. جواب خون شهدایی که خانواده های شان دل خوش کرده بودند به سوریه ای که با ایران در صلح است. حاج قاسم نبود. شایعات و حرف ها و زخم زبان ها زیاد شد. خون دل خانواده های شهدا بیشتر شد. آقا قد علم کرد و توضیح داد. 

 

5.
ظرفیت روحی عجیبی می خواهد. ما همانیم که اگر همسایه مان به ما چپ نگاه کند تا مدت ها نمی توانیم عادی زندگی کنیم. باید پیکر روی دستت باشد و نگران خیمه باشی و بعد پاسخگوی چشم های نگران باشی. فکر کن سید ابراهیمت هم نباشد. فکر کن سید حسنت هم نباشد. فکر کن محمد باقری ات هم نباشد. فکر کن شادمانی ات را دو روز بعد از سرلشکر شدن بزنند.

 

6.
دست زن و بچه را برخلاف توصیه بقیه گرفت و به کربلا آورد. چند نفر از یک خانواده شهید شدند در یک روز؟! 

 

7.
همه ی این کارها خلاف دنیاطلبی است. کسی که دنیا بخواهد، مزرعه اش را به آتش نمی کشد. علی اکبر بدهد. علی اصغر بدهد. رقیه اش... .

 

8.
دیدم که خانم الف توی کانال نوشته بودند از نماز صبح روز آخر جنگ. نماز انقطاع. بین خوف و رجا. بریده از همه جا. جایی که حس می کنی دیگر دلبستگی به هیچ چیزی نداری. ما این دنیا را می خواهیم. دنیای بدون دلبستگی. اما ویران؟! نه! 

 

9.
دنیایی که ما می خواهیم دنیای آباد است اما دلبستگی به آن و توقف در آن؟! نه. نمی خواهیم. تفسیر انقطاع به تخریب دنیا، تفسیر به غلط است. باید به فکر آبادانی آن بود. دنیای متصل به آخرت را می خواهیم، نه دنیای منقطع از آخرت. و آبادانی در دنیای متصل به آخرت متفاوت می شود از دنیای منقطع از آخرت.  

 

10.
در دنیای منقطع از آخرت شما هر چه بیشتر پول داشته باشی برده ای و در دنیای متصل به آخرت، هر چه بیشتر پول داشته باشی و گره باز کنی و مسیر رزق الهی بشوی. در دنیای منقطع از آخرت، اگر جاده باز کنِ شهادت باشی، حاج قاسم باشی و کلی انسان را به سعادت رسانده باشی، اگر امام خمینی (ره) باشی باید جوابگوی خون ها باشی و در دنیای متصل، خدا خود پاسخگوست و ما مامور به وظیفه ایم. 

 

11.
در دنیای منقطع تو اگر بیشتر آبادانی ایجاد کنی برده ای. تلاویو را نگاه کن. لس آنجلس را. چه قدر آباد بودند. اما در دنیای متصل به آخرت اول این سوال مطرح می شود که این آبادانی روی خون چه کسانی بنا شده است؟! روی دوش چه کسانی؟! چند فرزند سیاه و سرخ و عرب ذبح شده اند که درخت تناور برج های تلاویو سر به فلک بکشد؟! دنیای منقطع از آخرت کاری به ریشه برج ها ندارد و چشمش به شیشه های شفاف و ارتفاع برج است و دنیای متصل کار دارد و می پرسد و نمی تواند دل خوش کند به برجی با ریشه های خونین. 

 

12.
حلقوم دنیاطلبانِ منقطع از آخرت صدای جلوگیری از همراهی زن و بچه با ابی عبدالله سلام الله علیه را منتشر می کند. نمی داند که همین نوزاد معبر اتصال خیلی ها به خدای متعال می شود و هزار و چند صد سال بعد مادران نوزاد در دست آرزو می کنند که فرزندشان قربانی این مسیر بشود. و این قربانی ها، برای آبادانی دنیایند. کدام دنیا؟! دنیای متصل به آخرت. و حلقوم دنیاطلبان منقطع از آخر دنبال پاسخگو کردن و شرمگین کردن فرمانده کل قوا و بقیه فرماندهان در برابر خون شهدا بودند و امام ره فرمودند پاسخگو خداست و ما به وظیفه باید عمل کنیم. حاج قاسم معبر شهادت را باز کرد و باید سرش بالا باشد. جلوی شهدا، جلوی خانواده شهدا و جلوی بقیه. که دنیا و آخرت همه را آباد کرد. و سرش بالا بود...

1.
اصل و فرع که نباید گم بشود. دنیا را که باید بخواهیم و می خواهیم، برای آخرت است. دنیا هدف است ولی هدف میان مدت برای رسیدن به آخرت. پله ی قبل از هدف است. مهم است. باید به آبادانی اش اندیشید. الدنیا مزرعة الآخرة یعنی اگر مزرعه وسعت داشته باشد، کیفیت داشته باشد حتما و قطعا آخرت هم کیفیت خواهد داشت. هرگونه خوانش و تقریر از دین که منجر به انحطاط و فرسودگی دنیای آدم شود، قطعا اشتباه است. و در مقابل هرگونه خوانش و تقریری که دنیا را اصل بداند و آخرت را کنار بزند هم غلط است. ما این وسط باید بایستیم. پای دنیای آبادی که وسعتش موجب وسعت در آخرت می شود. 

 

2.
محکمات را باید چسبید و متشابهات را با آن ها تفسیر کرد. اگر بند اول مورد قبول باشد که به نظرم خللی در آن نیست، با همین عینک باید به همه وقایع نگاه کرد و آن ها را با این عینک تفسیر کرد. عینک جا به جا بگذاریم، خب تفسیر اشتباه هم به دست می آوریم.

 

3.
قیام حسین بن علی سلام الله علیهما را با همین عینک می بایستی نگاه کرد. صلح امام حسن سلام الله علیه را نیز. مبارزات سایر ائمه علیهم السلام را هم. بنا نبوده و نیست که دنیا از بین برود و بنا نبوده و نیست که دنیا اصالت پیدا کند. دنیای وسیع در خدمت آخرت باید باشد. و البته که تخریب ها گاهی برای ساخت و سازهای وسیع تر است. مثل جراحی که برای خوب شدن است. درد دارد، ممکن است ظاهر اولیه اش هم جذاب نباشد، اما هدف بلند مدت آن وسعت بخشی به دنیا و در نتیجه آخرت است. 

 

4.
اگر ما اهل بیت علیهم السلام را امام و پیشوا به سمت خدای متعال می دانیم، تک به تک رفتارهای ایشان را هم بر اساس ماجرای هدایت باید تفسیر کنیم. همراه کردن زن و فرزند در کربلا را با همین مسئله باید تفسیر کرد. ماجرای شهادت افراد مختلف، با سبک ها و ذائقه های مختلف را هم بر همین اساس. که همه اینها ظرفیت هدایت بعدی را فراهم می کنند. 

 

5.
اقتدای مادران این سرزمین به مادر حضرت علی اصغر سلام الله علیه را دیدید امروز. یک نمونه از هدایت گری. نمونه دیگر حر. نمونه دیگر جون! نمونه دیگر زهیر. نمونه دیگر حبیب. هرکدام برای عده ای سرمشقند. ستاره اند که راه را نشان می دهند. و بالنجم هم یهتدون. 

 

6.
مسلم سلام الله علیه گول خورد؟! بازیچه شد؟! اشتباه کرد؟! راست و حسینی این سوال را جواب دهید. خودتان باشید و وجدانتان. اگر مسلم سلام الله علیه شهید نمی شد، الان شما یقه اش را نمی گرفتید که کوتاهی کرده؟! می دانید که مسلم سلام الله علیه که بود دیگر؟! در تاریخ نقل کرده اند که ابی عبدالله سلام الله در وصف مسلم نوشته اند: «قد بعثت الیکم اخی و ابن عمی و ثقتی من اهل بیتی» و حضرت سلام الله علیه تعارف ندارند. اخی و ثقتی را روی هوا نمی گویند! حالا چیزی گفته باشند. مسلم بن عقیل مورد اعتماد حضرت سلام الله علیه بود. شخصیت مورد اعتماد حضرت سلام الله علیه گول خورد؟! طفره نروید از جواب دادن! اینجاهای تاریخ را بایستید و جواب بدهید. گول خورد یا نخورد؟! 

 

7.
طرف مقابل نامردی کرد. ضربه زد. خیانت کرد. و هزار حرف دیگر. قبول. مسلم سلام الله علیه این وسط گول خورد یا نه؟! 

 

8.
عینک هدایت را روی چشم بگذارید. به ماجرای مسلم سلام الله علیه نگاه کنید. به شخصیت مورد اعتماد امام حسین سلام الله علیه و عملکردش در کوفه. 

 

9.
کار هنری آن است که گاهی بخشی را نشان بدهی و بخشی را به ذهن مخاطب واگذار کنی که او تصویرگری کند. می خواهم کار هنری کنم. شما را با سوالی که پرسیده ام رها می کنم. 

 

10.
کل کربلا را با نگاه الدنیا مزرعة الآخرة می توان تفسیر کرد. بازنمایی دنیای واقعی. دنیایی که نرم افزارش بر سخت افزارش می چربد. همان که می گویند پیروزی خون بر شمشیر. هرگاه نرم افزار را هیچ پنداشتیم و سخت افزار را اصل کار، یعنی دنیا را بد شناخته ایم. با بد شناختن، کربلا را هم بد تفسیر خواهیم کرد. و اکنون را. 

 

11.
اف سی و پنج چه قدرتی دارد؟! موشک خیبرشکن ما چه قدرتی؟! این ها را مقایسه کنیم. چه کسی می برد؟! این سوال ها و این جواب ها، پله ی وسط است. فرع است و البته هدف میانه. اصل کار چیز دیگری است. اصل کار خدایی ست که بالای سر ماجراست و تاکید کرده والعاقبة للمتقین. چه تقوایی؟! تقوای هرجایگاهی متناسب با خود آن است. تقوا گاهی فلا یسرف فی القتل است. گاهی چشم بستن. گاهی هم روسری سر کردن. عاقبت با آنی ست که زیاده روی نمی کند و چشم می بندد و روسری بر سر می کند. این اصل ماجراست. البته که باید قدرت موشکی هم افزایش پیدا کند ولی اصل ماجرا هدایت است. اصل ماجرا اتصال ما به خدای متعال و قدم برداشتن در مسیر اوست.  

 

12.
هدایت های جنگ دوازده روزه را باید دید... 

پدرم زمانی اسمم را می خواسته حجت بگذارد. ولی نشد.

با توجه به فرارسیدن ماه محرم تا ساعاتی دیگر و کم کاری همه شماها مبنی بر یافتن و ابتیاع یک فروند همسر مناسب برای من، چون نسل این جانب با سهل انگاری اهالی بیان در خطر جدی که نه، واقعا منقرض شده و دو ماه آینده هم قطعا آبی از شما گرم نمی شود، لذاست که این پست به منزله اتمام حجت خواهد بود.

اتمام حجت از سمت من که تمام شدم رفت.

اتمام حجت برای شما که تمامم کردید و رفتید.

 

اگر فکر می کنید بابت نوشتن این مدل پست ها خجالت می کشم و شرم و حیا و فلان، باید بگویم درست فکر می کنید و الحمدلله که با هیچ کدامتان چشم در چشم نشده ام!

حالا چرا انقدر روی مسئله ازدواج اصرار داشتم؟! ازدواج دانه ایست که سبز می کند و زندگی را نشان می دهد و یادآوری می کند که زندگی ادامه دارد. نیاز بود که یادآوری کنم زندگی ادامه دارد و غم و غصه ممنوع.

حالا این وسط آستینی هم برای من بالا زدید که دو سر برد محسوب میشد!

بابت اینگونه پست های غیرفرهیختگانی معذرت می خواهم و باید برگردم به روال سابق بعون الله... خب کجای کار بودیم؟! راجع به چی داشتم منبر می رفتم و شما در دلتان می گفتید که فلانی هم دلش خوش است و هی طولانی تر می نویسد؟! کسی یادش هست؟!

1.
رئیسی که آمد قم، من توی ذهنم این بود که کار پله به پله بالا می رود. یک پله ممکن است به مذاق عده ای خوش نیاید. یک عده ممکن است تعجیل داشته باشند و پله آخر را همان اول بخواهند. اما من که می فهمم. پس باید بروم و خودم را در جمعیت استقبال کننده جا بدهم. و حالا چرا انقدر روی این استقبال تاکید می کنم؟! چون حرف های قبل از شهادت رئیسی یادم نرفته. حرف هایی که به امیرعبداللهیان زده می شد را. کسی که شانه اش را زیر بار مسئولیتی داده و دارد آن را به هر وضعیتی که هست پیش می برد، باید کمک داده شود. خب. همان پله آخر خواستن و همان تک پله های ناخوش آیند هنوز هم تکرار می شود. نه در قامت ریاست جمهوری و وزارت امور خارجه که در همه جاها. 

 

2.
این روزها چند مسئله خیلی پررنگ شده در چشمانم. از همه مهم ترینش ناامیدی است. ناامیدی برای مخاطب بیان دو سطح دارد. یکی ناامید از اینکه برای من آستین بالا بزند که خب این گناه بزرگی است و نابخشودنی! و سطح دوم، ناامیدی از آینده ی کشور. هر تقریری که تهِ ماجرایش لبخندِ آخرِ فیلمِ دوم حضرت آقا را نداشته باشد، بنظرم اشتباه رفته است.

 

3.
نوشته بود حاج قاسم وقتی شنید حضرت آقا در مورد جنگ سی و سه روزه فرمودند که حزب الله پیروز است، گفته بود که کاش نمی گفتند و اگر خدای نکرده برعکس شود جایگاه ایشان تضعیف می شود. اما بعد که حزب الله پیروز شد، حضرت آقا برایش خیلی پررنگ تر شد. حاج قاسم هم در طول دوران رشد می کند بالاخره. چرا این را گفتم؟! خواستم بگویم معادلات و محاسبات ما روی کاغذ، گاهی بن بست محض است. لبخندِ حضرت آقا بن بست نبود. به صراحت پرسیده ام و به صراحت جواب داده اند. پرسیدم مگر حضرت آقا نگفتند که اسرائیل 25 سال آینده را نخواهد دید؟! جواب دادند که نمی توانیم تحلیل کنیم. کمی جلوتر نابودی اسرائیل را به اراده ما گره زدند و گفتند که اگر ما کج برویم محقق نمی شود. انگار مثلا حضرت آقا موقع این پیش بینی انگشت را بالا گرفته و گفته باد از جنوب می وزد پس اسرائیل نابود می شود! 

 

4.
خرافات هم زیاد می شود این وسط. فلانی که چشم هایش اینگونه است گفته که... . نه راستش! من نه این فلانی و نه ساز و کار حرف هایش را نمی شناسم و نمی فهمم. 

 

5.
خیلی فرق هست بین ناامیدی و نپذیرفتن این پله برای رفتن به مرحله بعد! ما اولی را طی می کشیم! به خیال اینکه دومی را. وقتی ناامیدی مطلق حاکم می شود، مسیر اشتباه است. بین نقد این مرحله و ناامیدی باید فرق گذاشت. ملت امید می خواهد و با امید جلو می رود. 

 

6.
من هر موقع میخواهم کف بازار را بفهمم، نظر پدرم را می پرسم. تعارف ندارد و از این هایی نیست که قربان صدقه نظام برود. برعکس است اتفاقا! روز اول جنگ گفت ایران باید بزند و نزند «عیب» است! و دیروز می گفت این حرام لقمه ها معلوم نیست چه کلکی می خواهند سوار کنند. این که می گویم یعنی نظر کف جامعه. همه این را می فهمند. پشت پرده ماجرا هنوز معلوم نیست. شایعات گسترده! حجم عجیب شایعات کمر را می شکند اصلا. این تکیه عجیب به نادانسته ها برای چیست؟! و نهایتا ناامیدی.

 

7.
فحشش مال من! بعدا که نه، همین الان هم پذیرای فحش هستم. فحشی که به صدا و سیما می خواهد داده شود. فحشی که به عراقچی می رسد. فحشی که به پزشکیان داده می شود. فحش تعلل و بدمسیری وزیر اطلاعات و فلان و بهمان. همه اش مال من. پذیرای همه اش هستم. من توییتر دستم بود، همین حرفهای عراقچی را می گفتم و میکروفون داشتم، حرف های صدا و سیما را. فحش های تان مال من. خواستید حضوری در خدمتم برای کتک خوردن حتی. ولی بحث امید را وسط بگذاریم و پیگیری اش بکنیم. نه از خیانت باید غفلت کرد و نه از حماقت. اما تکیه بر نادانسته ها و ایجاد ناامیدی قطعا مسیر نادرستی است. نوشته بودند دیروز از خوابیدن هیجان جنگ و بروز آشفتگی ها و آسیب هایش. حمایت های روز اول در بلند مدت به مخالفت تبدیل خواهد شد حتما. و گاهی پله های مقطعی لازم است برای بالا رفتن و رسیدن به مقصد. همه ی این بالا و پایین شدن ها و چپ و راست رفتن ها البته باید با امید باشد. هر جا امید به خدای متعال از بین رفت، باختیم.

 

8.
اراده ما حتما مهم است. ولی تفسیر اراده انسان بدون وجود اراده خدا هم اشتباه است. چه فرق تو و چه فرق آن خارجی که خدا را قبول ندارد؟! او می گوید بخواهی می توانی و تو هم همین را می گویی! 

 

9.
بسیط گفتم. آشفته. حتی احتمالا جمله بندی ها هم مشکل داشته باشد. طبیعی است. فردا شب اول محرم است. حوالی 24 ساعت فرصت دارید همسر من را تحویل دهید و هنوز هیچ کاری نکرده اید. مسئله دو ماه عقب میفتد. اصلا هم نگران نیستید. من خودم مجبورم نگران باشم. آشفته بنویسم. و بسیط. می دانم می دانم می دانم. ولی لا به لای حجم آوارهای کلمات آشفته، شاید چیز به درد بخوری به دست آمد. هذه بضاعتنا. ببخشید که شهید مطهری نیستم. ببخشید که بهشتی نیستم. ببخشید که فقط یک سرباز آشفته نویسم. هم شما ببخشید. هم خدای متعال. می بایستی بلد می بودم استدلال بچینم. که نتیجه بگیرم. ولی خب... همینقدر فعلا. خدایا بپذیر و به این جوانان بپذیران. همه چی را. هم امید را. هم آستین برای من بالا زدن را. هم آن بنده خدایی که قهوه به من بدهکار بود و الان کشیده زیر ماجرا و می گوید من از اوناش نیستم که با نامحرم برم قهوه بخورم و حرف خودم را به خودم تحویل می دهد! اف لک یا دهر! هی هی هی...

 

10.
سیده تکتم حسینی، هم نفس تسنیم خانم، مصرعی دارد چنان با دل و روح من بازی می کند که. می فرماید: «در شهر من فشنگ گلوبند زینتی است». خب! همان. همان. همان. 

 

11.
شعرای قرآن کریم، تکرار یک روند است با گوشواره ای که در تیتر نوشته ام. نگاه کنید. پیغمبری مبعوث میشود و کسی تحویلش نمی گیرد و عذاب می آید و ان ربک لهو العزیز الرحیم. چندین بار این مسیر تکرار می شود و در آخر؟! و توکل علی العزیز الرحیم. ماجرای تاریخ همین است. باید به شکست ناپذیر مهربان تکیه کنیم.

من آن نی ام که حلال از حرام نشناسم

شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام

1.
اکنون که قلم در دست گرفته ام، معده ام در حال جوشش است. چند صباحی هست به این درد مبتلا شده ام. نمی خورم شبیه خرس قطبی مهیا برای خواب زمستانی می شوم. می خورم، معده ام شبیه آتشفشان. گفته ام چند روز قبل مجبور شدم سری به بیمارستان بزنم؟! دیدم نفسم بالا نمی آید. دکتر خواب آلود فرمودند که حساسیت است. چند آمپول و قرص و اسپری. پدر که اسپری را دید انگار تمام آمال و آرزوهایش فرو ریخت. گفت نزن. حس کردم دلش به رحم آمد. قدرت چانه زنی ام بالاتر رفت. گفتم در صورت ورود مرغ جدید به خانه! لذا می توان گفت که من برای بقا در کره زمین ریه وسط گذاشتم! شما چه کرده اید؟! هان؟! 

 

2.
اکنون که قلم در دست گرفته ام، ایران مشغول حمله به اراضی اشغالی است گویا. فیک نیوزهایی که پیگیری می کنم اینطور می گویند. دیشب بود فکر کنم که توی وبلاگ تلاجن خواندن انا رب الابل و للبیت رب! اگر عربی اش را درست گفته باشم. من شترهایم را دارم و این خانه صاحب دارد. خب حقیقتا حرف درستی است. حتی قسمت اولش را هم می توان برداشت! که شترها هم صاحب دارند. نمی دانم ادامه ماجرا چه شکلی است ولی این گهواره را به دریا می اندازیم... خدایش نگه دارش باشد.

 

3.
اکنون که قلم در دست گرفته ام، چند روزی از شروع پاچه گیری سگ هار منطقه گذشته است. این چند روز احتمالا خیلی ها به خودشان فکر نکرده اند. من هم جزو همین ها هستم. وقتی گفتم برای من یک همسر پیدا کنید به فکر خودم نبودم. من از این چیزها رسته ام. گسسته ام. اخ و تف اصلا. من برای خودتان گفتم که وظیفه تان را عمل کنید. ولی خب... تنبلی پشت تنبلی. بهانه پشت بهانه. کوتاهی پشت کوتاهی. این جنگ تمام بشود یا نشود، فردا چطور می خواهید توی چشم های من نگاه کنید و سلامت بدهید؟! هوم؟! نچ نچ نچ.

 

4.
من طلبه ام. مجبورم همه جای ماجرا اسم خدا را وسط بیاورم. فکر کن طلافروش باشی و از طلاحرف نزنی. می شود؟! نمی شود. خودت بخواهی ساکت باشی بقیه قیمت طلا را می پرسند. من هم مجبورم اسم خدا را بیاورم. ماجرای جنگ را می توان از پشت عینک های مختلف دید. از پشت عینک تسلیحات نظامی. از پشت عینک اقتصادی. از پشت عینک سیاسی. از پشت عینک امنیتی. من از پشت عینک طلبگی می خواهم نگاه کنم. سعی می کنم همان عینکی باشد که ابی عبدالله سلام الله علیه آن را به دست ما داد. همانی که زینب سلام الله علیها بر چشم گذاشت و فرمود ما رایت الا جمیلا! خون بود. خون! خون برادر. خون امام. خون خدا. ثارالله... . 

 

5.
خدا کجای ماجراهای ماست؟! ما پستی و بلندی های زیادی را در زندگی طی می کنیم. فردی و اجتماعی. گاهی فردی در صعودیم و گاهی اجتماعی و گاهی برعکس. اما آن چه که همیشه هست و خواهد بود، خدای متعال است. ان یمسسکم قرح. اگر زخم برداشتید. فقد مس القوم قرح مثله. قبل از این هم ضربه زده بودید. تلک الایام نداولها بین الناس. روزگار بالا و پایین زیاد دارد! ما می چرخانیمش. چرا؟! چون آدم ها باید خالص شوند. خالص بد یا خالص خوب. دیدید جبهه بندی ها را. هزار و چهار صد و یک دیدید و این بار هم. خط کشی ها مشخص شد. باز هم مشخص خواهد شد. ما پاک می شویم یا کثافت محض. خُرد خُرد. 

 

6.
تصمیم چه می شود؟! ادامه تف کردن به صورت دشمن یا نشان دادن دندان فشرده شده از غضب به او و دور نگه داشتنش؟! نمی دانم راستش. ولی هر چه که هست من پشت سر جمهوری اسلامی می ایستم. من جمهوری اسلامی را یک فرد نمی بینم. یک قوه عاقله می بینم که در حال تصمیم گیری است. و سعی می کنم پشت سر این قوه عاقله بایستم. خیلی مولفه ها در تصمیم گیری موثر است. یادم هست که بعد از شهادت سید یکی از اساتید حاج آقا را بین درس خفت کرده بود که باید زودتر می زدیم و عقب نشینی غیرتاکتیکی غضب الهی را به دنبال داشت و الخ. حاج آقا گفتند که باید می زدیم ولی به شرطها و شروطها و شرطش هم همین وحدتی بود که در بین مسئولین ایجاد شد برای زدن. این یعنی قوه عاقله ای که می خواهد همه را با خود همراه کند. اعتماد کنیم. جای دوری نمی رود.

 

7.
بردیم یا باختیم؟! پشت سر فتح اولیه اُحد، شکستن دندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود و پشت سر صلح حدیبیه، فتح مکه. ماجرا ها را با امتدادهایشان باید دید. ایران برد یا باخت؟! امتدادهایش را باید دید. 

 

8.
امتدادها را چطور می توان دید؟! امتدادهای سیاسی و اقتصادی و ... را خیلی هایمان راحت می بینیم ولی به گمانم قوه عاقله ای لازم است که این ها را جمع بندی کند. ابتدای ماجرای طرح پیشنهاد بستن تنگه هرمز و زدن پایگاه های آمریکا در منطقه، من حسم این بود که ایران نمی بندد و نمی زند. چرا؟! یکی از دلایلش این است که ایران نمی خواهد یک دفعه در هزار جبهه وارد جنگ شود. یکی از دلایلش این است که این کشورها مسلمان نشینند و مسلمانان آن ها مهم ند. دیشب که تصاویر فرار مردم قطر هنگام موشک باران بیرون آمد خیال نکنید تصویر جذابی بود! نه! این ها مسلمانند. خیلی هایشان مستضعفند. تو بگو حجاب ندارد. تو بگو فلان است. ولی مسلمان است. و این موشک باران، فقط زدن یک نقطه نظامی نبود و نیست و با دل این جماعت هم کار دارد و اسلام، با دل سر و کار هم دارد! ایران ته مراعات را انجام داد. خبر داد! با قطر هماهنگ کرد. فقط یک منطقه را زد. محدود. این ها را می توان در طرح سیاسی و اقتصادی و ... گنجاند ولی قوه عاقله جمع بندی کننده بنظرم طرح دل مردم و دل قطر را هم لحاظ کرده است، که این ها را بلند مدت باید دید. به گمانم! به نظرم. نمی دانم.

 

9.
ابتر، یعنی منقطع الآخر. یعنی بنا بود صد ثمره مترتب شود، هفتاد تا مترتب شده. این یعنی ابتر. به خدا بسپاریم که هر کاری می کنیم ابتر نماند. بی نتیجه! بدون ثمر...

 

10.
از خدا کم گفته ام. این چند روز چقدر قرآن خواندیم؟! اگر کم، خب... بنظرم... تجدید نظر باید بکنیم. اگر کمتر نماز با اخلاص خوانده ایم... خب... بنظرم... تجدید نظر...

 

11.
خدایا! من آلوده ام. می دانی. از همه بیشتر... پاک بپذیرم.

 

12.
در پایان: جنگ شروع شد و هنوز نمی دانم تمام شده یا نه، باز هم من مجرد ماندم -_- صلوات!

1.
شب عید غدیر بود یا روزش. یادم نیست دقیقا. همان حوالی بود. آدرس یک قهوه فروشی را دادند که بروم قهوه بگیرم برای ایستگاه. دویست و پنجاه هزار تومان وجه رایج مملکت را باید می دادم به آقای قهوه فروش، که یک قهوه ی میکس تحویلم بدهد و رفقا دم کنند و به مردم تحویل بدهند. قهوه را دم می کنند؟! نمی دانم. قهوه خور نیستم. تنها طعمی که از قهوه در ذهن دارم، طعم شکلات های آیدین است که چقدر جذاب بود برایم و وقتی چند بار اول توی اربعین قهوه خوردم، خیال کردم طعم قهوه عراقی اینجور است. بعد فهمیدم که فقط طعم شکلات قهوه آن سبکی است و خوشمزه. شاید به تعداد انگشتان دستم قهوه نخورده ام تا الان. مزه سگ مرده می دهد. به سکونِ گاف! انصافا چطور این درب داغان را می خورند؟! هیچی خلاصه رفتم توی مغازه قهوه فروشی. کافه بود. کافه چی(؟!) مثل زن روستایی که نشسته باشد و از گاو دلربایشان شیر بدوشد، فرت و فرت داشت قهوه می زد و جونم جونم تحویل بقیه و من می داد. گفتم 250 تومن قهوه گلد می خواهم و ... . یادم رفت :| گفتم گلد را با چی قاطی می کنند؟! حین دوشیدن قهوه اش و جونم جونم ها گفت کلاسیک؟! فلان؟! بهمان. من که نمی دانستم گفتم باید زنگ بزنم. زنگ زدم و فهمیدم مغازه را اشتباه رفته ام و باید بروم مغازه ای که کافه نباشد و فقط کیلویی قهوه بدهد که از قضا رو به روی همین کافه بود! رفتم آن مغازه. بوی قهوه پیچید توی مشامم. این جمله شاید برای شما عادی باشد ولی برای من اصلا عادی نیست. نود درصد موارد بینی من کار نمی کند. فقط در مورد بوی سیر، بوی مرغ و بوهایی که نباید استشمام کنم کار می کند. بله! برای قهوه هم کار کرد. تا گلد و فوری را قاطی کند و تحویلم بدهد حسابی قهوه استنشاق کردم. بعد من هنوز برایم سوال است. یعنی دو نفر، سه نفر، چند نفر آدم عاقل و بالغ می روند داخل یک کافه، یک دانه هر کدامشان قهوه سفارش می دهند و یک ساعت روی صندلی می نشینند و همین؟! درآمد این کافه دار ها از همین نشستن هاست؟! ساعتی کار می کنند؟! البته رفقا توضیح داده اند که هر قهوه ای که به تو می دهند باید منتظر قیمت نجومی باشی ولی به هر حال کلا نمی فهممشان. 

 

2.
یکی از رفقا هم به ذهنش رسیده بود که چرا چند تن هویج نخریم و آب هویج ندهیم؟! من به شما می گویم که اگر با این پیشنهادات مواجه شدید، پا پس بکشید مگر مطمئن بشوید طرف مقابل قبلا با هویج، آب هویج، چند تن هویج، پخش چند تن هویج آب گیری شده آشنا باشد. 36 ساعت مداوم تقریبا بیست نفر آدم داشتند کار می کردند و مگر تمام می شد؟! نشد! آخرش هم هویج های سر و ته زده شده ی شسته شده را توی نایلون ریختند و صلواتی پخش کردند! 

 

3.
با توجه به فوت مرحومه مغفوره، مرغ سفیده، در حد فاصل عید غدیر تا کنون که برای شما می نویسم، به پدر گفتم که مرغ بیاور. مامان بالاخره خلوتی حیاط را که دید قبول کرد که تعداد اندک مرغ شایسته خانواده فرهیخته ی ما نیست. از شما چه پنهان اصرارم هم به این خاطر بود که صدای زندگی از این محل بلند شود. انگار مثلا وسط تهرانیم و فرت و فرت صدای پدافند بیاید! حالا شانس من پدر این دفعه زیر بار نمی رود و معتقد است که در این وضعیت مگر مرغ پیدا می شود؟! خدا برای هیچ خانواده ای کم مرغی را نخواهد. توی محله رد می شوم و صدای مرغ بقیه را که می شنوم، توی حیاط بقیه که مرغ ها را می بینم، میخواهم برشان دارم و بیاورشان برای خودمان. دلم می خواهد یک میلیارد مرغ داشته باشم. یک طرف هم هزار هزار شتر مرغ نگه داری کنم. با بره. و گوساله. بزغاله. لاما! جلوی لاما ها هم پرچم سگ هار منطقه را نصب کنم که مدام تف کنند رویش!

 

4.
ترکیبی از حس اوایل کرونا و اوایل درگیری های 1401! حس این روزهایم. 

 

5.
من از این ها نیستم که بگردم دنبال تحلیل درست و فلان و بهمان. من دنبال امید می گردم. تو بگو تخدیر. تو بگو ساده انگاری. ولی امید جذاب تر است. خوش به حال دختر ها که می توانند امید داشته باشند و با آن ازدواج کنند. من هر چه فکر کردم نسخه دخترانه امید را پیدا نکردم. هعی... 

 

6.
راستش من به قوه عاقله نظام اعتماد دارم. عراقچی را هم به شدت دوست می دارم. صبح جمعه هفته قبل، تهرانچی را عراقچی خواندم و کلا پوکیدم! بعد فهمیدم که الحمدلله عراقچی سر پاست. خدایش حفظ کند. بله! دوست دارم اسم بیاورم. چرا نیاورم؟! طفلک دارد زحمت می کشد. به نظرم هم مجری قوه عاقله نظام است. جفتک نمی اندازد مثل بعضی ها. سر خود تصمیم نمی گیرد که الان اگر صلح کنیم فلان و بهمان! نه راستش. مسئله صلح تحمیلی هم کاملا جنبه بیرونی دارد. یکپارچگی نظر داخلی در چشم من خیلی پررنگ است. که از داخل محسن رضایی، علی لاریجانی و پزشکیان و عراقچی و حاج آقای علی اکبری، همه و همه یک حرف را می زنند. منتهی هرکس به زبان خودش. و در جایگاه خودش. و متناسب با اقتضائات جایگاه خودش. ایران صدمه دیده، ضربه می بیند، و شاید اوضاع بدتر شود ولی ان یمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله! همه جفتک اندازی های سگ هار منطقه، در واکنش به غرق شدن خودش است. عراقچی هم ضربه دیپلماتیک به این جانور می زند. من به قوه عاقله نظام اعتماد دارم. خدا حفظ کن این نظام را...

 

7.
مسئله ازدواج من هنوز حل نشده. هشت نه روز از حمله این سگ هار گذشته و هنوز شما آستین بالا نداده اید بالا برای من! البته که خواهرم حجابت و اینا! ولی در کل کم کاری می کنید و من از چشم شما می بینم این مسئله را.

 

8.
حالا شانس من، یک کتاب از حاج قاسم دستم رسیده حسابی درب و داغان! یعنی چیزهایی در کتاب می خوانم سرم سوت می کشد. خدا رحمت کند حاج قاسم را. و بقیه شهدای مان را.

 

9.
حالا نت ها ضعیف است هیچی، ولی بی دین! بیست و هفت دقیقه فیلم پر کرده ای تحلیل مسائل روز تحویل بدهی که چی؟! تو مسلمانی؟! 

 

10.
هر کیلوبایتی که صرف دانلود فیلم اصابت موشک های ایران به فلسطین اشغالی شده، نوش جان اپراتورها و هر کیلوبایتی که برعکس، من که اهل نفرین نیستم ولی حنّاق بشود الهی! 

 

11.
من چقدر در سایت های ایرانی می چرخیدم. تقریبا ده درصد عملکرد روزانه ام مختل شده. آن هم به خاطر سرچ گوگل بوده که این روزها از آن هم خیلی کار نمی کشم و با گردو سر خودم را گرم می کنم. 

 

12.
خدایا...

به حق امام دوازدهمت

ما را که جز تو هیچکس را نداریم

جلوی امام دوازدهم شرمنده نکن...

دوستت دارم!

بوس بوس!