گوی

1.

یامین پور در ماجرای فکر آوینی اش یک حرفی زده، من هنوز هم دارم به آن فکر می کنم! خیلی روی بحث های تمدن سازی فکر و کار نکرده ام که بخواهم رد یا تأییدش کنم ولی حرفش جاذبه داشت برایم! البته این حرف را در دهان شهید آوینی می گذارد و نمی دانم چقدر استنادش درست است. چه می گوید؟! می گوید: «بعضی ها در این میانه، اشتباهی دیگر هم می کنند. می گویند: اگر این سینما اسلامی نیست، بگو سینمای اسلامی چیست تا آن را بسازیم! اگر می گویی این شهر اسلامی نیست، بگو شهر اسلامی چگونه است تا آن را طراحی کنیم و نمونه آن را بسازیم! این اشتباه دوم است که تصور می کنیم «تمدن سازی» بر اساس طرحی از پیش تعیین شده است. تصور می کنیم تمدن سازی یک پروژه است؛ کشفی است که فردی خواب می بیند که شهر اسلامی چگونه است و بعد بیدار می شود و آن شهر را طراحی می کند. اصلا معنای تمدن اسلامی، بازگشت به تمدن صفویه نیست. معنای تمدن اسلامی، بازگشت تمدن سلجوقی یا یک خانه تیموری و آل بویه و این ها نیست. نمی دانیم تمدن اسلامی که پس از این خواهیم ساخت، چه شکلی است؟» و خلاصه آن که پیشرفت در شدن های در لحظه است و طرحی از پیش تعیین شده ندارد. کمی از خودم اضافه بکنم یعنی اگر می خواهی کشور و دینت پیشرفت کند، در چارچوبی که شرع برایت درست کرده دست به خلاقیت بزن و انقدر نپرس طرح شما چیست؟! طرح را خودت باید خلق کنی و شرع فقط چارچوب برایت گذاشته که اشتباه نروی. همین.

2.
یادم هست که دو سال قبل مطرح کردم در همین وبلاگ که نه تنها محتوا را از دین باید گرفت که قالب کار را هم باید از دین گرفت. یعنی خودم ملتفت هستم که حرف دو سال قبلم (که نمی دانم کسی یادش مانده یا نه؟!) با این حرف تعارض دارد و نمی خواهم به تعارضش بپردازم و حرف یامین پور را رد کنم! ملتفت هستم ولی به آن نمی پردازم. که پرداختن به آن مبانی حکمی و فقهی لازم دارد. یکی از بیانی حکمی وارد شده است و دیگری فقهی و جمع بین این دو کاری آسان نیست حقیقتا. ولی می خواهم از کلام یامین پور پلی بسازم برای بحث این پست! می دانم که نگاهم کمی کارکردگرایانه است ولی به آن خرده نگیرید و آفرین!

3.
به نظرم وضعیت سرود کشور رو به افول بود که کرونا آمد. با ورود رضا هلالی به جریان سرود و پس از آن موفقیت سلام فرمانده و کشیده شدن خیل عظیم مداحان و شاعران به این مسیر، جریان سرود یک دفعه اوج گرفت. شما الان هر گوشه کشور را که نگاه کنی، پر است از گروه های سرود الحمدلله. و این نکته خیلی مثبتی است به نظرم. به جهات مختلف! یکی اش درگیری مدام قشر نوجوان با مفاهیم معمولا خوب است که تاثیر خودش را در بلند مدت نشان خواهد داد ان شاءالله. کار سرود بر خلاف کار خوانندگی است که خواننده هر چیزی را می تواند بخواند ولی در گروه سرود، یک خانواده وقتی فرزندش را به تو می سپارد و خروجی کار را نگاه می کند، پدرت را در می آورد اگر کمی چپ و راست یاد فرزندش داده باشی! فکر کن به جای اینکه روی احترام به پدر و مادر در سرود تمرکز بشود، روی مفاهیمی مثل سیگار و ناامیدی و افسردگی تمرکز بشود! خب معمولا پدر و مادر ها واکنش نشان می دهند. برای همین معمولا جریان سرود جریان سالم تری است نسبت به جریان موسیقی و خوانندگی. 

4.
از طرف دیگر در همان ایام کرونا پدیده تنظیم دیجیتال هم رشد کرد. نوحه ها و مولودی ها و ستایشگری اهل بیت علیهم السلام در قالبی نو عرضه می شد. قالبی که خلاصه و جمع و جور بود و دیگر آب خوردن مداح سی ثانیه وقت مستمع را نمی گرفت! یا مثلا صداهای گوش خراشی که ناگهان به دلیلی در جلسه تولید می شد حذف می شد. نقاط قوت مداحی پررنگ می شد و نقاط ضعف آن پنهان. همین باعث فراگیرتر شدن و عامه پسندتر شدن ستایشگری ها شد. این هم کار قشنگی است. 

5.
بین جلسه هیئت و دو نسخه بالا باید تفاوت گذاشت. هیئت کارکردی دارد غیر از کارکرد دو مقوله بالا. هرچند که مقوله تنظیم دیجیتال برخواسته از جلسه هیئت است و سرودهای مداحی گونه هم کم نیستند ولی این ها با هم واقعا متفاوتند. و به نظرم باید مرزشان را حفظ کنند و کمتر با هم تداخل پیدا کنند و هر کدام در جای خودش استفاده شود. یعنی چه؟! یعنی اگر در جلسه هیئت همراه کردن مخاطب خیلی لازم است و دل مخاطب باید با شعر و نوحه درگیر بشود، گاهی لازم است مداح توضیحاتی بدهد. گاهی لازم است جلسه نفسی بگیرد. گاهی لازم است جلسه مختصر شود و گاهی لازم است جلسه طولانی تر. این ها البته شکل ظاهری کار است. کارهای عمیق تری هم ممکن است نیاز باشد رقم بخورد. و همه این مطالب، بنظرم مرز با تنظیم دیجیتال را مشخص می کند. که حالا البته چون کار تنظیم دیجیتال مستقل از هیئت فعلا رواج پیدا نکرده، نیازی به پیگیری و ادامه دادن آن نیست. اما تفکیک بین سرود و مداحی خیلی لازم است به نظرم.

6.
سرود با مداحی از این جهت فرق دارد که سرود نیاز به هماهنگی خیل عظیم نفرات را دارد که هرکدام کاری را بر عهده گرفته اند. یکی زیرخوان است و یکی بم خوان. یکی در ثانیه سی نفس می گیرد و دیگری ادامه نفس او را می خواند و در مجموع به گوش مخاطب صدایی لاینقطع می رسد. روح جمعی در آن خیلی پررنگ تر است از مداحی. و مداحی این ها را نیاز ندارد الزاما و مداح خودش متکفل از آب درآوردن قطعه ایست که می خواهد اجرا کند و نه یک جمع. و چون جمعی که مداح برای آن ها کار می کند نسبت به شعر و سرود او خالی الذهن هستند، سعی می شود که از نظم خاصی پیروی کند تا بتواند جمع را همراهی کند و این نکته ایست که به نظرم باعث افتراق آن با سرود می شود که سرود می تواند غافلگیری های خیلی بیشتری برای مخاطب داشته باشد. قالب سه بندی مرسوم در مداحی ها که هر بند با یک گوشواره که جمعیت آن را تکرار می کنند، به واسطه ورود شاعران اهل بیت (ع) در این عرصه دارد بر سرود هم غالب می شود! منتهی در دو بند. با این تفاوت که در سرود به جای گوشواره مداحی، موسیقی بین بند ها پخش می شود و به جای سه بند، دو بند داریم! مثلا. یعنی ما باید در سرود دنبال خلاقیت باشیم و در مداحی دنبال ساده سازی برای تکرار. 

7.
تا اینجا از خوبی ها و خط مرز های این سه عرصه گفتم ولی از این جا به بعد باید به آسیب هایی که خصوصا سرود و تنظیم دیجیتال دچارش شده بگویم. سرود، کمی وارد عرصه نمایش شده. بد نیست و خوب هم هست. اما تقارن نمایش به همراه نخواندن(!) یا همان لب زدنِ خودمان، باعث شده که سرود به جای آنکه عرصه تجلی کار صوتی باشد، بیشتر به کار نمایشی و زیبایی بصری بپردازد که در کنارش برای شما موسیقی هم پخش می کنند! این مسئله دیگر به نوجوان آن چنان هویت نمی دهد. نیازی نیست که روی صدایش تمرکز کند. روی مفهومی که می خواهد آن را تکرار کند. لباس خوشگلی اگر داشته باشد، خوش قیافه اگر باشد، همین کفایت می کند و او را سر صحنه می برند که نمایش بازی کند! یعنی گروه سرود را خوشگل ها تشکیل می دهند نه خوش صدا ها و یا آن هایی که در این زمینه کاربرد دارند. و اضافه کنید به آن، مسئله غلبه موسیقی بر خوانشِ اعضا! یعنی موسیقی از اول تا آخر تمام ظرافت های صدایی نفرات را کور کرده و دیگر چیزی به گوش نمی رسد جز صدای مبهمی از نفرات در بین موسیقی. خب این کار در نهایت سرود را از آن هدف اصلی که داشت دور می کند. سرود هویت بخش بود. سرود اجازه خلاقیت بیشتری به شاعر می داد. سرود اجازه ورود نفرات بیشتری را به خودش می داد که هرکس می توانست با هر ظرفیت صدایی مکمل یک نقش در گروه باشد. 

8.
با مقدمه ای که گفتم باید بگویم افزایش گروه های سرود و تنظیم دیجیتال خوب است اما باید مراقب آسیب هایش بود. مقدمه هم خیلی با نتیجه سازگار بود و این نوشته قطعا مطالب خوبی را به شما افزود ^_^
یکی از تصورات هراسناک برای من، بازیچه دست دیگری شدن است. فکر کن توانمندی هایت را راحت در اختیار کسی دیگر قرار بدهی و او بهره کشی کند و تو به خیال اینکه کاری مفید داری می کنی دست او را باز بگذاری و بعد بفهمی استثمار شده ای. واقعا تصویر دردناکی است. فریب خوردن می تواند در هر صحنه ای رخ بدهد ولی اینکه خودت هم کمک بکنی در بهره کشی و با علاقه جلو بروی، این عجیب اذیت می کند.
این روزها که خبرهای مختلفی می شنویم، از سوریه و لبنان و ایران، مدام فکر می کنم که اگر خود را بند به جریان الهی نکنیم، هرکس از راه برسد ما را استثمار خواهد کرد. خبرها می گویند درگیری بر سر اجازه نشستن هواپیما از ایران در لبنان، به شکل خشونت کف خیابانی اش، هم از طرف دولت لبنان مطرود اعلام شده هم از طرف حزب الله! یعنی چند لیدر وسط افتاده اند و بقیه هم به دنبال شان. برای چه کسی کار می کنند؟! لیدرها ممکن است بدانند و بقیه؟! هیچ! رایگان در اختیار لیدرها قرار گرفته اند. 
این حداقلی ترین نوع استثمار است. چند ساعت می روی کف خیابان و تمام. ممکن است نتیجه بلند مدتی هم داشته باشد ولی بالاخره چند ساعت است. مثل دانشجویانی که دیروز چند ساعت کار کف میدانی کردند. طبیعی است که در آن صحنه، چند لیدر پیدا شدند و مطالبه به ظاهر حق دانشجو ها را به نفع خود تصرف کردند. بالاتر آن که مریم رجوی و پسمانده ی پهلوی هم می خواهند ماجرا به نفع خود رقم بزنند. این هم استثمار است، اگر دانشجوها اجازه بدهند بهره آن ها کشیده شود. 
اما این حداقلی ترین نوع استثمار است. انواع بالاتری هم هست. چند سال وقت بگذاری و فکر و توانت را برای جریانی بگذاری و آخرش بفهمی، تو حلقه ای از حلقه های میانی تکمیل کننده مقاصد یک عده بودی که آن عده را نمی پسندیدی. خب! ضرر کرده ای دیگر... نکرده ای؟! 
یعنی یک گاهی چند ساعت وقت می گذارد و یکی عمر و مال و خانواده و استعدادش را. و ما اگر نفهمیم در چه هوایی داریم نفس می کشیم و چه کسانی نشسته اند در کمین برای استثمار ما، راحت بازیچه می شویم. 
باید به جریان الهی خود را وصل کنیم. باید به امام سلام الله علیه وصل باشیم. باید به درگاه او پناهنده بشویم. زار بزنیم و خواهش و تمنا کنیم که ما را رها نکند. و الا بازیچه می شویم و این بازیچه شدن، خیلی دردناک خواهد بود.

نام کتاب وسائل الشیعة مرحوم شیخ عر عاملی را شنیده اید احتمالا. وسائل الشیعة یکی از کتاب هایی است که فقهای ما برای صدور فتوا به آن مراجعه می کنند. مرحوم شیخ حر عاملی در این کتاب احادیث را با سبکی جالب دسته بندی کرده اند و فتوای خود را عنوان هر باب قرار داده اند. این نوع دسته بندی از احادیث مورد توجه فقها قرار گرفت و در نتیجه این کتاب، کتابی پر مراجعه برای ایشان شده است. آن چه در ادامه می آید، احادیث «باب استحباب الاقتصاد فی طلب الرزق» از «ابواب مقدماتها»ی بخش «التجارة» وسائل الشیعة است. حس کردم برای این روزهای مان لازم است برخی چیزها یادآوری بشود که این احادیث را می خواهم جلوی چشم بیاورم. 


0. عنوان باب
مرحوم شیخ حر عاملی، فتوای خود را در مورد احادیث هر باب، به صورت عنوان هر باب می آورند. در این باب هم فتوای ایشان استحباب اقتصاد در طلب رزق است. اقتصاد یعنی چه؟! با توجه به فضای روایات درک خاصی از اقتصاد ایجاد می شود و خود روایات آن را معنی می کنند ولی پیشتر کتاب لغت را هم جلوی روی خود بگذاریم بد نیست و ذهن را باز می کند. المنجد گفته است که اقتصاد «اعْتدال فی الاستعمال» ست. اعتدال هم مشخص است دیگر. نه افراط و نه تفریط. نه دستگاه را رها می کنی به حال خودش که بی فایده بماند نه آن که اندازه صد دستگاه از آن کار می کشی که سر پنج روز خراب بشود. به اندازه بها دادن! به اندازه مصرف کردن. به اندازه استفاده کردن. به اندازه. این معنای اولی و دم دستی از اقتصادی که مرحوم شیخ حر عاملی از عنوان باب قصد کرده است. حالا روایات را ببینیم که فضای روایات هم در برداشت ما موثر خواهد بود.


1. وسعت رزق در زندگی بی دست و پاها

  • عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَسَّعَ فِی أَرْزَاقِ الْحَمْقَى لِیَعْتَبِرَ الْعُقَلَاءُ وَ یَعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْیَا لَیْسَ یُنَالُ مَا فِیهَا بِعَمَلٍ وَ لَا حِیلَةٍ
دیده اید گاهی شما هم حتما. یکی از راه می رسد، زیر و زبر را به سختی تشخیص می دهد، دست چپ و راستش را هم گم می کند، بی دست و پای بی دست و پا. بعد همیشان را نشان می دهند و می گویند که صاحب سی باب مغازه در فلان بازار است و در معاملات پیشتاز بازار! تو با خودت می گویی مگر در این گرگ بازار می شود چنین شخصیتی رشد کند؟! و او، شاهد مثالِ شدن است! دنبال گزینه های سخت و عجیب نگردید. اطراف را جستجو کنیم زیاد از این موارد می بینیم. رزق و روزی هایی به بعضی ها می رسد که ما تعجب می کنیم! زیاد شنیده اید که می گویند: «خدا امکانات رو به کی می ده ها» یا «سیب سرخ نصیب شغال میشه» و از این دست حرف ها. بعد در طرف مقابل کسی را می بینی که هزار جور دست و پا می زند و هزار نقشه می کشد، خیلی هم ایده ها و نظریات عالی و مطابق با شرایط دارد، اما راه به جایی نمی برد و آخر کار، دست خالی به خانه بر می گردد. این گونه افراد و ماجراهای شان که جلوی چشم انسان می آید، باید بنشیند با خودش فکر کند که چه اتفاقی در حال وقوع است؟! چرا آن که محاسبه نمی کند و هیچ کس احتمالش را نمی دهد، موفق می شود ولی برعکس، آن که حساب و کتاب کرده و زحمت کشیده ناموفق می ماند؟! 
مسئله را شدیدتر کنم؟! مگر توی قرآن نداریم لیس للانسان الا ما سعی؟! خب ما زحمت می کشیم و به نتیجه نمی رسیم و دیگری زحمت نکشیده به نتیجه می رسد! غیر از این است؟! دنیای اطراف پر است از این موارد. دنیای مدرن هم بر این مقوله مدام تأکید می کند که اراده انسان، همان چیزی است که نتیجه را رقم می زند. پس اگر نتیجه مطابق میل انسان رقم نخورده، اراده اش ناقص بوده. این را به ما می گویند یا نمی گویند؟! شما تا الان غیر از این فهمیده اید از دنیا؟! اگر نمره کم می گیری، خودت مقصری. اگر ماشین مدل بالا نداری، خودت مقصری. هم دنیای فعلی این را به تو می گوید، هم قرآن که آیه اش را هم گفتم. پس اگر نداری، اگر نتوانستی، اگر به نتیجه نرسیدی، خودت مقصری. غیر از این است؟! حالا سوال می شود که ما این همه دست و پا زدیم و نشد، پس چرا فلانی بدون دست و پا زدن توانست؟! 
امام صادق سلام الله علیه با اشاره به وقایع خارجی می فرمایند: «خدای عز و جل رزق و روزی احمق ها را وسعت داد تا عقلاء عبرت بگیرند! و بدانند دنیا چیزی نیست که با عمل و چاره اندیشی آن ها به دست بیاید». 
خب! محتوای روایت از یک طرف اشاره به سمت خدای متعال دارد و از طرف دیگر نشان می دهد که انسان هر چه قدر هم که زحمت بکشد، ممکن است به نتیجه نرسد و قسمت دوم با اتفاقات روزمره هم سازگار است! چه کار کنیم این روایت را؟! کنار بگذاریم و بگوییم با قرآن مخالفت دارد؟! مخالفت با قرآن را بهانه کردیم و روایت را کنار گذاشتیم به فرض، واقعیت های خارجی را چه کنیم؟! 


2. دخیل نبودن حرص زدن در رسیدن به نتیجه
  •  وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع کَمْ مِنْ مُتْعِبٍ نَفْسَهُ مُقْتَرٍ عَلَیْهِ وَ مُقْتَصِدٍ فِی الطَّلَبِ قَدْ سَاعَدَتْهُ الْمَقَادِیرُ.
قبل از این که روایت را ترجمه کنم به قسمتی از سند حدیث اشاره کنم که طبق بیان مرحوم شیخ حر عاملی، این حدیث، حدیث مرفوعه است. یعنی در نگاه اول، نمی توان خیلی محکم این گفتار را به امیرالمومنین (ع) نسبت داد و اگر کسی بخواهد روایت را کنار بگذارد، با استناد به همین مرفوعه بودن، راحت می تواند این کار را بکند. چرا کسی باید بخواهد روایت را کنار بگذارد؟! یکی از دلایلش همان سوال های روایت قبلی است. چون اینجا هم محتوایی مانند محتوای حدیث قبل دارد. 
امیرالمومنین سلام الله علیه می فرمایند: «چه بسیارند کسانی که خود را به سختی می اندازند ولی به آن ها سخت گرفته می شود و چه بسیارند کسانی که تعادل را رعایت می کنند ولی امورات آن ها را یاری می کند».
حالا البته این روایت با لفظ اقتصاد و تعادلی که آمده است شدت روایت قبلی را ندارد و توجیهاتی را می توان با آن همراه کرد که سختی زیاد مثلا باعث کم دقتی می شود و نباید بیش از حد فشار آورد و از این حرف ها! یعنی توجیهات و تفاسیری که دنیای امروز هم آن را بربتابد و پس نزند. اما باز هم همان مشکل واقعیت بیرونی جامعه، با همه این توجیهات و تفسیر ها باقی می ماند که بالاخره فلانی تلاش کرد و به نتیجه نرسید و دیگری تلاش نکرد و کم تلاش کرد و به نتیجه رسید! این را چه باید کرد؟! مفاد روایت هم همین را تقریبا می خواهد برساند که حرص زدن، انسان را به نتیجه نمی رساند. 


3. تلاش کردی آری و حرص زدن نه!
  • عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لِیَکُنْ طَلَبُکَ لِلْمَعِیشَةِ فَوْقَ کَسْبِ الْمُضَیِّعِ وَ دُونَ طَلَبِ الْحَرِیصِ الرَّاضِی بِدُنْیَاهُ الْمُطْمَئِنِّ إِلَیْهَا وَ لَکِنْ أَنْزِلْ نَفْسَکَ مِنْ ذَلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْمُنْصِفِ الْمُتَعَفِّفِ تَرْفَعُ نَفْسَکَ عَنْ مَنْزِلَةِ الْوَاهِنِ الضَّعِیفِ وَ تَکْسِبُ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ إِنَّ الَّذِینَ أُعْطُوا الْمَالَ ثُمَّ لَمْ یَشْکُرُوا لَا مَالَ لَهُمْ.
ابتدا روایت را ترجمه کنم. امام صادق سلام الله علیه می فرمایند: «باید که تلاش تو برای گذران زندگی ات بیش از آنی که دنیایش را تباه کرده و کمتر از آنی که حریص و راضی به دنیاست و به آن اطمینان کرده باشد. خودت را از حرص دور کن و در جایگاه انصاف عفیفانه قرار بده. از آن طرف خودت را از مرتبه سستی و ضعف بالاتر ببر و ضروریات زندگی را به دست بیاور. قطعا کسانی که مالی به آن ها داده شد و شکرش را به جا نیاوردند، مالی برای آن ها نخواهد بود».
خیلی دست و پا زدم هم از دایره ترجمه لغت به لغت مثلا خارج نشوم و هم مقصود را برسانم! سخت است واقعا. المطمئن الیها را باید به کسی که تکیه اش به دنیاست ترجمه کرد. تکیه کردن را هم باید توضیح داد که به معنای پشت و پناه برسد. یعنی خیلی حال کردن و همه جوره روی دنیا حساب کردن. اینجور معنایی می دهد. متعفف هم یعنی دنبال این نباش که از هر راهی اموالی دست و پا کنی. لامال لهم هم یعنی ناسپاسی انسان را به سمت تضییع مال می کشاند. این ها را هم خلاصه در ترجمه لحاظ کنید دیگر!
با این ترجمه و این معنایی که ارائه دادم، باید تقریبا این مسئله به دست آمده باشد که امام صادق علیه السلام در مقام قرار دادن انسان بین افراط و تفریط و دقیقا در جایگاه اعتدال است. نه حرص بزن و نه بی خیال باشد. روایت قبلی را هم با همین معنا می توان رنگ زد. روایت تاب حمل به روایت اول و این روایت را دارد و هر دو معنا را می خواهد برساند! ولی با همین روایت می توان آن را رنگ کرد که در مقام رد حرص به دنیاست. 
پس از این روایت به دست آمد که هم باید تلاش کرد و هم نباید حرص زد. چیزی بین این دو. که خب معنایی متداول است و در ذهن ما هم همین معنا شکل گرفته است معمولا.  


4. تأکید بر حرص نزدن برای به دست آوردن مال دنیا
  • عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع کَثِیراً مَا یَقُولُ اعْلَمُوا عِلْماً یَقِیناً أَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ لَمْ یَجْعَلْ لِلْعَبْدِ وَ إِنِ اشْتَدَّ جَهْدُهُ وَ عَظُمَتْ حِیلَتُهُ وَ کَثُرَتْ مَکَایِدُهُ أَنْ یَسْبِقَ مَا سَمَّى لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ وَ لَمْ یَخْلُ مِنَ الْعَبْدِ فِی ضَعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ أَنْ یَبْلُغَ مَا سَمَّى لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ- أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَنْ یَزْدَادَ امْرُؤٌ نَقِیراً بِحِذْقِهِ وَ لَنْ یَنْقُصَ امْرُؤٌ نَقِیراً لِحُمْقِهِ فَالْعَالِمُ بِهَذَا الْعَامِلُ بِهِ أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِی مَنْفَعَتِهِ وَ الْعَالِمُ لِهَذَا التَّارِکُ لَهُ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلًا فِی مَضَرَّتِهِ وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ وَ رُبَّ مَغْرُورٍ فِی النَّاسِ مَصْنُوعٌ لَهُ فَأَبْقِ أَیُّهَا السَّاعِی عَنْ سَعْیِکَ وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ وَ انْتَبِهْ مِنْ سِنَةِ غَفْلَتِکَ وَ تَفَکَّرْ فِیمَا جَاءَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى لِسَانِ نَبِیِّهِ ص‏
همه روایت را نیاوردم. روایت طولانی تر است ولی حس کردم همین میزانش کفایت می کند. محتوای روایت هم این است که هر چه قدر تو زحمت بکشی و چاره اندیشی کنی و حیله گری، از آن چیزی که خدای متعال برایت درنظر گرفته بیشتر نمی توانی به دست بیاوری. هر چه قدر هم که ضعف از خودت نشان بدهی، از آن چیزی که برایت درنظر گرفته شده کمتر گیرت نمی آید. مردم! هیچ کس با زیرکی اندازه شکاف هسته خرما بیشتر گیرش نمی آید و هیچ کس با حماقت، اندازه شکاف هسته خرما از دست نمی دهد. هرکس که این ها را بداند و خط مشی زندگی اش را با این مطالب قرار دهد، در آسایش خواهد بود و هرکس آن را کنار بگذارد، به بدبختی می افتد؛ یعنی از همه بیشتر درگیر می شود و ضرر هم می بیند. چه بسا افرادی که نعمت به این ها داده شده ولی دچار سنت استدراج شده و دامی است که برایش پهن شده و چه بسا کسی که مردم او را فریب خورده می دانند ولی روزی اش می رسد. پس ای کسی که تلاش می کنی، از این همه تلاش فرار کن و از این عجله کردن هایت بکاه و بیدار شو از این خواب غفلت! فکر کن در آن چه از سوی خدای متعال بر زبان نبی اکرم (ص) جریان پیدا کرده است.
این روایت مضمونی شبیه روایت اول دارد. ضمن آن که دلیل روزی وسیع برخی افراد را هم بیان می کند که شاید خدای متعال دارد روزی می دهد و وسعت در رزق ایجاد می کند تا اتمام حجت کند. البته که مضمون روایت بر حرص نزدن تأکید دارد. 


5. نخوردن غصه ی رزق روزهای نیامده
  • عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی وَصِیَّتِهِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ قَالَ: یَا بُنَیَّ الرِّزْقُ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ فَلَا تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَى هَمِّ یَوْمِکَ وَ کَفَاکَ کُلَّ یَوْمٍ مَا هُوَ فِیهِ فَإِنْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ سَیَأْتِیکَ فِی کُلِّ غَدٍ بِجَدِیدِ مَا قَسَمَ لَکَ وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِهَمِّ وَ غَمِّ مَا لَیْسَ لَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَنْ یَسْبِقَکَ إِلَى رِزْقِکَ طَالِبٌ وَ لَنْ یَغْلِبَکَ عَلَیْهِ غَالِبٌ وَ لَنْ یَحْتَجِبَ عَنْکَ مَا قُدِّرَ لَکَ فَکَمْ رَأَیْتَ مِنْ طَالِبٍ مُتْعِبٍ نَفْسَهُ مُقْتَرٍ عَلَیْهِ رِزْقُهُ وَ مُقْتَصِدٍ فِی الطَّلَبِ قَدْ سَاعَدَتْهُ الْمَقَادِیرُ وَ کُلٌّ مَقْرُونٌ بِهِ الْفَنَاءُ.
امیرالمومنین سلام الله علیه دو جور رزق را بیان می کنند. یکی آن که تو باید دنبالش بروی و یکی آن که دنبال تو می آید و اگر دنبالش هم نروی او خودش را به تو می رساند. پس غصه یکسالت را در بر غصه یک روزت اضافه نباید بکنی و بی خودی خودت را مشغول کنی که هر روزی، به اندازه خدش رزق دارد. اگر سال جدیدی که برایش غصه می خوری جزو عمر تو باشد، خدای متعال هر روز به تو رزق جدیدی می دهد و اگر سال جدید جزو عمر تو نباشد، غصه چه چیزی را می خوری؟! 
فضای این روایت هم دوباره نهی از حرص زدن است. دقیقا همان فضای روایت قبلی و تأکید بر آنکه خیلی ها زحمت کشیدند و به جایی نرسیدند و برعکس، آن هایی که گاهی مثل بقیه تلاش نکردند هم روزی شان رسید. این روایت بیان اضافه ای نسبت به غم و غصه نخوردن هم دارد که غصه روزیِ سال نیامده را چرا باید خورد زمانی که نمی دانیم زنده هستیم یا نه که اگر زنده باشیم مثل همین الان که روزی گرفتیم، روزی خواهیم داشت و اگر نه، خب چرا بی خودی غصه بخوریم؟! این بیان، بُعد روانی ماجرا را هم محل بحث قرار می دهد. روایت قبلی هم این محتوا را داشت ولی به صورت اجمالی و اینجا به تفصیل از آن بحث شده است. 


6. عقلانیت در گروی باور به تقدیر رزق توسط خدای متعال
  • عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ لِأَصْحَابِهِ اعْلَمُوا یَقِیناً أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ یَجْعَلْ لِلْعَبْدِ وَ إِنْ عَظُمَتْ حِیلَتُهُ وَ اشْتَدَّ طَلَبُهُ وَ قَوِیَتْ مَکَایِدُهُ أَکْثَرَ مِمَّا سَمَّى لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ- فَالْعَارِفُ بِهَذَا الْعَاقِلُ لَهُ أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِی مَنْفَعَتِهِ وَ التَّارِکُ لَهُ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلًا فِی مَضَرَّتِهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ مُسْتَدْرَجٌ وَ رُبَّ مُبْتَلًى عِنْدَ النَّاسِ مَصْنُوعٌ لَهُ فَأَبْقِ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ مِنْ سَعْیِکَ وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ وَ مَعَادَکَ فَإِنَّ إِلَى اللَّهِ مَصِیرَکَ وَ کَمَا تَدِینُ تُدَانُ.
امیرالمومنین سلام الله علیه در این روایت چه کسی را عاقل می داند؟! کسی که این را بداند و باور کند بنده، هر چقدر هم که تلاش کند و چاره اندیشی کند و حیله گری، بیشتر از آن چه خدای متعال برای او مقدر کرده است نمی تواند دست پیدا کند. انتهای روایت هم حضرت (ع) دستور به یادآوری قبر و قیامت می دهند. 


7. جمع بندی
روایت را پشت سر هم آوردم و سعی کردم کمی توضیح بدهم که چه فضایی بر روایات حاکم است. چند سوال را مطرح می کنم و سعی می کنم مقداری به آن پاسخ بدهم.
سوال اول اینکه مرحوم شیخ حر عاملی، نه تلاش بیهوده برای کسب روزی و نه کم کاری را، یعنی همان اقتصاد و اعتدال در کسب روزی را مستحب دانستند. کجای روایت ها دلالت داشت بر استحباب؟! 
چرا این سوال را مطرح می کنم؟! چون مهم است! دو نگاه داریم. عده ای کلا فهم را تعطیل می کنند و آن را موکول به تخصص تام می دانند. این اشتباه است. ما قرآن می خوانیم بالاخره مطالبی را می فهمیم. همچنین احادیث. اینطور نیست که هیچ نفهمیم. مطالب واضح و روشنی هم هستند گاهی. اقیموا الصلاة واضح است. مسئله سخت و پیچیده و دشواری نیست. لیس للانسان الا ماسعی هم همچنین. اما این که همه مطلبِ این آیات و روایات را بفهمیم هم نه دیگر! برخی مطالب نیاز به هزار پالایش و بررسی دارد. من سعی کردم لا به لای احادیث برخی از آن ها را اشاره کنم، مثل تعارض ظاهری و بدوی بین این دسته از روایات با برخی آیات و یا مسئله سند احادیث و انتساب آنان به اهل بیت علیهم السلام. حالا مرحوم شیخ حرعاملی هم بعد از بررسی هایش و سنجش جوانب، دستور صریح امیرالمومنین (ع) مبنی بر اینکه سعی و تلاش بیهوده نکن را حمل به استحباب کرده اند. عرفی اش می شود اینکه مسئول اداره، بزرگتر خانواده، بالادستی و محترمی به تو می گوید نان بگیر و تو فکر کنی که نان گرفتن خوب است و نگرفتی هم نگرفتی. چطور این اتفاق میفتد و آیا شیخ حر عاملی کار درستی انجام داده یا خدای نکرده غلط، این یک بحث تخصصی است و بماند سر جای خودش. اما همینقدر که ایشان الکی حرف نزده اند و قطعا کلی بررسی داشته اند و به این نتیجه رسیده اند کفایت می کند. 
سوال دوم اینکه این دسته از روایات را می توان در فضای اجتماعی به کار بست یا خیر؟! 
از این سوال هم بدون پاسخ می گذرم.
سوال سوم اینکه منظور از استحباب در اقتصاد در طلب رزق چه شد؟!
آن قدری که طبق معنای لغوی فهمیدیم یعنی اعتدال و میانه روی و آن قدری که در روایات بیان شد یعنی نه رها کردن کسب و کار و نه تلاش بیش از حد. حال سوال می شود که تلاش بیش از حد دقیقا چه معنایی دارد؟! اینکه من روزی دوازده ساعت کار کنم تا زن و فرزندم در آسایش باشند، اسمش تلاش بیش از حد است؟! کمی ملموس تر آن می شود اینکه چه کسی است که دوست نداشته باشد شب در کنار خانواده استراحت کند ولی خرج و مخارج مدرسه فرزندش را باید تأمین کند، آیا او هم مصداق تلاش بیش از حد است؟! یا نه، او در حد خودش دارد زحمت می کشد؟! فکر کن کسی صبح تا ظهر اداره است و بعد از ظهر هم مجبور است در یکی از تاکسی های اینترنتی کار کند که مخارج خانواده اش را به دست آورد، بعد تو برگردی به او بگویی خدا روزی رسان است و حرص نزن! خب اینجا با لگد می آید توی صورتت! نمی آید؟! حق ندارد بیاید؟! 
برای پاسخ به این سوال، باید منظومه ای به مسائل اسلام نگاه کرد. آن چه در این روایات بر آن تأکید شده بود، میانه روی بود، آن هم به لحاظ روانشناسی. یعنی انسان بدود، زحمت بکشد، دنبال کسب روزی باشد که مخارج خانواده اش را تأمین کند، اما این وسط حواسش باشد که آسیب روانی به خود نزند! چگونه؟! یعنی غصه سال آینده که نیامده است را نخورد. پیش بینی کند، برنامه ریزی بکند، اما غصه نخورد! البته نه فقط غصه خوردنِ تنها که از وظایف اصلی اش هم نزند. اینجا آن نقطه ایست که گلوگاه بحث است بنظرم. میانه روی در کسب روزی با نگاه منظومه ای به مسائل اسلام، یعنی اولا نگاهت باید به سمت خدا باشد و خیال نکن اراده تو همه کاره است! نه! خدای متعال بازیگر مهمی در این صحنه است. نشانه اش؟! همین که می بینی احمق ها رزق و روزی بیشتری دارند گاهی تا عقلا! ثانیا همه وظایفت را بچین و کنار هم بگذار و بعد تصمیم بگیر. حرص زدن یعنی اینکه از نمازت می زنی تا دو لقمه بیشتر گیر بیاوری و مداد رنگی دخترت بشود 24 تایی، اما فردا معلم تذکر می دهد که چون همه توانایی خرید مداد رنگی 24 تایی را ندارند پس هرکس 24 تایی دارد هم باید 12 تایی سر کلاس حاضر شود مثلا! پس از نمازت نزن! پس از وظایف اصلی ات نزن! خیال نکن تأمین خانه و پوشاک و مسکن همه اش به فعالیت تو بستگی دارد و اگر از وظایف دیگرت بزنی آن ها تأمین خواهند شد و زندگی سراسر مسرت بخشی خواهی داشت! نه! این خیال باطلی است. وظایف را بچین و بعد تنظیم کن. گاهی می بینی به خاطر زندگی کردن در فلان منطقه، که هیچ فایده ای جز خفن جلوه کردن ندارد، مجبوری دو ساعت بیشتر در روز کار کنی و دو ساعت کمتر به خانواده های خودت و همسرت سر بزنی! خب بیا یک منطقه پایین تر! مجبورت که نکرده اند در آ« منطقه زندگی کنی! مجبوری مگر؟! خودت را مجبور می کنی در آن منطقه زندگی کنی، بعد نیازهای آن منطقه هم بالاست، مجبوری چند ساعت بیشتر کار کنی، همین باعث می شود به دیگر وظایفت نرسی، بعد غصه بخوری، بعد... خودت حماقت کرده ای! همین. نکن! 
سوال چهارم اینکه معادله اراده انسانی = نتیجه، معادله درستی است یا خیر؟!
پاسخش به گمانم لا به لای حرف ها مشخص شد. لیس للانسان الا ماسعی یعنی غلط می کنی تلاش نکنی! باید تلاش کنی. این که مشخص است و کوشش و سعی توست که نتیجه را می سازد. اما نتیجه الزاما آن چه تو فکر می کنی نیست. تو زحمت کشیده ای، تلاش کرده ای، همت کرده ای، متعادل هم برخورد کردی و حرص بی جا نزدی! خب. الان انتظار درخت موز و پورشه داشتن به عنوان نتیجه، انصافا انتظار بیجایی است! ما باید به دنبال پورشه و درخت موز، اگر لازم باشد، برویم! شکی در آن نیست. اما گاهی به هزار و یک دلیل به آن دست پیدا نمی کنیم. اینجا آیا باید دست برداریم؟! نه! آیا باید غصه بخوریم؟! نه! آیا شکست خورده ایم؟! باز هم نه! همه این ها کنار هم است. یکی از اینها را ندیده بگیریم، ماجرا را اشتباه فهمیده ایم. و خیلی از ما ها، پورشه را که می بینیم اراده خفن صاحب آن را می فهمیم که این نیست حقیقتا! و اگر پورشه نمی بینیم، اراده ضعیف را. این ها فهم اشتباه از مسئله است که در مسائل اجتماعی، علت تامه ی نتیجه، فقط اراده شخص نیست! بله، اراده شخص خیلی مهم است اما همه چیز نیست. دنیای فعلی، اراده را جای خدا نشانده و آن را علت تامه می داند! نیست! واقعا اینطور نیست! اندک فهم اجتماعی از مسائل کفایت می کند برای اینکه بدانی اگر کسی به نتیجه نرسیده نه الزاما کم گذاشته و اگر کسی به نتیجه رسیده، نه الزاما اراده قوی داشته! نه. 
سوال پنجم اینکه رزق فقط شامل پول است یا چیزهای دیگر را هم شامل می شود؟! 
خب به گمانم جوابش مشخص باشد که رزق فقط پول نیست. رزق، فهم خوب است. رزق، خانواد خوب است. رزق... . رزق را مساوی پول دانستن اشتباه است که حتی در مسائل مادی هم گاهی بدون پول چیزی به انسان می رسد. یک زمینی به ارث می رسد. هدیه ای می گیرد. جایزه ای برنده می شود. گنجی پیدا می کند! رزق خلاصه مساوی پول نیست. این را بد برای ما جا نیندازند که رزق مساوی پول است. دنبال رزق باید بود و فعالیت اقتصادی انجام داد که معیشت بگذرد اما انحصار رزق در پول و امکانات مادی، ظلم بزرگی است که در حق خود و دیگران می کنیم. برای دو متر دستشویی بزرگتر، رزق همنشینی با انسان های حکیم را از دست می دهیم و کتاب نمی خوانیم. قرآن نمی خوانیم. نمی دانم از عبادت کم می گذاریم و ... . 


8.حرف آخر
نه رزق مساوی پول است و نه پول در دست انسان نمایانگر اراده او و نه حرص و جوش زدن دلیل رسیدن به پول! کمی نگاهمان به آسمان باشد و وظایفی که خدای متعال از ما انتظار دارد، برکات هم نازل می شود. لا به لای زندگی روزمره گم نشویم. 

نمی دانم در ذهن شما چه چیزی جای گرفته است؟! اما طبق قاعده ی «هر چه بیشتر تکرار بشود، بیشتر تثبیت پیدا می کند»، احتمال می دهم در ذهن شما هم این مطلب جا افتاده است که هر جایی که جمعیت باشد، غلبه هم با آن است. مثلا اگر یک جریان اجتماعی در جامعه معتقد باشد سه به علاوه سه می شود هفت و پشت سر خودش هم جمعیتی هفتاد میلیون نفری راه بیندازد، شما هر جا که بروید این جمله را مکرر بشنوید و تبلیغات شهری و مجازی همه این را بگویند، لابد فکر می کنید که جریان در دست این هاست و تمام. یعنی «جمعیت» را عامل تعیین کننده ای می بینید. 

این فکر، فکر درستی است واقعا. جمعیت نقش مهمی دارد. اما یک اشتباه تاریخی در ذهن ما رخ می دهد. حداقل من این طور اشتباهی را مرتکب می شدم و هنوز هم گاهی دچار این اشتباه می شوم. فکر کنید نفر اول بی حجاب را در جامعه دیدید. دومی را. سومی را. چهارمی را. پنجمی را. اینجور وقت ها وقتی تعداد بالا می رود، یعنی عامل جمعیت را پشت سر یک فکر می بینیم، سریع کار را از دست رفته می دانیم. یا برعکس، اگر جایی جمعیت نبینیم، خیال می کنیم راه به جایی نخواهد برد. 

ولی واقعیت ماجرا این است که نخبگان اثر کمی ندارند. نخبه که می گویم نه شخصیت علمی و آزمایشگاهی! نه. نخبه یعنی کسی که جلودار است در جایی. جلودار بودن هم الزامات زیادی ندارد واقعا. پرچم را هرکس بلند کند، جلودار خواهد بود. 

وقتی تکیه ما بر جمعیت باشد فقط، این اشتباه رخ می دهد که خیال می کنیم که اگر مثلا دشمن بر ما مسلمانان تسلط پیدا کند، نگاه می کند می بیند ما خیلی جمعیت داریم و پا پس می کشد از بعضی خواسته هایش! مثلا تعرضی به حرم های مطهر نخواهد کرد. مثلا تعرضی به حجاب بانوان نخواهد کرد. مثلا تعرضی به مساجد و مظاهر دین داری نخواهد کرد. نه واقعا! اینگونه نیست. آن ها خوب می دانند که جمعیت، بدون جلودار، ره به جایی نخواهد برد. احتمالا! احتمالا! احتمالا! برای همین هم خواستند جمعیت را بدون سر کنند. سران حماس را شهید کردند. سران حزب الله را شهید کردند. یعنی ایده شان این بود که سر را باید زد، بدن خواهد افتاد. اما بدن بدون سر، ایستاد! یعنی فهمیدند که به خاک سیاه نشسته اند و با تن بدون سرِ حماس قرارداد آتش بس بسته اند و مجبورند به آن پایبند باشند! 

دارم دست و پا میزنم آنچه در ذهن دارم را منتقل کنم! امیدوارم که بشود!

جمعیت مهم است. خیلی. اما همه چیز نیست. نخبگان هم مهم ند. جلوداران هم. و چه کسی نخبه است و جلودار؟! گاهی فرد حرکت می کند و قبیله ای پشتش قرار می گیرد. خودش حساب هم نمی کرد که جمعیت پشتش قرار بگیرد اما یک دفعه می بیند که جمعیت پشتش ایستاده است. به خاطر همین، حرکت تک به تکِ ما در هر وضعیتی مهم است! که شاید ناگاه جمعیتی پشت سر ما قرار بگیرد و ما بی اطلاع باشیم. این ساده ترین تصویر از ماجراست. 


این توضیحات را گفتم برای بیان دو نکته:

اول اینکه خیال نکنیم دشمنی که مدام از دموکراسی صحبت می کند، به آن پایبند است و اگر جمعیت ایرانی و مسلمان را ببیند پا پس می کشد. نه. همین الان غزه را به خاک و خون می کشد، به خاطر احترام به دموکراسی است؟! نه. دشمن، چه یهودی های مشخص و چه یهودی های غیر مشخص، اندازه مگسی هم برای طرف مقابل احترام قابل نیستند. این را باید برای خود و بقیه جا بیندازیم که جمعیت، اگر برای امثال ما مهم است، برای دشمن اندازه مگسی مهم نیست! فقط منافع مهم است. فقط! نفت داری؟! بیا پای میز مذاکره. و الا برو بمیر و حرف ما را گوش بده!

دوم اینکه تک به تک ما مهمیم. جمعیت پشت جلودار خود قرار می گیرد معمولا و جلودار شدن، پدیده عجیب و غریبی نیست. خیال نکنیم مقبولیت نیاز دارد و چنین و چنان! نه. مگر ضد انقلابی که جمعیتی پشتشان قرار گرفته اند مقبولیت دارند؟! نه! رسمی، بزرگ و کوچک شان، اعلام می کنند که فقط خودشان برای خودشان مهم اند و بقیه سگ کی باشند؟! ولی باز جمعیتی پشتشان قرار می گیرد. چرا؟! به دلایل مختلف. برای همین، فرد هم مهم است. ما وظیفه داریم، تک به تک، که کارهای مهم را انجام بدهیم. و وظیفه داریم که اگر جمعیتی دیدیم نترسیم و اگر جمعیتی ندیدیم نهراسیم! یکی مرد جنگی، به از صد هزار که صد هزار پشت سر یک مرد جنگی قرار می گیرد. 


شاید این حرف ها برای شما بدیهی بود. شاید. اما برای من نبود. گاهی همین الان هم مرعوب جمعیت می شوم. گاهی هم خیال می کنم فلانی چون مقبولیت ندارد پس بی خیالش بشوم و فحش کش ش نکنم. گاهی هم خیال می کنم چون جمعیتی پشتم قرار نمی گیرد یا در جمعیت کمی قرار دارم، نباید کاری بکنم. به گمانم این خبط است! خطاست. باید گفت و باید رفت و باید انجام داد، حتی اگر یک نفر باشی. 

1.

عزت با وجدانیات سر و کار دارد. بچه پنج ساله هم عزت را می فهمد. 

2.
سوار تاکسی شدم. راننده گفت: «پنج شنبه شنیدم می خوان مذاکره کنن. امروز توی رادیو شنیدم مذاکره ممنوعه. آمریکا که خاطر قد و بالای منو نمی خواد! نفت می خواد دیگه. مفت که نمیاد پای میز مذاکره». 

3.
صدر مملکت می فهمد عزت را. کفِ مملکت هم می فهمد. این وسط یک عده هستند که می فهمند ولی راهی جز ذلت جلوی روی خود نمی بینند. موسی (ع) وعده داده که خدا کمک می کند و آن ها هرچه نگاه می کنند جلویشان دریاست و پشت سرشان فرعون. 

4.
من واقعا نشستم گریه کردم وقتی دیدم نفر اول مملکت می گوید: «آمریکا اگر تهدید بکند، تهدید می کنیم. تهدیدش را عملی کند، تهدیدمان را عملی می کنیم. امنیت مان را زیر سوال ببرد، امنیتش را...».

5.
همسر حاج علی چیت سازیان بود اگر اشتباه نکنم. در همان کتاب گلستان یازدهم نقل شده گویا. که به خانواده عروس گفته بودند ممکن است این جوان شهید بشود و عروس یا پدرش گفته بود یک شب زندگی با یک مرد، بهتر از هزار سال زندگی با نامرد است. 

6.
زندگی با دو لقمه نان کمتر زیر سایه پرچم جمهوری اسلامی، یک لحظه اش، به هزار سال ذلت همراه با نان های چرب و چیلی می ارزد. 

7.
حضرت آقا این همه روی قرآن تاکید دارند. مدام. به خاطر این است که در بحران ها قرآن چراغ راه باشد. کم من فئة قلیلة هایی که مدام می بینیم در قرآن، جلوی راه باشد. آن وقت ما قرآن را رها می کنیم و نمی خوانیم. آیا وقتش نرسیده از فردا روزی پنجاه آیه را بخوانیم؟! قول می دهم زندگی مان عوض شود! قول. 

این روزها کتاب های «کریسمس در نیاوران» مهدی خانعلی زاده و «ماجرای فکر آوینی» یامین پور را همزمان جلو می برم. یامین پور برای من چهره شناخته شده تری بود. او را با ارتدادش می شناختم و دیروز، امروز، فردا یش. خانعلی زاده را هم چندباری اسمش را شنیده بودم. هر دو البته برای من بیشتر چهره هایی رسانه ای بودند تا قبل از مطالعه کتاب های شان. اما الان یامین پور، وجهه علمی سنگینی هم برایم پیدا کرد. یعنی آدم مطلعی دیدم او را. 

ماجرای فکر آوینی، پر است از نقدهایی که به غرب از زبان شهید آوینی مطرح می شود و البته این نقد ها متوجه زندگی روزمره ما نیز هست. یامین پور سعی کرده بین مفاهیم و مصادیق دائم رفت و آمد کند و همین هم باعث شده مطالب هر چند عمق دارد ولی ملموس هم بشود. آن جایی که نسبت مسئله تفریح با کار را مطرح می کند و خوب تبیین می کند انسانِ فعلی از کار خسته است چون کار ارتباط او با انسانیتش را قطع کرده و تفریح، فضای فرار از این شر ضروری را برای او ایجاد می کند. همین چیزی که خیلی از ماها هستیم. بدو بدو هایی که زندگی مان را تحت الشعاع قرار داده را می بینیم ولی «مجبورم» های الکی گاه کنارش می اندازیم که خود و دیگران را قانع کنیم. میگوییم مجبوریم برای رفاه زن و بچه های مان بیشتر تلاش کنیم. رفاه زن و بچه ها چیست؟! وارد مصادیق که بشوی هزار و یک رفاهِ امروزینِ خودساخته پیدا می شود که با آن حس خوشبختی می کنیم! مجبوریم حس خوشبختی کنیم. چاره دیگری نداریم که از فعالیت های خود خرسند باشیم. 

یامین پور، خیلی خوب وارد مصادیق شده و تلنگرهای خوبی در این کتاب می زند. از آن دست کتاب هایی است که انسان بعدش حس قیام و انقلاب پیدا می کند و دوست دارد یقه همه را بگیرد! و البته که من به عنوان یک طلبه که به برداشت های یامین پور از شهید آوینی نگاه می کنم، شاید ایرادهایی را وارد بدانم ولی ولی ولی ولی کتاب خوبی است حقیقتا! 

از آن طرف، کریسمس در نیاوران، ماجرای زحمات و تلاش های بی پایان آمریکا برای نگه داشتن شاه مخلوع است. کیفیت و کمیت تلاش ها را بیان می کند. انسان این حجم از زحمت را که می بیند و می شنود با خود فکر می کند واقعا چطور در آن زمانه ای که آمریکا هرکار دوست داشته انجام می داده، امام (ره) یک دفعه قیام کرده و انقلاب پیروز شده؟! هیچ محاسبه ای نمی تواند این را خوب توضیح بدهد. تا اینجای کتاب که خوانده ام، آمریکایی ها خیلی سعی کرده اند بگویند غافلگیر شدند! توجیه می آورند که چرا غافلگیر شدند و محاسبات شان جور دیگری بود و از این حرف ها. شاید هم راست بگویند. اما نکته جالبش این است که با وجود غافلگیر شدن باز هم دست از تلاش برنداشتند. روزی ایران را جزیره ثبات می خواندند و روزی برای حفظ این جزیره ثبات، هر چه توان داشتند پای کار آوردند. 

این دو کتاب در کنار همدیگر و تقارن با دهه فجر، حال و هوای جالبی را برایم رقم زده. امامی که بین شرق و غرب، بین دو ابر قدرت، یک دفعه سر برآورد! همه معادلات را به هم زد! محاسبات را به هم ریخت! هنوز هم که هنوز است، به تحلیل انقلاب اسلامی که می رسند آن طرفی ها، نمی توانند درست تحلیل کنند. این ناتوانی را یامین پور در کتابش دارد بازنمایی می کند. غربی که همه چیزش را دو دو تا چهارتای زمینی می بیند، قفل می کند مقابل حرکت های اسلامی. نمی تواند تحلیل درستی انجام بدهد. این اشتباه محاسباتی مکرر در رفتارهایشان رخ می دهد. 

ترامپ این روزها در جایگاه فرعون تکیه زده، امضا می کند و به خیال خودش دنیا را با سر انگشتش می چرخاند. هیمنه و هیبتی هم برای خودش راه انداخته. به این می گوید خفه شو و به آن می گوید تو پاشو و به دیگری می گوید حرفم را گوش نکنی بد می بینی و خلاصه خیلی قلدر جلو می رود. سگش هم در منطقه هرطور می خواهد رفتار می کند. عده ای را هم ترس فرا گرفته. آمریکا سلاح دارد. تجهیزات دارد. همه چیز! پول بی پایان! زیبایی. تو چی می خواهی که ندارد؟! فرعونِ فرعون. هوم؟! بعد فکر کن این وسط، حماس، یک گروه تحت فشار در جایی که روزانه هزاران بار خاکش را با ماهواره و پهباد و کوفت و زهرمار رصد می کردند، موفق شد چنان بزند توی گوش سگ آمریکا که خود آمریکا مجبور شد روزهای اول برای بیرون آوردن سگ از حیرت، وارد کار شود و انرژی بدهد. 

من هر چه قدر از اقتدار حماس بگویم کم گفته ام. ضربه آخر حماس را هم چند روز قبل خوردند. زمانی که دو سه هفته از مبادله اسرا و آتش بس گذشته بود و حماس اعلام کرد من فرمانده نداشتم و با تو جنگیدم و مجبورت کردم پای میز مذاکره بیایی و آتش بس را اعلام کنی! حماس رسما به سخره گرفته اسرائیل را. موقع آزادی اسرا که مانور تبلیغاتی سنگین خودش را اجرا می کند! دست بند فلسطین دست اسرا می کند و اسرا خوشحال و شادان با مردم بای بای می کنند و هدایای خود را بابت حضور در غزه دریافت می کنند! بعد هم این ماجرا که حماس خودش اعلام می کند محمد الضیف ش را از دست داده و اسرائیل مجبور شده با تنِ بدونِ سرِ حماس معامله کند. از این سخره بالاتر؟!

حماس، دهه فجرش را این روزها دارد جشن می گیرد. مقاومت، سرفراز است. سید حسن تقدیم کرده؟! بله. سنوار؟! بله. زاهدی؟! بله. خیلی چیزها را تقدیم کرده اما دهه فجر ش است. جایی که دوازدهم بهمنش فرا رسیده و اسرایش گلباران می شوند. جایی که اعلام می کند سر نداشته ولی دشمن مجبور شده پای میز مذاکره بیاید و شرایطش را قبول کند. 

فجر همین است. همین طلوع نور از دل تاریکی. امام فجر ایران را رقم زد. خدایش بیامرزد. داد زد ما مسیر خودمان را می خواهیم برویم، نه آن چه را که بقیه به ما دیکته می کنند. تو بگو اقتصاد ضعیف و تو بگو فلان ضعیف و تو بگو هر چیزی ضعیف! اما داد زد که ما باید قلاده بردگی را از گردن دربیاوریم و خود برای خود تصمیم بگیریم نه شرق و نه غرب. فرعون نبود آن زمان؟! چرا بود. تلاشش را هم کرد. شرق هم که به واسطه افکارش نفوذ پیدا کرده بود. اما نه این و نه آن. فکر کردن به همین مسئله که تصمیم گیر خود ما هستیم نه شرق و نه غرب، همین حس استقلال، این خیلی جذاب است واقعا... خوش به حال ما که در این دوران نفس می کشیم الحمدلله...

فجر انقلاب آن زمان بود و فجر حماس این زمان و فجر های شخصی و عمومی دیگری هم وجود دارد. نباید از فرعون ها و تاریکی ها بترسیم. ترامپ خیلی گنده است؟! باشد. فلان مسئول خیلی خفن است؟! باشد. اگر ما مطمئنیم به مسیر، چرا باید دست از مبارزه برداریم و بترسیم و بگوییم نمی شود؟!


این فجر ماست... 

خیلی جاها باید فجر اتفاق بیفتد... 

خیلی جاها...

باید روی این مسئله فکر کنیم... 

1.
من کجا با مهدی نصیری آشنا شدم؟! تقریبا چند صباحی قبل از آشوب های چهارصد و یک بود که دیدم یکی از رفقا مدام از پست های او فوروارد می کند داخل گروه. عادت اولیه آن زمانم این بود که جواب ندهم. هنوز هم همین عادت را دارم. یعنی فکر می کردم حجم بالای کج بودن را با یکی دو جمله که نمی شود درست کرد! خانه از پای بست ویران است و از این حرف ها. ترجیحم به سکوت بود. اما این اواخر فهمیده ام که کمتر باید ساکت باشم. ملاحظات همیشگی ام را دارم ولی بیشتر شاید جواب بدهم.

2.
مهدی نصیری برای من از طریق همان فورواردها ادامه پیدا کرد. مطالبش را که نگاه می کردی رنگ و بوی دینی داشت ولی محتوایی خلاف دین را ترویج می داد. البته همان مطالب هم چندان عمیق نبود و نیست. روایتی از گوشه ای پیدا می کند و به آن استناد می کند که یک قاعده کلی را زیر سوال ببرد. نه آن که بگویم پرت و پلا می گوید! نه. گاهی هم چون طلبه بوده و کار با ابزار را بلد است می تواند محصولی خوش رنگ و لعاب تحویل بدهد. اما محصول خروجی اش را که جلوی متفکرین بگذاری، از همان هاست که به دوست ندارند جوابش را بدهند! از بس گاهی اوقات سخیف می شود و پرت. 

3.
دوستی که این حرف ها را فوروارد می کرد توی گروه، الان خیلی وقت است که دیگر پیامی نفرستاده. هم من دعوایش کردم، هم بزرگترهایش و همین باعث شد که خداحافظ! بعد از این که نزدیک به دو دهه از زندگی اش را در فضای مجموعه نفس کشیده بود راهش را کشید و رفت. البته که آفت هایش زیاد شده بود. توی این گروه و آن کانال چرخیدن و اطلاعات را از همان جا گرفتن، کار را به جایی رساند که این اواخر توصیه می کرد مداحان چون خیلی اهل غلو در مورد اهل بیت هستند را به اسم، توی قنوت لعن بکنیم! چه زمانی این توصیه را میکرد؟! زمانی که روحانی کهنسال خانواده شان، در قنوتش لعن یهود و دعای برای مردم غزه گرفته بود. این کجا و آن کجا! یکی پرت از وادی، یکی با سن و سال بالا باز هم پای کار اسلام و مسلمین. 

4.
آن زمانی که زیاد با او صحبت می کردم و سعی می کردم قانعش کنم یا نشد حداقل ساکتش کنم که به بقیه ضربه نزند، زیاد مهدی نصیری را توی صورتش می کوبیدم. خدا از من بگذرد ولی همین الان هم در پیام های ذخیره شده ی ایتایم، چندین و چند کلیپ از مهدی نصیری دارم. آخرینش که ذخیره شد، همین نقد و انتقادهایی است که خزعلی داشت. دیده اید کلیپش را؟! لینک.

5.
با اینکه رابطه ام با آن جناب قطع شده نسبتا ولی حرفهای خزعلی را ذخیره کردم. یک قسمت حرفش خیلی جذاب بود. آن جا که می گوید عاقبت دم تکان دادن، راحت تر اعدام شدن است، نه به نان و نوایی رسیدن. به نظرم خیلی حرف تاثیر گذاری بود. امثال ایکس و ایگرگ و زد آن قدر زرنگ نیستند که بتوانند هم در بین طایفه انقلابی به نان و نوایی برسند و هم در طایفه ضد انقلاب. واقعا انقدر زرنگ نیستند. احمقانه دم تکان می دهند و البته پاداش شان طرد از هر دو طایفه است. 

6.
یادم هست یکی از دوستان قدیمی هیئت و دشمنان فعلی(!)، ایام آشوب های چهارصد و یک رفیق ما را کنار کشیده بود که این نظام در حال عوض شدن است و من تو را دوست دارم و برگرد و توبه کن! رفیق ما هم دیده بود این بنده خدا خیلی جدی دارد حرف می زند و شوخی ندارد گفته بود: «کل شهر دیگه من رو می شناسن. من تا خرخره توی این نظام غرقم و نمی تونم برگردم. متاسفم» :)))))) 

7.
آن عکس که مهدی نصیری کنار نرگس محمدی نشسته و نرگس محمدی لنگ هایش را سمت حاج آقا دراز کرده و مهدی نصیری سگ کی باشد که برایش حرمت قائل شوند، خیلی دردناک بود. خیلی. خدا رحمت کند حضرت امام را. ناراحت بود که محمدرضا پهلوی جلوی آمریکا خفیف شده. دیده اید حرف امام را؟! ببینید. محمدرضایی که داشت با او مقابله می کرد. ولی شاه مملکت بود. هر چه که بود شاه مملکت بود و امام رضوان الله تعالی علیه نمی خواست خفت او را که خفتش متوجه خفت همه ایران می شود را ببیند. عکس مهدی نصیری با نرگس محمدی هم بد بود واقعا. ته دلم ناراحت شدم. که بخواهی دم تکان بدهی و آن زنَک، حرمتت را نگه ندارد. 

8.
بنده خدا مهدی نصیری که البته احمق است و رو بازی می کند. سرنوشتش هم مشخص است. طرد از این ناحیه و طرد از آن ناحیه. شخصیت عمیقی هم نیست. ژورنالیست است. خیلی ماندگار نیست. دست و پا می زند که توی چشم باشد ولی شخصیتش جوری نیست که باقی بماند. ولی عده ای هستند که قطعا عمیق ترند و قطعا زیرک تر. رو هم بازی نمی کنند. مطمئنا به طمع قدرت و به طمع دنیا، وارد کانون های قدرت می شوند، به هر ضرب و زوری که هست. این ها خطرناکند. با تو نماز بر بدن می زنند و با دشمنت، چند جرعه ی مخلوط به آب که مست شان نکند! شناسایی این ها و فکر این ها و شناساندن شان به مردم کمی سخت است. 

1.

اگر درست در ذهنم مانده باشد، دو سال قبل تر مطلبی نوشته بودم پیرامون اینکه ما هم در ناحیه محتوا و هم در ناحیه شیوه و روش می توانیم از دین کمک بخواهیم و باید بخواهیم! منتهی آن چه که تا الان بیشتر کار شده است در ناحیه محتوا ست و کمتر در ناحیه شیوه و روش. ما بیشتر کار کرده ایم که دروغ بد است ولی چگونه دروغگویی را ریشه کن کنیم را کمتر بررسی کرده ایم. به دلایل مختلف. 

2.
سوره شعرا را یک بار تند تند تورق کنید. من سیر آیات را جلوی چشم می آورم که نشان بدهم چه اتفاقی دارد می افتد.
سعی کردم با رنگ بندی کمی نظم آیات را به چشم بیاورم. 


3.
همانطور که در آیات مذکور قابل مشاهده است، خط روایتی داستان های سوره اینگونه است که ابتدا پیامبری مبعوث می شده و سپس تکذیب. خدای متعال عذاب آخر ماجرا را هم تصویر می کند و احیانا نجات آن هایی که ایمان آورده بودند و پروردگار عزیز رحیمی که در صحنه آخر باقی مانده است. هفت بار این روند تکرار شده. با موسی سلام الله علیه شروع شده و با شعیب علیه سلام الله تعالی پایان یافته. داستان ارسال رسل و تکذیب و عذاب و باقی ماندنِ خدای عزیز رحیم. و در آخر دستور به پیامبر اکرم (ص) برای انذار نزدیکان و توکل به همان عزیزِ رحیمِ باقی مانده در پایان داستان های قبلی.

4.
عزیز را ترجمه می کنند به شکست ناپذیر. محکم. با صلابت! خواستم بگویم با معنی فارسی اش اشتباه نشود. پایان داستان، خدای شکست ناپذیرِ مهربان باقی مانده است. 

5.
من چه می فهمم از این سوره؟! این را می فهمم که نباید انسان ها گذشته ی خود را گم کنند. نباید بگذاریم انسانی خیال کند که گوشه دنیا تنها افتاده است و قبل و بعدی ندارد. قبل از ما، هزاران هزار انسان بوده اند که تجربه ما را داشته اند. دقیقا با همین مختصاتی که ما در حال تجربه آن هستیم. اما حس می کنم شیطان دوست دارد بگوید تو تنهایی. تو منقطعی. به جایی وصل نیستی. عقبه نداری. آینده نداری. همین که تو را تنها گذاشت، شروع می کند به حمله کردن... 

6.
و لنبلونکم... آزمایش می کنم شما را قطعا! بشیء من الخوف... مثلا با ترس... و الجوع... یا گرسنگی... و نقص من الاموال... کم شدن از دارایی... و الانفس... کم شدن از نفرات و از دست دادن عزیزان... و الثمرات... و محصولات... و بشر الصابرین الذین اذا اصابهم مصیبة قالوا انّا لله و انّا الیه راجعون. آیات 155 و 156 سوره مبارکه بقره. 

7.
ما تنها نیستیم. قبل از ما هم به کم شدن دارایی ها امتحان شده اند. آن ها هم ممکن است صبح بیدار شده باشند و ببینند هر چه داشته اند از دست رفته است. شما فکر کن قیمت دلارشان رفته بالا و آن ها ریال ذخیره کرده بودند! مثلا. یا فکر کن نتیجه کارهایشان را ندیده اند. زحمت کشیده اند سوریه را حفظ کنند اما یک دفعه سوریه شان از دست رفت! مثلا.

8.
خیلی زور دارد آیات قرآن را خرج مقاصد خودشان می کنند! نه؟! اگر این سوال در ذهن تان آمد باید بگویم من فقط قرآن خواندم و ترجمه کردم! همین. نه گفتم کسی کم کاری نکرده و نه گفتم ایراد از ناحیه خودمان نیست و نه چیز دیگر! نه! من فقط گفتم امتحان همین شکلی است دقیقا. مقصرش هرکسی می خواهد باشد باشد! ما وسط امتحانیم. همه ما. شهید داده ایم و سوریه از دست می رود. من الثمرات! امتحان نیست؟! قبل از ما از این امتحان ها نداده اند؟! ما خلق خاص خدا هستیم و دیگر مثل ما نبوده؟! آیه قرآن برای ما نیست؟! هست واقعا... بگردیم می توانیم هزار هزار مثل خود پیدا کنیم در طول تاریخ. 

9.
شیوه و روش سوره ی شعرا چه بود؟! هنگامی که بنا بود دستوری به پیامبر (ص) داده شود، پشتوانه تاریخی آن ذکر شد. پیامبر (ص) را در یک سلسله تصویر کرد! سلسله ی پیامبران علیهم السلام که ابتدا تکذیب شدند و بعد خدای عزیز رحیم ماند. خدای شکست ناپذیرِ مهربان. این را نشان داد. یعنی هم قبل ماجرا و هم بعد ماجرا را و بعد دستور داد. بعد از دستور هم فرمود و توکل علی العزیز الرحیم. به همین خدای عزیز رحیم توکل کن. این شیوه ایست که ما باید یاد بگیریم از این سوره به گمانم. 

10.
مسائل امروز ما را خدای متعال نشان داده در قرآن کریم. همین آیه ای که به عنوان مثال گفتم. نقص در اموال و بهره ها و نتایج. ما اگر بخواهیم در جامعه صبر را ترویج کنیم، یعنی همان دستوری که خدای متعال در انتهای آیه به آن تصریح کرده است برای عبور از امتحانات، به نظرم می توانیم روش خدای متعال را در پیش بگیریم. داستان گذشتگان را بیان کنیم. داستان قبل را بیان کنیم. انسان ها را تنها نگذاریم! خیال نکنند که فقط آنها هستند که کسر بودجه پیدا می کنند. خیال نکنند فقط آن ها سختی می کشند. هم در جامعه فعلی ما خیلی ها سختی می کشند و هم در گذشته. و از طرفی آینده ماجرا را هم تصویر کنیم. بشر الصابرین! که با صبر می شود از مشکلات عبور کرد. و پایان خوشی دارد. تصویر انسانی که گذشته ای دارد و در یک سلسله قرار دارد و آینده اش هم روشن است، انسان را خیلی توجیه می کند! خیلی. انسان تنها خیلی زود گرگ خور می شود. گذشته هم فقط شامل سختی کشیدن ها نیست! گذشته یعنی بیان حالتی که انسان را از تنهایی در بیاورد و بفهمد که در یک جریان قرار دارد. 

11.
من اینطور می فهمم... 

وقتی می شنوم خبرها پشت سر هم می آید که ترامپ این را گفته و آن را منصوب کرده و به نتانیاهو وعده داده که فلان... نه فقط او! کلا بعد از بیمارستان چند سال قبل، هر موقع کسی را می بینم که ابهت بی جا دارد و بقیه جلوی او سر خم کرده اند، به خاطر زیبایی ش، یا پول ش، یا قدرتش یا هر چیز دیگر... هر دفعه کسی را این گونه می بینم صحنه ای که برایش پرستار گرفته اند و پرستار دارد پوشکش را عوض می کند و وقتی بوی کثافتش بلند می شود پرستار زیر لب می گوید: «کثافت! خب کمتر بخور که کمتر گند بزنی به خودت مرتیکه/زنیکه ی سگ!» جلوی چشمم می آید. 

البته معذرت می خواهم بد و بیراه های ذهنی ام کمی مثبت اند. فکر کنم بدانید پرستارها چه فحش هایی ممکن است در این حالت بدهند. خوب هم باید با جزئیات تصور کنید. قشنگ تصور کنید که استخوان های صورت و لگن این بنی بشر بیرون زده و پوستش چروکیده شده. همان خوشگل خانمی که الان هزار نفر میل به دستبوس و پابوس او دارند. همان حیوان مو زرد آمریکایی. همان کراوات بر گردنی که خوشتیپ کرده. خوب تصور کنید که آن ها پیر شده اند و دارند توی کثافت خودشان دست و پا می زنند. 

بله دوستان! این جماعتی که الان یک عده از آن ها می ترسند و یک عده از بودنشان و دیدنشان خوشحالند، همان هایی اند که چند سال آینده کنترل ادرار و مدفوع خودشان را ندارند. روزگار می گذرد. آن قدر سریع نباید به این ها باخت و ترسید و دل بست. این ها کنترل شکم خودشان را هم نخواهند داشت چند سال آینده... 

خدا رحمت کند آیت الله مصباح را. شاید چند مرتبه بیشتر در درس اخلاق ایشان شرکت نکردم ولی هنوز یک جمله از همان معدود جلسات در ذهنم مانده. اگر درست یادم مانده باشد فرمودند: «تقوا یعنی هر جا که خدا تو را نباید ببیند، نبیند و هر جا که تو را باید ببیند، ببیند».

لوک تقوا را فرستادند برای همه. شیر کردند. ادبیات امروزینش می شود همین دیگر. مگر نه؟! لوک باید بدهی که پیدایت کنند و گم نشوی. و دنیای امروز، دنیای گم شدن است. گم شدن بین اختیارات. شما مختاری الان نماز بخوانی یا دعا یا کتاب یا هر چیز خواندنی دیگری. حتی اختیار داری نخوانی و کار دیگری بکنی. معمولا کسی هم جلویت را نمی گیرد. حتی می توانی بروی بگردی برای کار خودت سند و پشتیبان هم پیدا کنی. برای این هم اختیار داری. اگر کسی ازت پرسید چرا؟! تو میتوانی کرور کرور روایت بریزی به پایش. و خیال نکنید روایت مخالف با فتاوای فقهی نداریم! تا دلت بخواهد روایت معارض، حداقل معارض ظاهری، داریم. حتی کمی بلدِ کار باشی می توانی پای قرآن را هم وسط بکشی. تو مختاری برای همه این کارها. کسی هم جلویت را نمی گیرد معمولا. اگر کسی هم بخواهد جلویت را بگیرد، چهار مختار دیگر پیدا می شوند که جلوی جلوگیرنده را بگیرند! اسمت را توی روزنامه شان چاپ می کنند و می نویسند: «خالص سازی به لوک فلان جا هم رسید».

لوک خوش شانس یعنی همین انسان های مختاری که هر کاری دوست دارند انجام می دهند، رضایت خدا و خلقش هم مهم نیست برای شان، به پشتیبانی تیم رسانه ای این طرف و آن طرف. هر برداشتی از دین که دلشان بخواهد را انجام می دهند. بدون ضابطه. فکر کن هرکس از ننه اش قهر کند بتواند ادعای طبابت کند. از هر صد نفر که سراغش می روند، نود و هفت نفر خوب شوند و سه نفر نفله! بعد بپرسی آن سه نفر چه شدند؟! جواب بدهد خب سه نفر در هر صد نفر تلفات را که اطبای مجوز دار هم دارند و طبیعی است. ما با چنین اطبایی اگر رو به رو باشیم چه باید بکنیم؟! طبیب فرعی را از اصلی چطور باید تشخیص بدهیم؟! چطور بین اطبا گم نشویم؟!

همان جمله آیت الله مصباح را دوباره بخوانید. تقوا یعنی هر جا که... . خیلی معیار خوبی است. فکر کن حاج قاسم این حرف را مد نظر خودش قرار نمی داد. می رفت سر ساختمان و پیمان کار می شد. یک اداریِ پشت میز نشین! چه می دانم، هزار کار دیگری که هیچ کس حق نداشت به خاطر انجام آن کار به او اعتراض کند. شما مگر الان می روی یقه پیمان کار را می گیری که چرا با داعش مبارزه نمی کند؟! نمی گیری دیگر! همان موقع هم نمی توانستی یقه حاج قاسم را بگیری. 

چرا این ها را گفتم؟! دیشب یکی از رفقا اسکرین شاتِ پیام های طرفداران فلان شخصیت را به اشتراک گذاشت. شخصیتی که من نمیشناختم. می گفتند غول انجمن حجتیه بوده. نمی دانم واقعا. خیلی گاهی به مشهورات نمی شود اکتفا کرد و باید از نزدیک بشناسی و در جریان باشی تا تایید کنی. ولی پیام های کمی انگار برایش صادر نشده بود. از فلان مداح گرفته تا کی َک و فلان کس َک. یکی سی سانت ریش و یکی حجاب امروزی. یکی لختینه و بی ریش! هر کدام یک عکس پروفایل داشتند و همه عاشقان امام زمان عج و همه در غم فراق یار، محزون. 

همه حرف های بالا را گفتم برای این جماعت. من نه بزرگشان را می شناسم و نه کوچکشان. فقط دلم می سوزد که یک جریان فرعی مطرح شود، حاج قاسم را از سر کار اصلی اش بکشاند پای ساختمان! بکشاند پشت میز! کاری ندارم خدا با حاج قاسم پیمان کار چگونه تعامل می کرد ولی می دانم داعش بدون وجود حاج قاسم چگونه با ما! فقط با جا به جایی حاج قاسم از سر کار اصلی اش به پیمان کاری، دنیای چند کشور جا به جا می شد. خدا می داند بعدش چه اتفاقی می افتاد. این فایده و ثمره جریان های فرعی است. این میوه ناب جریان های فرعی است. 

جریان فرعی گاهی اشک و گریه دارد، بیا و ببین. السلام علیک را که جمعیت شان می شنوند، زار زار گریه می کنند. گاهی چنان حس و حالی دارند که هیچ کس ندارد. گاهی چنان طرفدار دارند که هیچ کس ندارد! واقعا. خم می شوند دست آقا را می بوسند! مادمازل که وارد صحنه می شود همه جمعیت به احترامش بر می خیزند. علیا مخدره را تکریم می کنند و به غمزه او ملک ها می فروشند و به ناز او لباس ها می خرند. اما همین ها، حاج قاسم ها را از سوریه و عراق برمی دارند و به سر کار ساختمانی می گمارند. 

تقوا یعنی هر جایی که خدا تو را باید ببیند، ببیند. همین یک کلام بنظرم در نقد هزار هزار جریان انحرافی بس است. کاری به مصادیقش هم ندارم.