گوی

1.

مرحوم صدوق در امالی روایتی را پیرامون این چنین ساعاتی نقل می کند که حضرت خدیجه سلام الله علیها پی زنان بنی هاشم فرستاد که موقع وضع حمل رسیده و آن ها اعتنا نکردند. پیغام فرستادند که حرف ما را گوش ندادی و با کسی ازدواج کردی که پولی نداشت و یتیم بود.آن زمان حرف ما را زمین انداختی و الان هم نوبت ماست! نمی آییم. حضرت خدیجه سلام الله علیها غمگین شد. ناراحت شد. همان موقع بود که چهار زن پیدا شدند. مریم و آسیه و ساره و خواهر موسی بن عمران. گفتند ما را خدا فرستاده. 

2.
چند نفر حاضریم تنهایی را در شرایط سخت به جان بخریم که خدا خوب هایش را به بالین ما بفرستد برای کمک؟! 

3.
حضرت سلام الله علیها چه چیزی را از دست داد؟! همراهی و هم صحبتی و کمک زنان بنی هاشم را. یعنی چه کسانی را؟! شما فرض کن پانته آ، زن برج ساز معروف زعفرانیه. فرض کن سمیراجون، دختر کوچک بزرگترین وارد کننده موبایل. فرض کن عمه نگار، صاحب بزرگترین طلافروشی پایتخت. فرض کن دیگر. فرض کن همه این ها همیشه بوی خوبی بدهند. فرض کن همه این ها همیشه با کلی زیلم زیمبو جا به جا شوند. فرض کن وقتی از یکی تعریف می کنند میزان فالوئرهای آن شخص چهل کا بالاتر می رود. فرض کن... حضرت خدیجه سلام الله علیها حرف این ها را قبول نکرد. حرف اینها را گوش نداد. 

4.
اگر زندگی معصومین علیهم السلام و یاران ایشان ملموس شود، ما راحت تر زندگی می کنیم. به خدا! ما درکی از فرعون نداریم. خیال می کنیم کچلی که همیشه خدا لباس های نصف و نیمه می پوشیده و اندکی ریش بزی گذاشته، مثلا به چهارتا برده سیاه دستور میداده و آن ها هم پا می کوبیدند که چشم قربان! بعد یک دفعه موسی سلام الله علیه از راه رسیده و گفته ایمان بیاور! فرعون گفته نه حالا بگذار فکر کنم!!! واقعا این شکلی بوده؟! دم و دستگاه فرعون را خوب تصویر کنیم شاید انقدر قدرت نمایی آمریکا توی چشم ما پررنگ نشود. 

5.
فردا ولادت زنی است که حتی از دنیا رفتنش را هم، حتی مزار مطهرش را هم خرج راه حق کرد. خرج ایستادگی در راه حق کرد. 

6.
حق چیست؟! گاهی اطراف حق را هیاهو ها پر می کنند. تا قبل از هیاهو همه چیز واضح بود. مادری حق بود! اینکه یک بچه، چند بچه، چند سال مثل وزنه به تو آویزان شوند و رهایت نکنند، همه جا پذیرفته شده بود. ارزش داشت. حق بود. اما یک دفعه هیاهو ها بلند شد. صداها بلند شد. حق لا به لای هیاهو ها قرار گرفت. باید کسی از آن دفاع می کرد. باید کسی آن را واضح به بقیه نشان می داد. چیزی که البته واضح بود از اول.

7.
حق، فقط مادری نیست. خیلی چیزها حق هستند. باید پای خیلی چیزهای حق ایستاد. اگرچه تنها! مثل مادر زهرا سلام الله علیها. که پای پیامبر صلوات الله علیه و آله ایستاد. چه چیزهایی را از دست داد؟! بالا گفتم. زنان بنی هاشم را. چه چیزهایی را به دست آورد؟! 

8.
تنهایی پای حق ایستادن خیلی سخت است. واقعا سخت است. پس باید به همدیگر کمک کنیم. حق را به همدیگر نشان بدهیم. اگر کسی دوباره گم کردَش، دوباره نشانش بدهیم. سه باره. چهارباره. حتی هزارباره! و تواصوا بالحق! نشان بدهیم و یادآوری کنیم حق را. 

9.
حق را که نشان دادیم، حالا باید به ایستادگی پای حق ترغیب کنیم و تشویق. تواصوا بالصبر! 

10.
فردا، روز ولادت مادری است که حق را نشان داد و پای آن ایستاد. گرامی می داریم و یادآوری می کنیم این نشان دادن حق را و پای حق ایستادن را. ما، توی این روزها، خیلی حق ها داریم که باید به هم نشان بدهیم و به هم پای آن ایستادن را توصیه کنیم. به هم کمک کنیم که گم نشویم توی هیاهو ها. 

عیدتون مبارک :)

یک بار هم پیام گذاشتم که نیت کنید و پیام بدهید تا برای تان فال بگیرم. هرچی توصیه اخلاقی و اجتماعی بود هم به پای حافظ نوشتم و تحویل طرف مقابل دادم! که توبه کن! که خجالت بکش از این طرز نگاه! که درس بیشتر بخوان بی سواد! دست پدر و مادرت را نمی بوسی انگار؟! هان؟! حافظ الان عصبانی شده و با چوب میفتد دنبالت و نمازت را بخوان دیگر! 

حالا امشب پدیده ای را پیدا کردم که با جواب دادن به پنج سوال، شخصیتت را در قالب جذابی تحویلت می دهد. چیز بامزه ای بود. شخصیت من هم ژله انار شد! 



یلدا فردا شب است دیگر؟! درست است؟! اشتباه که نمی کنم؟! 

1.

فکر جنگ هم دیوانه کننده است گاهی. اینکه به حساب امور طبیعی، نمی دانی اگر بخوابی صبح روی تخت بیمارستان سر بلند می کنی یا در اسارت دشمن یا سر بلند نمی کنی اصلا؟! اینکه نمی دانی دیواری که بالا می بری فردا صبح با بمبی خراب می شود یا نه؟! اینکه نمی دانی عزیزت که الان ازت خداحافظی کرد را باز می بینی یا نه؟! اینکه مدام در تشویش و اضطراب باشی و سکون نداشته باشی... دیوانه کننده است. حق می دهم اگر کسی ناراحت بشود، اعصابش به هم بریزد، و حتی کارش به دوا و درمان بکشد. 

2.
جنگ چه فایده ای دارد جز تخریب؟! جز ریختن خون؟! جز از دست رفتن سرمایه ها؟! جز از هدررفت استعدادها؟! و هزار سوال دیگر که باید در موردش فکر کرد! بله! باید فکر کرد. چرا اصرار داریم جواب هر سوالی را فکر نکرده و از قبل آماده بدهیم؟! «معلوم است که فلان» و زهرمار. این همه توصیه به فکر کردن را هم اگر ندیده بگیریم، آدمیزاد حق فکر کردن دارد! گاهی لازم است از فکر هم استفاده کند به خدا! جای دوری نمی رود. 

3.
بله! ما از فکر استفاده نمی کنیم. این را محکم می گویم و روی آن می ایستم. مثال؟! این چند روز با یک فرزندی آشنا شدم که دست روی پدر و مادر بلند می کند. پدر و مادر هر دو تحصیل کرده و موفق، سکونت در بهترین نقطه شهر، مادر اهل نماز و روزه و کارهای خیر، پدر اهل نماز شب، اما آقاپسر دست بلند می کند روی پدر و مادر. می گفتند قدیم الایام عکس رهبری روی میزش بود و الان... . بله. عصبانیت جلوی چشم هایش را گرفته. و وقتی کسی عصبانی بشود، فکرش تعطیل می شود. مثل خیلی جاها که مردم عصبی بودند و داد می زدند. بدون فکر. تصاویر داد زدن آن دختر دانشجو روی سر بهادری جهرمی را در ذهن دارید؟! که داد می زد و می گفت از دانشگاه برو بیرون؟! به نظر شما آن دختر فکر کرده بود و داد می زد؟! اصلا آن زمان جای فکر کردن بود؟! 

4.
از ما فکر کردن را خواسته اند. تخدیر به هر نحوی، چه مایع چه جامد چه گاز و چه الکترونیکی، چون جلوی فکر را می گیرد، چی؟! آفرین! باعث هم ردیفی انسان و گوسفند می شود. گوسفند فکر می کند؟! شما تحقیقات علمی از گوسفند دیده اید تا حالا؟! پیشرفت های علمی اش را مشاهده کردید؟! دیده اید در دو راهی ها خلاقیت به خرج دهد؟! انسانی که این مدلی باشد، چه فرقی با گوسفند دارد؟! 

5.
پس باید فکر کرد. روی جنگ هم باید فکر کرد. یادمان نرود! من همانی هستم که مورد اول را قبول کرده ام. یعنی داده های اولیه آورده ام وسط و خالی الذهن شروع به نوشتن نکردم. با همان داده های اولیه، می گویم باید روی جنگ فکر کرد. 

6. 
از ماهیت جنگ چه می فهمیم و چه می دانیم؟! جز همان چیزهایی که در مورد اول گفتم. البته قبلش این سوال را هم بپرسم بد نیست. اگر پول شما را بخورند و شما برای گرفتنش اقدام کنید، اسم کار شما چیست؟! پیگیری؟! احقاق حق؟! گرفتن حق؟! چه اسم های خوبی. حالا اگر کل دارایی شما را بالا بکشند و شما برای پس گرفتنش یک سیلی هم بخورید، اسمش چیست؟! دو سیلی بخورید چطور؟! کتک مفصل بخورید چی؟! تهدید بشوید؟! اگر همه دارایی شما پول درمان مادر مریض تان باشد چطور؟! حاضرید برای به دست آوردنش بجنگید؟! عه! رفتید جنگ که! جنگی که تخریب داشت! جنگی که تهدید داشت! جنگی که آسیب داشت! 

7.
وقتی از جنگ صحبت می کنند گاهی اینگونه صحبت می کنند که انگار داشتیم تخمه می شکستیم و یکی گفت بریم کرم بریزیم؟! بقیه هم گفتند بله و جنگ شد! این بوده واقعا؟! یعنی از سر بی دردی یک دفعه گفتیم بچه ها سوژه جدید و جنگ به پا کردیم؟! یا نه، حقی از ما گرفته شده و زندگی روزمره ما مختل شده و داریم احقاق حق می کنیم؟! 

8.
ایران همیشه یک سوال ساده پرسیده. که آمریکا وسط این منطقه چه غلطی می کند؟! خیلی سوال ساده ایست به خدا. ما که نرفته ایم وسط کاخ سفید! آن ها وسط کاخ صدام و پهلوی اول آمده اند! چرا؟! به چه حقی؟! چه کسی به آن ها چنین مجوزی داده؟! 

9.
فکر کن صبح بیدار شوی و ببینی آشپزخانه خانه تان را همسایه کناری گرفته، تهدید کرده که اگر توی اتاقت راه بروی تو را هم از خانه پرت می کند بیرون! بعد اگر با این شخص بجنگی، اشتباه کرده ای؟! گلوگاه زندگی تو آشپزخانه است و راه رفتن! به او چه ربطی دارد؟! 

10.
تا اینجا با عینک مرسوم جلو آمدم. از این جا به بعد عینک قرآنی را روی چشم می گذاریم. قرآن چه چیز به ما می گوید؟! حیات دنیا فقط این چهار روز نیست! 

11.
وقتی ما کوچک نگاه می کنیم، همین می شود که خیر و شر را قاطی می کنیم. بله! آمپول درد دارد ولی بیماری را درمان می کند. اگر سه ثانیه اول آمپول زدن را نگاه کنیم، هیچ وقت سمت آمپول نمی رویم! ولی اگر به ده سال آینده نگاه کنیم، با سر به دنبال آمپول می رویم. و ما زندگی را به صورت سه ثانیه اول دیده ایم، نَه به صورت ده سال آینده! برای همین تا دو ریال از جیبمان کم می شود و دست و پایی می شکند، سریع ناله و نفرین به کائنات راه می اندازیم.

12.
چه خبر است؟! هان! چه خبر است؟! مگر قرآن نخوانده ایم! این همه اصرار روی خواندن قرآن، تدبر قرآن، برای اینجور وقت هاست دیگر! وقت هایی که سر تا پا را اضطراب و تشویش پر می کند! برای وقت هایی که عینک را گم می کنیم و درد آمپول اذیت می کند. قرآن را همین وقت ها باید باز کنیم و بخوانیم که تصریح می کند: گاهی چیزی را دوست ندارید! و برای تان خیر است. خوانده اید آیه اش را؟! «و عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم». می دانید موضوع این آیه چیست؟! کتب علیکم القتال! و هو کُرهٌ لکم. کراهت داشتید! درد داشتید نسبت به سختی. ولی گاهی این سختی برای شما مفید است. 

13.
من دارم کشور را به سمت جنگ می برم و دوست دارم جنگ بشود تا شهید بشوم و بروم بغل حوری و خانواده ام از امکانات بنیاد شهید استفاده کنند و هم خیر دنیا و هم خیر آخرت؟! اگر جواب دینی از من می خواهید، دین من به من گفته الدنیا مزرعة الآخرة؛ پس باید به دنیا رسید که هر چه این مزرعه آباد تر و محصول بیشتر، آن دنیا بهره ها هم بیشتر. با این نگاه من باید آرزوی عمر طولانی بکنم یا عمر کم؟! باید برای ساختن دنیایم تلاش کنم یا نکنم؟! بله! آرزوی هدیه ی جان به راه خدا هم هست و خدا را به خاطر آن باید زیاد بخوانیم ولی اگر جنگی بشود، هدف این نیست که سریع مین پیدا کنیم و روی آن بپریم و تمام! نه! طرد دنیا از دین ما نیست! اگر جایی بحث بذل جان وسط می آِید، همان هم برای ساخت دنیاست و اعتلای کلمة الله... کج نفهمیم مسائل را! 

14.
حالا بناست جنگ بشود؟! نمی دانم. پس چرا این مطالب را نوشتم؟! چند دلیل داشت! یکی اینکه اضطراب و تشویشی که گاهی به جان آدم میفتد را بتوانم با دادن عینکی درست، درمان کنم! کدام عینک؟! عینک قرآن. که قرآن وعده آرامش می دهد. إن اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون... 

15.
قرآن تاکید می کند روی زندگی کشدار انسان! نه زندگی مقطعی. مرگ را قطعی می داند. أینما تکونوا یدرککم الموت. هر جا که باشید مرگ شما را فرا می گیرد. این واقعیت زندگی انسان است. این واقعیت را نشان انسان می دهد و ادامه حیات انسان را یادآور می شود که انسان از درد آمپول نترسد و به دنبال احقاق حق خود برود! 

16.
قرآن شجاعت می دهد. امید می دهد. با نشان دادن آینده روشن... و العاقبة للمتقین. 

17.
قانون های دنیا را با عینک قرآن اگر نگاه بکنیم، به عنوان یک مسلمانی که به قرآن باور داریم، شاید بتوانیم بفهمیم مقام معظم رهبری چرا انقدر روی پیروزی جبهه حق اصرار دارند و امید را در جامعه پمپاژ می کنند. نه فقط در مسئله جهاد و جنگ با دشمن. در همه جا... 

18.
خیلی مطالب باید می گفتم! تکراری ها را باید حذف می کردم. ولی برای اولین مطلب بعد از مدت ها قبول است دیگر! نیست؟! :)
سلام!

این جا خلوت تر شده ولی همون چراغ هایی که روشن میشن هم برای من جذابن. بیان کلا از بقیه جاها برای من جذاب تر بوده و هست. جاهای زیادی رو امتحان نکردم ولی اینجا رو همیشه دوست داشتم و به دلم بیشتر نشسته. 
با آدم های زیادی آشنا شدم و آدم های زیادی با من! زندگیشونو خوندم و زندگیمو خوندن. همسایه شدیم. دعوا کردیم. فحش دادیم. ولی استخوان هم رو دور ننداختیم فکر کنم! نمیدونم! شاید هم دور انداخته باشن! 
نمیدونم هنوز کسی اینجا رو می خونه یا نه؟! ولی دیروز داشتم فکر می کردم که وقتش رسیده برگردم شاید. هوم؟! موافق نیستید؟! هستید دیگه :) پس سلامی دوباره...