1.
بعضی عادت شکن ها عمومی اند، مثل کرونا و بعضی ها شخصی. مریضی و بیماری گاه، شخصی است. داری راه می روی و تصادف می کنی و جفت استخوان ران پایت می شکند. این مسئله ی شخصی است و زندگی خودت و احتمالا اطرافیانت را تحت تاثیر قرار می دهد. اما شعاع تاثیر گذاری اش از تو و خانواده ات فراتر نمی رود.
به عادت شکن ها چه طور نگاه کنیم؟! زلزله ی عمومی و سوختنِ گوشیِ خصوصی، هر دو بر زندگی ما تاثیر می گذارند. به آن ها چطور باید نگاه کرد؟!
من روانشناس نیستم. علاقه ای هم ندارم حرف هایم رنگ و بوی روانشناسی بگیرد. دوست ندارم بگویم نیمه پر لیوان! آن قدر که از این اصطلاح بار معنایی کشیده اند. من فقط دارم تجربه ام را به اشتراک می گذارم. تجربه برخورد با عادت شکن ها. که الزاما این تجربه، تجربه موفقی هم نیست.
تخته گاز داشتم می رفتم. چه قبل از کرونا، چه همین چند هفته قبل. برنامه ای چیده بودم که ذره ای ناهماهنگی، کل ماجرا را می توانست به هم بریزد. برای چه می دویدم؟! دویدن های بدی هم نبود راستش. نمی خواهم بگویم بد می دویم یا اشتباه! نه. ولی الان که نگاه می کنم، بعد از سوختن لپ تاپ، حس می کنم می شود جور دیگری هم تعامل کرد. می شود جور دیگری هم زندگی کرد.
لپ تاپم سوخت انگار. یک دفعه سکته زد و وسط امتحانات من را تنها گذاشت. آن هایی که از نزدیک تر من را می شناسند می دانند که من بودم و همان لپ تاپ و یک گوشی. تا گوشی چه زمانی بدرود حیات بگوید خدای نکرده و یادداشت هایی که از سر تنبلی به سیستم منتقل نکرده ام بپرد... حالا خیال نکنید یک لپ تاپ چیزی نیست بالاخره و جایگزین می شود! نه واقعا. اگر جایگاه لپ تاپ در زندگی ام را بخواهم بگویم همین قدر بگویم که انگار بچه ام مریض شده باشد. یعنی بقیه که من را می دیدند و حتی مجازی، احوال لپ تاپ را می پرسیدند! و اینکه آیا توانستم لپ تاپ جدیدی برگزینم یا خیر؟!
گوشی ام اجازه نصب خیلیای نرم افزارها را نمی دهد. کروم هم رو به افول رفته و بیان را نصفه باز می کند. می توان کامنت ها را بخوانم ولی نمی توانم جواب بدهم و پست بگذارم.
سوختگی لپ تاپ برای من عادت شکن بود. دیگر مقید نبودم به هر روز کتاب خواندن. دیگر مقید نبودم به مدام نوشتن. دیگر مقید نبودم به چک کردن اینترنت و اخبار و ... . هیچ! من برگشتم به دوران قبل از تولد. من بودم و ناتوانی در انجام خیلی کارها. وقتی کاری می سپردند و می گفتم لپ تاپم سوخته نگاهم می کردند و می رفتند. انگار تعویض روغنی بگوید روغن تمام کرده ام. ناکارآمدی محض...
نمی توانم بی خاصیتی محض را تصویر کنم. ولی بدون لپ تاپ حس بی مسئولیتی و بی خاصیتی محض داشتم. بی مسئولیتی البته شیرین است. دست روی دست می گذاری و بهانه خوبی داری برای کار انجام ندادن. برای یادداشت برنداشتن. برای تنبلی. کسی هم بازخواستت نمی کند. بی مسئولیتی شیرین است واقعا. در لحظه البته. بلند مدت آن می شود بی خاصیتی. بخور و بخواب! در لحظه لذت بخش است و در بلند مدت ذلت بخش!
لپ تاپ خواهرم را گرفتم. همسایه ها یاری کنید تا من شوهر داری کنم!
واقعیت ماجرا این است که دنیا همین شکلی نمی ماند. ما به خیال اینکه دنیا تا ابد همین شکلی است تخته گاز می رویم و یک عادت شکن که سر راهمان می افتد، تازه برمیگردیم عقب را نگاه می کنیم. محیط اطراف را پایش می کنیم. تازه می فهمیم کجا ها اشتباه رفته ایم و کجا ها که خیال می کردیم اشتباه است و با سختی جلو رفته ایم، چقدر خوب که جلو رفته ایم! این پایش بنظرم می ارزد. این عادت شکنی، چیز خوبی است. باید قدر دانست.
می دانم وسط عادتی که شکسته شده اگر قرار بگیریم، چقدر ممکن است زمین و زمان را نفرین کنیم و فحش کش! ولی کمی بلند مدت تر به ماجرا نگاه کنیم، شاید بد نباشد. منطقع نگاه کردن و مقطعی دیدن، باعث کم طاقتی می شود گاهی. البته که سختی بلند مدت، با سختی مقطعی فرق دارد ولی همان سختی بلند مدت هم خود در مقطعی از زندگی ماست، نه همه زندگی. زندگی شگفتانه های زیادی برای ما دارد. خیال نکنیم عادت شکنی فقط از دست رفتن تکنولوژی و سلامتی و ... است. نه. گاهی شکست ناگهانی یک سختی هم هست.
چند صباحی دیگر، بناست یک سال پیرتر شدنم را فراموش کنم و فراموش کنند :)) نمی دانم کس دیگری هم مثل من هست یا نه ولی من از فراموش شدن روز تولدم خوشحال می شوم. خجالت می کشم وقتی کسی تولدم را تبریک می گوید. حالا چند صباحی دیگر، من یک سال پیرتر می شوم. اگر خدا بخواهد و تا آن موقع حیات دنیوی ام ادامه پیدا کند.
زندگی از دریچه پیری شکل دیگری است. وقتی به آن فکر می کنم.